جدول جو
جدول جو

معنی آگله - جستجوی لغت در جدول جو

آگله
آقلی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آگاه
تصویر آگاه
باخبر، مطلع، برای مثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰)
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکله
تصویر آکله
جذام، بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، خوره، داءالاسد، لوری، کلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمله
تصویر آمله
درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبله
تصویر آبله
تاولی که به سبب سوختگی یا ساییده شدن پوست پیدا شود، تاول، نوعی بیماری ویروسی که باعث تب شدید، درد ستون فقرات و ایجاد بثورات می شود و آثار آن برای همیشه روی پوست باقی می ماند. برای جلوگیری از این بیماری مایۀ آبله به بدن تلقیح می کنند، حیواناتی از قبیل گاو، گوسفند، بز، خوک و بعضی از پرندگان نیز به مرض آبله مبتلا می شوند
آبلۀ شیری: در پزشکی آبلۀ خفیف شبیه آبله مرغان که بیشتر در مناطق گرمسیر دیده می شود
آبلۀ فرنگی: در پزشکی تاول هایی که به واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می شود، آبلۀ افرنگ، آبلۀ فرنگ
آبلۀ افرنگ: در پزشکی تاول هایی که به واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می شود، آبلۀ فرنگی
آبلۀ فرنگ: در پزشکی تاول هایی که به واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می شود، آبلۀ فرنگی
آبلۀ گاوی: در پزشکی مرض واگیردار آبله که در گاو بروز می کند و دانه های آبله در روی پستان های او پیدا می شود و از آن مایۀ آبله برای تلقیح به بدن انسان می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
بر آمدگی قسمتی از بدن به علت سوختگی یا ضرب وزخم، تاول. بر آمدگی بخشی از بشره بسبب سوختگی یا ضرب و زخم و گردآمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی، مرضی است ساری که بصورت تاولهایی روی پوست بدن ظاهر میشود و با تب همراه است. در اغلب حیوانات مانند گوسفند و گاو و خوک و بز و اسب و پرندگان نیز بروز میکند باد آبله، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، تبخال تبخاله، تکمه پستان سر پستان نوک پستان یاآبله از هم گسستن، بیرون زدن آبله. یا آبله پستان. 5 یا آبله چشم. دانه سفید یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید توژک. یاآبله رخ فلک. ستارگان. یا آبله روز. آفتاب. یا آبله گاوی آبله ایست که بیشتر روی پستانهای گاو میزند (20 تا 30 دانه)، اهمیتش از آن جهت است که از ترشح دانه های آن مایه آبله برای انسان تهیه میکنند. یا آبله گوسفند. مرضی است که با تب در گوسفند شروع میشود و تاولهای آبله بیشتر در نقاط کم مو (مانند صورت شکم زیر بغل و زیر ران) ظاهر میشود و بگوسفندان دیگر گله سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنه
تصویر آگنه
کوه در ساقه یا ریشه گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگده
تصویر آگده
آکنده
فرهنگ لغت هوشیار
نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش باندازه بار سرو است. ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد. چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
آگه، مطلع، با خبر، مخبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکله
تصویر آکله
نوعی بیماری که به فارسی خوره گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبله
تصویر آبله
((لَ یا بِ لِ))
تاول، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم، مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است، از علائم آن تب شدید، درد ستون فقرات و تاول های روی پوست است، افرنگ، سیفلیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکله
تصویر آکله
((کِ لِ))
مؤنث آکل، خورنده، خوره، جذام، کنایه از زن زشت و بدترکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
مطلع، باخبر، واقف، عارف، هوشیار، بیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمله
تصویر آمله
آملج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکله
تصویر آکله
خوره، زن پرخور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
مستحضر، مطلع، واقف، متوجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
Aware, Enlightened, Informed, Wellaware
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
conscient, éclairé, informé, bien informé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
bewusst, erleuchtet, informiert, gut informiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
обізнаний , просвітлений , поінформований , добре поінформований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
świadomy, oświecony, poinformowany, dobrze poinformowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
意识到的 , 开明的 , 知情的 , 很了解的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
ciente, iluminado, informado, bem informado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
consapevole, illuminato, informato, ben informato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
consciente, iluminado, informado, bien informado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
осведомлённый , просвещённый , осведомленный , хорошо осведомленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
bewust, verlicht, geïnformeerd, goed geïnformeerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
รู้สึกตัว , ตาสว่าง , มีข้อมูล, มีข้อมูลดี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
sadar, tercerahkan, terinformasi, sangat sadar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
सचेत , प्रबुद्ध , सूचित , अच्छा अवगत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
מודע , מואר , מודע היטב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
意識している , 啓発された , 知識のある , よく知っている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
인식 있는 , 계몽된 , 알고 있는 , 잘 알고 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
farkında, aydınlatılmış, bilgili, iyi bilgilendirilmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی