جدول جو
جدول جو

معنی آگهانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

آگهانیدن(کَ وَ دَ)
آگاهانیدن
لغت نامه دهخدا
آگهانیدن
آگاهانیدن
تصویری از آگهانیدن
تصویر آگهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آگاهانیده
تصویر آگاهانیده
آگاه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگاهاندن
تصویر آگاهاندن
آگاه ساختن، آگاه کردن، آگاهی دادن، باخبر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگهاندن
تصویر آگهاندن
آگاهاندن، آگاه ساختن، آگاه کردن، آگاهی دادن، باخبر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهانیدن
تصویر کاهانیدن
کاهش دادن، کم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ رَ / رِ جُ تَ)
آماسانیدن. توریم. تهبیج. احدار
لغت نامه دهخدا
(کُ گَ دَ)
سبب شدن آوردن را
لغت نامه دهخدا
(گَ نَنْ دَ / دِ)
آگاهاننده. مخبر
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خبرداده شده
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ شُ دَ)
آگاهانیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ گُ دَ)
در حاشیۀ فرهنگ اسدی (خطی) که در 766 ه.ق. کتابت شده بنام قریح (شاید: قریعالدهر) این بیت ضبط شده است (و این حاشیۀ ظاهراً تحفهالاحباب حافظ اوبهی است) :
عبدای توام مریز مر عبدا را
زهمای توام میاکشان زهما را.
و بیت شاهد لغت زهما به معنی عاشق آمده است و کلمه میاکشان ظاهراً نهی از مصدرآکشاندن یا آکشانیدن است لکن معنی آن روشن نیست. شاید به معنی رنجانیدن و تعب دادن و امثال آن باشد
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ دَ)
آگاهانیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخواست کردن فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ دَ)
ویران کردن. خراب نمودن. ویرانه ساختن. (ناظم الاطباء). ویران کردن. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مُ خوا / خا تَ)
کاستن. کم کردن. (یادداشت مؤلف) : مرد برخاست و می گفت واﷲ که از این بنکاهانم و در این نیفزایم. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ خوا / خا تَ)
اعلام. تنبیه. اذان. تنبئه. اخطار. اشعار. ایذان. ازکان. ایقاظ. تعریف. انهاء. تخبیر. اخبار. انباء. آگاهاندن. آگهانیدن. آگهاندن. مطلع کردن. خبر دادن. تأذّن. اطلاع دادن. مستحضر ساختن. آگاه کردن. تمئنه: بیامدم تا ترا بیاگاهانم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آگاهانیده. مطلعساخته. باخبرکرده
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهیدن
تصویر آگاهیدن
خبر یافتن، آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهازیدن
تصویر آهازیدن
آهختن آهیختن آختن کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاریدن
تصویر آهاریدن
آهاردن آهار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهاندن
تصویر آگاهاندن
آگاه کردن خبردادن اخبار اعلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماهانیدن
تصویر آماهانیدن
آماسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهانیده
تصویر آگاهانیده
خبر داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهاننده
تصویر آگهاننده
خبر کننده مخبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهاندن
تصویر آگهاندن
آگاهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهانیدن
تصویر آگاهانیدن
آگاه کردن خبردادن اخبار اعلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهانیده
تصویر آگهانیده
خبر کرده اعلام کرده آگاه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهانیدن
تصویر کاهانیدن
((دَ))
کاستن، کم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماهانیدن
تصویر آماهانیدن
((دَ))
ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن، آماهانیدن، آماهیدن، آماسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاهاندن
تصویر آگاهاندن
((دَ))
آگاهانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاهاندن
تصویر آگاهاندن
اعلام کردن، مطلع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آگاهانیدن
تصویر آگاهانیدن
اخطار دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاه کردن، اخبار، اطلاع دادن، اعلام
متضاد: بی خبرگذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد