جدول جو
جدول جو

معنی آگهی - جستجوی لغت در جدول جو

آگهی
نوشته ای که به وسیلۀ آن مطلبی را به اطلاع مردم برسانند، مطلبی که از طرف کسی یا بنگاهی به وسیلۀ روزنامه یا رادیو یا تلویزیون انتشار داده شود و جنبۀ تبلیغ داشته باشد، اعلان، آگاهی، اطلاع، خبر
تصویری از آگهی
تصویر آگهی
فرهنگ فارسی عمید
آگهی
(گَ)
مخفف آگاهی. خبر. نباء. اطلاع. آگاهی. علم. معرفت. خبرت. وقوف. عرفان. شناخت:
بدو گفت کای مهتر کاروان
مرا آگهی ده ز بارنهان.
فردوسی.
بایران رسدزین بدی آگهی
برآشوبد این روزگار بهی.
فردوسی.
چو آمد ببغداد از او آگهی
که آمد خریدار تخت مهی
همه شهر از آگاهی آرام یافت
جهانجوی ازآرامشان کام یافت.
فردوسی.
که من این آگهی دیگر شنیدم
چنان دانم که من بهتر شنیدم.
(ویس ورامین).
به گفتن گرفتند راز نهان
بگسترد از آن آگهی در جهان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بیزدان بخشندۀ دادگر
که آگاهیم ده ز کار پدر
که باشد کنار من از وی تهی
هنوزم نیامد از او آگهی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بیاورد چون آگهی یافت شاه
فرستاد مردم پس ما براه.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ملک را هم بشب آگهی دادند. (گلستان).
برید باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو بکوتهی آورد.
حافظ.
، شهرت. صیت. اشتهار:
بهر هفت کشور ز من آگهیست
ستاره رخ روشنم را رهیست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، روایت. اثر. حدیث:
چنین آورد راستگو آگهی
که چون شد بخانه رسول چهی...
شمسی (یوسف و زلیخا).
، علم. استحضار:
که از مرز هیتال تا مرز چین
نباید که کس پی نهد بر زمین
مگر به آگهی ّ و بفرمان ما
روان بسته دارد ز پیمان ما.
فردوسی.
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی
میان بسته دیوان بسان رهی.
فردوسی.
- از آگهی رفتن (بشدن) ، از خویش بی خویش، از خود بی خود گشتن. مغمی علیه گردیدن:
شهنشه مست بود از باده بیهوش
برفت از آگهی ّ و شد از او هوش.
(ویس و رامین).
، اعلام:
چو آمد به بغداد از او آگهی
که آمد خریدار تخت مهی
همه شهر از آگاهی آرام یافت
دل شاه از آرامشان کام یافت.
فردوسی.
، سماع. شنودن:
تو دانی که دیدن به از آگهی است
میان شنیدن همیشه تهی است.
فردوسی.
، علم. خبرت. معرفت:
چون سر و ماهیت جان مخبر است
هرکه او آگاه تر باجان تر است
اقتضای جان چو آید آگهی است
هرکه آگه تر بود جانش قوی است
خود جهان جان سراسر آگهی است
هرکه بی جان است از دانش تهی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
آگهی
(گَ)
تخلص شاعری از مردم یزد
لغت نامه دهخدا
آگهی
(گَ)
نوشته ای که خبر یا دستوری نوین دهد، اعلامیه ای که بانک بمشتری فرستد. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
آگهی
خبر اطلاع آگاهی، علم معرفت عرفان، شهرت صیت اشتهار، روایت اثر حدیث، استحضار اطلاع، جاسوسی انهاء، خبری که از جانب فردی یا موسسه ای در روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلوزیون انتشار یابد و آن غالبا جنبه تبلیغاتی دارد اعلان، نوشته ای که خبر یا دستوری نو دهد، اعلامیه ای که بانک به مشتری فرستد یا از آگهی بشدن، از خود بیخود شدن بیهوش گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آگهی
((گَ))
آگاهی، اطلاع، علم، معرفت، خبری که از جانب فردی یا مؤسسه ای در روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون انتشار یابد و آن غالباً جنبه تبلیغاتی دارد
تصویری از آگهی
تصویر آگهی
فرهنگ فارسی معین
آگهی
اطلاعیه، اعلان
تصویری از آگهی
تصویر آگهی
فرهنگ واژه فارسی سره
آگهی
اطلاعیه، اعلامیه، اعلان، تبلیغ، استحضار، اطلاع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
خبر داشتن، اطلاع، هوشیاری، آگاه بودن، برای مثال عبادت به تقلید، گمراهی است / خنک رهرویی را که آ گاهی است (سعدی۱ - ۱۷۸)
سازمان نیروی انتظامی برای کشف دزدی، جنایت و دستگیر کردن بزه کاران، تامینات، خبر
آگاهی خواستن: خبر خواستن، خبر پرسیدن
آگاهی دادن: خبر دادن، آگاه ساختن، آگاهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنگهی
تصویر آنگهی
آن وقت، آن زمان، بعد، سپس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبهی
تصویر آبهی
نام رود آمو، یعنی جیهون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
شناخت، خبر، اطلاع اداره شهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنگهی
تصویر آنگهی
آن زمان، آنوقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
خبر، اطلاع، دانش، معرفت، شعبه ای از نیروهای انتظامی که به کشف دزدی ها و جنایات می پردازد. در گذشته تأمینات می گفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
Awareness, Cognizance, Consciousness, Sentience
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
conscience, connaissance, sentience
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
kesadaran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
সচেতনতা , চেতনা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
ufahamu, hali ya ufahamu, fahamu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
farkındalık, bilinç, duyarlılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
인식 , 의식 , 지각
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
意識 , 認識 , 感覚力
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
מודעות , הכרה , תְּחוּשָׁה , תּוֹדָעָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
जागरूकता , चेतना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
усвідомленість , усвідомлення , свідомість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
การตระหนักรู้ , การตระหนัก , สติ , การรับรู้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
bewustzijn
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
conciencia, conocimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
consapevolezza, coscienza, sensibilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
consciência, sensiência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
意识 , 认识 , 知觉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
świadomość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
Bewusstsein, Kenntnis, Empfindungsvermögen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
осведомлённость , осознание , сознание , чувствительность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
آگاہی , شعور
دیکشنری فارسی به اردو