جدول جو
جدول جو

معنی آکورد - جستجوی لغت در جدول جو

آکورد
سازش، سازگاری، هم آهنگی
تصویری از آکورد
تصویر آکورد
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آورد
تصویر آورد
پسوند متصل به واژه به معنای آورده مثلاً آب آورد، بادآورد، راه آورد، ناورد جنگ، پیکار، نبرد، کارزار، حمله، میدان جنگ، برای مثال که ما در صف کار ننگ و نبرد / چگونه برآریم از آورد گرد (فردوسی - ۷/۱۰۵)
آورد و برد: آوردن و بردن پیاپی
فرهنگ فارسی عمید
بالاترین نتیجه یا امتیاز که یک قهرمان در یکی از رشتههای ورزشی به دست بیاورد و به طور رسمی ثبت شود
فرهنگ فارسی عمید
(رِ کُرْ)
نهایی ترین امتیاز در یک بازی ورزش.
- رکورد شکستن، بدست آوردن بالاترین امتیاز در یک بازی یا ورزش: تختی پهلوان ایرانی رکورد جهانی کشتی سنگین وزن را شکست.
، حد نصاب هر چیز. (فرهنگ فارسی معین). مرّه. نصاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
برادر پدر. عم. عمو. پربرار
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در کلمات مرکبه چون آب آورد و بادآورد و بزم آورد و راه آورد و ره آورد و مادرآورد، مخفف آورده و آوریده است:
بروزگار هوای تو کم شود نی نی
هوای تو عرضی نیست مادرآورد است.
خاقانی.
- روآورد کردن یا نکردن (در تداول عامه) ، علم خویش را بخطای او، به او گفتن یا نگفتن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوشیدن بجنگ. (فرهنگ اسدی، خطی). جنگ کردن بمبارزت. حمله در جنگ. (تحفهالاحباب اوبهی). نبرد. ناورد. کارزار. جنگ. مبارزت. پیکار. رزم. پرخاش. فرخاش. جدال. رغا. هیجا:
به آورد هر دو برآویختند
همی خاک بر اختران ریختند.
فردوسی.
فرامرز نشگفت اگر سرکش است
که پولاد را دل پر از آتش است
چو آورد با سنگ خارا کند
ز دل راز خویش آشکارا کند.
فردوسی.
سکندر چو دید آن تن پیل مست
یکی کوه زیر، اژدهائی بدست
به آورد از او ماند اندر شگفت
غمی شد دل از جان و تن برگرفت.
فردوسی.
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
بدرد دل آهنگ آورد کرد.
فردوسی.
هر آنکس که در جنگ سست آمدی
به آورد ناتندرست آمدی
شهنشاه را نامه کردی بر آن
هم از بی هنر هم ز جنگاوران.
فردوسی.
ز ناورد و آورد او در نبرد
رسد تا بگردون گردنده گرد.
فردوسی.
کس آورد با کوه خارانکرد.
فردوسی.
بدو گفت رستم که ای شهریار
مجوی آشتی درگه کارزار
نبد آشتی پیش از آوردشان
بدین روز گرز من آوردشان.
فردوسی.
اگر تاج یابد جهانجوی مرد
و گر خاک آورد و خون نبرد
به ناکام میرفت باید ز دهر
چه زو بهره تریاک باشد چه زهر.
فردوسی.
ز نعل خنگش روی زمین گه آورد
پر از پشیزه شود همچو پشت ماهی شیم.
ابوالفرج رونی.
رجوع به آوردگاه شود، میدان:
به آورد رزمی کنم با سپاه
که خون بارد از ابر آوردگاه.
فردوسی.
و رجوع به آوردگاه شود.
- آورد گرفتن (؟) :
نیاطوس بگزید هفتاد مرد
که آورد گیرند روز نبرد
که زیر درفشش برفتی هزار
گزیده سواران نیزه گذار.
فردوسی.
به رزمش چه پیل و چه شیر و چه دیو
چو آورد گیرد برآرد غریو.
فردوسی.
- خاک آورد، میدان:
از ایرانیان هرکه افکنده بود
اگر کشته بود و اگر زنده بود
از آن خاک آورد برداشتند
تن دشمنان خوار بگذاشتند.
فردوسی.
و در بیت ذیل معنی آورد روشن نیست و در بعض نسخ بجای آورد آواز آمده است:
بدان نامور ترجمان شیده گفت
که آورد مردان نشاید نهفت.
فردوسی.
- هم آورد، هم نبرد:
هم آورد او در جهان پیل نیست
چو گرد پی اسپ او نیل نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شهرکی است در فارس از کورۀ اصطخر و منزل ششم است از شیراز تا سمیرم. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 121 و 161). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 124 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رکورد
تصویر رکورد
کارنمایان در مسابقه ورزشی که از کار دیگران بالاتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مرخم آوردن، کوشیدن بجنگ نبرد ناورد کارزار، میدان جنگ آوردگاه، در بعضی کلمات مرکب بمعنی (آورده) است: آب آورد باد آورد بزم آورد راه آورد ره آورد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شلاله از سازها یکی از آلات موسیقی دارای زبانه های فلزی که بارتعاش در میایند و آنرا بوسیله سرانگشتان نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکورد
تصویر رکورد
نهایی ترین امتیاز در یک بازی، حد نصاب هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آورد
تصویر آورد
((وَ))
جنگ، نبرد، پسوندی که معنای آورده شده می دهد. آب آورد، بادآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکوردئون
تصویر آکوردئون
شلاله
فرهنگ واژه فارسی سره
دهکده ای از دهستان چهاردانگه هزار جریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی