قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، قلاط، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه برای مثال تیر تو از کلات فرود آورد هزبر / تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را (دقیقی - ۹۵) ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد
قَلعِه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، مَلاذ، پِشلَنگ، قِلاط، دیز، اَورا، حِصن، اَبناخون، دِژ، دِز، رُخّ، دیزِه برای مِثال تیر تو از کلات فرود آورد هزبر / تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را (دقیقی - ۹۵) ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد
قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشتۀ بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب (برهان) (ناظم الاطباء). قلعه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ده کوچکی که بر پشته باشد. (اوبهی). دیهی باشد کوچک بر بلندی و اگر نیز خراب بود. (لغت فرس اسدی). دیه و قریه وقلعۀ بالای کوه. (غیاث) (از رشیدی). در ارمنی ’کهلکه’ و ظاهراً شکل قدیمی آن ’کلاک’ بوده و همین کلمه است که در اسماء امکنۀ مازندران بصورت ’کلا’ در آمده و قلعه معرب آن است... در طبری ’کلا’، ’کلا’، ’قلا’، ’کلاته’ و ’کلایه’ (ده، قلعه) ، در مازندرانی کنونی کلا (در آخر نام دیه ها درآید: حسن کلا، فیروزکلا). در جندقی و بیابانکی کلات بمعنی ده و کلاته بمعنی مزرعه... گیلکی ’کلا’ و ’کلایه’ (7) (کیا کلایه)... در شاهنامه بمعنی مطلق شهر مستحکم و قلعه آمده... (از حاشیۀ برهان چ معین) : تیر تو از کلات فرود آورد هزبر تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی. گذر بر کلات ایچ گونه مکن گر آن ره روی خام گردد سخن. فردوسی. در این میانه فزون دارد از هزار کلات به هریک اندر دینار تنگها برتنگ. فرخی. زراد خانه تو بود هفتصد کلات انبار خانه تو بود هفتصد حصار. منوچهری. خودچنین شد بربلند از ذات خویش خیرخیر این نیلگون بی در کلات. ناصرخسرو. ز یک پهلویش بیشۀ آب کند کلاتی دراو برز و کوهی بلند. (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 174). هیچکس جز مردم آن ولایت (ریشهر) به تابستان آنجا نتواند بودن مگر بردز کلات و دیگر قلاع که امیر فرامرز راست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 149). رجوع به کلاته شود، بعضی گویند دهی که در آن دکان و بازار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، نام فنی از کشتی. (غیاث)
قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشتۀ بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب (برهان) (ناظم الاطباء). قلعه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ده کوچکی که بر پشته باشد. (اوبهی). دیهی باشد کوچک بر بلندی و اگر نیز خراب بود. (لغت فرس اسدی). دیه و قریه وقلعۀ بالای کوه. (غیاث) (از رشیدی). در ارمنی ’کهلکه’ و ظاهراً شکل قدیمی آن ’کلاک’ بوده و همین کلمه است که در اسماء امکنۀ مازندران بصورت ’کلا’ در آمده و قلعه معرب آن است... در طبری ’کلا’، ’کلا’، ’قلا’، ’کلاته’ و ’کلایه’ (ده، قلعه) ، در مازندرانی کنونی کلا (در آخر نام دیه ها درآید: حسن کلا، فیروزکلا). در جندقی و بیابانکی کلات بمعنی ده و کلاته بمعنی مزرعه... گیلکی ’کلا’ و ’کلایه’ (7) (کیا کلایه)... در شاهنامه بمعنی مطلق شهر مستحکم و قلعه آمده... (از حاشیۀ برهان چ معین) : تیر تو از کلات فرود آورد هزبر تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی. گذر بر کلات ایچ گونه مکن گر آن ره روی خام گردد سخن. فردوسی. در این میانه فزون دارد از هزار کلات به هریک اندر دینار تنگها برتنگ. فرخی. زراد خانه تو بود هفتصد کلات انبار خانه تو بود هفتصد حصار. منوچهری. خودچنین شد بربلند از ذات خویش خیرخیر این نیلگون بی در کلات. ناصرخسرو. ز یک پهلویش بیشۀ آب کند کلاتی دراو برز و کوهی بلند. (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 174). هیچکس جز مردم آن ولایت (ریشهر) به تابستان آنجا نتواند بودن مگر بردز کلات و دیگر قلاع که امیر فرامرز راست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 149). رجوع به کلاته شود، بعضی گویند دهی که در آن دکان و بازار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، نام فنی از کشتی. (غیاث)
در سابق معروف به کلات نادری و یکی از استحکامات نادرشاه افشارو از مستحکمترین قلاع شمال خاوری در مرز ایران محسوب میشده است. فعلا نام یکی از بخشهای پنچگانه شهرستان دره گز است. از طرف شمال به مرز ایران و شوروی و ازخاور به بخش سرخس و از جنوب به کوه آلاداغ هزارمسجد و بخش حومه شهرستان مشهد و از باختر به بخش لطف آبادمحدود است. بواسطۀ کوهستانی بودن کلیه مناطق بخش، آب و هوای سردسیر محسوب است و بواسطۀ کثرت برف در بیشتر راههای آن در زمستان عبور و مرور قطع می شود. آب مزروعی قراء از چشمه سارها و رودخانه که عموماً شیرین و گوارا هستند، تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انواع میوه و تولیدات دامی آنجا براثر بسیاری گوسفندان فراوان است و پوست آنها به قیمت گران به فروش میرسد. بخش کلات از 93 آبادی تشکیل شده و در حدود 15183 تن جمعیت دارد. کلات تا سال 1329 جزء شهرستان مشهد بود و از آن تاریخ به بعد از مشهد منتزع و تابع شهرستان درگز شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
در سابق معروف به کلات نادری و یکی از استحکامات نادرشاه افشارو از مستحکمترین قلاع شمال خاوری در مرز ایران محسوب میشده است. فعلا نام یکی از بخشهای پنچگانه شهرستان دره گز است. از طرف شمال به مرز ایران و شوروی و ازخاور به بخش سرخس و از جنوب به کوه آلاداغ هزارمسجد و بخش حومه شهرستان مشهد و از باختر به بخش لطف آبادمحدود است. بواسطۀ کوهستانی بودن کلیه مناطق بخش، آب و هوای سردسیر محسوب است و بواسطۀ کثرت برف در بیشتر راههای آن در زمستان عبور و مرور قطع می شود. آب مزروعی قراء از چشمه سارها و رودخانه که عموماً شیرین و گوارا هستند، تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انواع میوه و تولیدات دامی آنجا براثر بسیاری گوسفندان فراوان است و پوست آنها به قیمت گران به فروش میرسد. بخش کلات از 93 آبادی تشکیل شده و در حدود 15183 تن جمعیت دارد. کلات تا سال 1329 جزء شهرستان مشهد بود و از آن تاریخ به بعد از مشهد منتزع و تابع شهرستان درگز شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
جمع واژۀ آلت، افزارها، ابزارها، ادوات، سازوبرگ، ساز، ساختگی ها، اسباب، سامان: سکندر بیامد بدشت نبرد همه خواسته سربسر گرد کرد ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای ز فرش وز آلات و از چارپای، فردوسی، نگه کرد قارن بتورانیان همه ساز و آلات ایرانیان، فردوسی، - آلات تغذیه، مجموع عضوها که در عمل تغذیه بکار است، - آلات تناسل، عضوها در حیوان از نرینه و مادینه که سبب تولید مثل و نتاج است، - آلات تنفس، اندامها از حنجره و ریه و جز آن که در حیوان وسیلۀ نفس برآوردن و فروبردن است، - آلات جارحه، افزارهای طبیعی و غیرآن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و جز آن که خستن راست، - آلات جنگ، آلات رزم، آلات حرب، سلاح: بفرمای تا ساز و آلات جنگ بیارند پیشم کنون بیدرنگ، فردوسی، که برخیز و درپوش آلات رزم که کوتاه کردیم ما جام بزم، فردوسی، - آلات حیات، آنچه از اعضاء و جز آن که برای دوام زندگی بکار است، - آلات دفاع، آنچه از اعضاء طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند، - آلات رصدیه، افزارهای علم هیئت، - آلات شکم، حشو، - آلات صوت، عضوهای تن حیوان که آواز از آنها خیزد، چون شش و گلو و کام و زبان و لب و غیره، - آلات لهو، افزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن، - آلات محرّکه، آنچه در تن حیوان از اعصاب و عضلات و جز آن بکار بسط و قبض و حرکت و سکون است، - آلات موسیقی، ابزارهای آن، این کلمه را در تداول فارسی چون علامت جمع در آخر کلمه برای نمودن انواع جنسی آرند، چون: آهن آلات، بلورآلات، ترشی آلات، شیشه آلات و غیره
جَمعِ واژۀ آلت، افزارها، ابزارها، ادوات، سازوبرگ، ساز، ساختگی ها، اسباب، سامان: سکندر بیامد بدشت نبرد همه خواسته سربسر گرد کرد ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای ز فرش وز آلات و از چارپای، فردوسی، نگه کرد قارن بتورانیان همه ساز و آلات ایرانیان، فردوسی، - آلات تغذیه، مجموع عضوها که در عمل تغذیه بکار است، - آلات تناسل، عضوها در حیوان از نرینه و مادینه که سبب تولید مثل و نتاج است، - آلات تنفس، اندامها از حنجره و ریه و جز آن که در حیوان وسیلۀ نفس برآوردن و فروبردن است، - آلات جارحه، افزارهای طبیعی و غیرآن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و جز آن که خستن راست، - آلات جنگ، آلات رزم، آلات حرب، سلاح: بفرمای تا ساز و آلات جنگ بیارند پیشم کنون بیدرنگ، فردوسی، که برخیز و درپوش آلات رزم که کوتاه کردیم ما جام بزم، فردوسی، - آلات حیات، آنچه از اعضاء و جز آن که برای دوام زندگی بکار است، - آلات دفاع، آنچه از اعضاء طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند، - آلات رصدیه، افزارهای علم هیئت، - آلات شکم، حشو، - آلات صوت، عضوهای تن حیوان که آواز از آنها خیزد، چون شش و گلو و کام و زبان و لب و غیره، - آلات لهو، افزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن، - آلات محرّکه، آنچه در تن حیوان از اعصاب و عضلات و جز آن بکارِ بسط و قبض و حرکت و سکون است، - آلات موسیقی، ابزارهای آن، این کلمه را در تداول فارسی چون علامت جمع در آخر کلمه برای نمودن انواع جنسی آرند، چون: آهن آلات، بلورآلات، ترشی آلات، شیشه آلات و غیره
فرانسوی خرمکه گونه ای شیرینی خوردنی یا شیرابه نوشیدنی از شیر و شکر و خرمک (کاکائو) نوعی شیرینی که با شیر و شکر و کاکائو ساخته می شود. نوعی شیرینی که با شیر و شکر و کاکائو ساخته شود
فرانسوی خرمکه گونه ای شیرینی خوردنی یا شیرابه نوشیدنی از شیر و شکر و خرمک (کاکائو) نوعی شیرینی که با شیر و شکر و کاکائو ساخته می شود. نوعی شیرینی که با شیر و شکر و کاکائو ساخته شود
جمع آله، ابزارها آلات تغذیه: گوارنده ها آلات تناسلی: زهار آلات تنفسی: دمگرها، جمع آلت. افزارها ابزارها ادوات اسباب. یا آلات تغذیه. مجموع عضوهایی که در کار تغذیه بکاراست. یاآلات تناسل. عضوهایی در حیوان از نر و ماده که سبب تولید مثل و نتاج است. یا آلات تنفس. اندامها از حنجره و ریه غیره که در حیوان وسیله تنفس است. یاآلات حیات. آنچه از اعضا و غیر آن که برای ادامه زندگانی لازم است یاآلات جارحه. افزارهای طبیعی و غیر آن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و غیره که برای جراحت وارد آوردن بکار رود. یاآلات دفاع. آنچه از اعضای طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند. یاآلات ذو الاوتار. الاوتار. یاآلات النفخ. یاآلات رصدی (رصدیه)، ابزارهای علم هیاء ت که بکار رصد کواکب رود. یاآلات شکم. آنچه در اندرون شکم باشد حشو. یا آلات صوت. عضوهای بدن حیوان که آواز از آنها خیزد چون: شش گلو کام زبان لب و غیره. یا آلات لهو. ابزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن. یا آلات موسیقی. وسایل و اسبابی که از تحریک آنها نغمات تولید شود و آن آلات در موسیقی ایرانی بر سه قسم و بقولی بر چهار قسم است: حلوق انسانی، آلات ذوات النفخ، آلات ذوات الاوتار، کاسات طاسات و الواح. در موسیقی امروزی حلوق انسانی (موسیقی صوتی) را در مقابل (موسیقی اسبابی) قرار دهند و آنرا جزو (آلات موسیقی) بحساب نمیاورند، گاه بجای علامت جمع برای نشان دادن انواع یک جنس بکار رود: آهن آلات بلور آلات ترشی آلات شیشه آلات. ج آلت، ابزارها، ادوات
جمع آله، ابزارها آلات تغذیه: گوارنده ها آلات تناسلی: زهار آلات تنفسی: دمگرها، جمع آلت. افزارها ابزارها ادوات اسباب. یا آلات تغذیه. مجموع عضوهایی که در کار تغذیه بکاراست. یاآلات تناسل. عضوهایی در حیوان از نر و ماده که سبب تولید مثل و نتاج است. یا آلات تنفس. اندامها از حنجره و ریه غیره که در حیوان وسیله تنفس است. یاآلات حیات. آنچه از اعضا و غیر آن که برای ادامه زندگانی لازم است یاآلات جارحه. افزارهای طبیعی و غیر آن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و غیره که برای جراحت وارد آوردن بکار رود. یاآلات دفاع. آنچه از اعضای طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند. یاآلات ذو الاوتار. الاوتار. یاآلات النفخ. یاآلات رصدی (رصدیه)، ابزارهای علم هیاء ت که بکار رصد کواکب رود. یاآلات شکم. آنچه در اندرون شکم باشد حشو. یا آلات صوت. عضوهای بدن حیوان که آواز از آنها خیزد چون: شش گلو کام زبان لب و غیره. یا آلات لهو. ابزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن. یا آلات موسیقی. وسایل و اسبابی که از تحریک آنها نغمات تولید شود و آن آلات در موسیقی ایرانی بر سه قسم و بقولی بر چهار قسم است: حلوق انسانی، آلات ذوات النفخ، آلات ذوات الاوتار، کاسات طاسات و الواح. در موسیقی امروزی حلوق انسانی (موسیقی صوتی) را در مقابل (موسیقی اسبابی) قرار دهند و آنرا جزو (آلات موسیقی) بحساب نمیاورند، گاه بجای علامت جمع برای نشان دادن انواع یک جنس بکار رود: آهن آلات بلور آلات ترشی آلات شیشه آلات. ج آلت، ابزارها، ادوات
فرانسوی دوکجه نوعی از پرانتز که در وسط شکسته و بصورت زاویه بسوی خارج در آمده و آنرا افقی یا عمودی بکار برند برای نشان دادن نقاط مشترکی که کلمات یاارقام و اعداد دارند
فرانسوی دوکجه نوعی از پرانتز که در وسط شکسته و بصورت زاویه بسوی خارج در آمده و آنرا افقی یا عمودی بکار برند برای نشان دادن نقاط مشترکی که کلمات یاارقام و اعداد دارند
قلعه مستحکم حصار: (گذر بر کلات ایچ گونه مکن گران ره روی خام گردد سخن)، (کنون بر کلات است و با مادرست جهاندار بافر و با لشکرست)، دهی کوچک قلعه یا ده که بر روی کوه ساخته شده باشد
قلعه مستحکم حصار: (گذر بر کلات ایچ گونه مکن گران ره روی خام گردد سخن)، (کنون بر کلات است و با مادرست جهاندار بافر و با لشکرست)، دهی کوچک قلعه یا ده که بر روی کوه ساخته شده باشد
شرینی ها جمله در خواب سخن های خوش و مال و منفعت هستند شکلات نیز مشمول این تعبیر قرار می گیرد اما این شیرینی چون آمیخته به قهوه یا کاکائو است تعبیر متفاوتی پیدا می کند. شکلات در خواب لذت گناه آلود است که غم می آورد و اندوه می آفریند. اگر در خواب ببینید که شکلات می خورید به دنبال دل خود می روید و کاری را انجام می دهید که دوست دارید ولی از نظر دیگران پسندیده نیست و در نتیجه شما غمین و ملول می شوید. تبعیت از هوای نفس همیشه ملال می آورد و موجب ملامت می شود. دیدن شکلات در خواب کاری است از همین نوع. خریدن شکلات یا هدیه گرفتن نیز همین تعبیر را دارد ولی تعارف دادن و هدیه بردن نشانه آن است که شما برای دیگری خوشحالی همراه با اندوه و تاسف می برید و سبب ناراحتی او می شوید. اگر طعم قهوه یا کاکائوی شکلات زیاد باشد این تفاوت قطعیت بیشتری پیدا می کند و میزان اندوه و تاسف بر شادی و شعف آن می چربد ولی اگر شهد شکلات بیشتر باشد و طعم قهوه و کاکائو مختصر محسوس باشد شادی بیشتر است و اندوه کمتر. نفایس الفنون
شرینی ها جمله در خواب سخن های خوش و مال و منفعت هستند شکلات نیز مشمول این تعبیر قرار می گیرد اما این شیرینی چون آمیخته به قهوه یا کاکائو است تعبیر متفاوتی پیدا می کند. شکلات در خواب لذت گناه آلود است که غم می آورد و اندوه می آفریند. اگر در خواب ببینید که شکلات می خورید به دنبال دل خود می روید و کاری را انجام می دهید که دوست دارید ولی از نظر دیگران پسندیده نیست و در نتیجه شما غمین و ملول می شوید. تبعیت از هوای نفس همیشه ملال می آورد و موجب ملامت می شود. دیدن شکلات در خواب کاری است از همین نوع. خریدن شکلات یا هدیه گرفتن نیز همین تعبیر را دارد ولی تعارف دادن و هدیه بردن نشانه آن است که شما برای دیگری خوشحالی همراه با اندوه و تاسف می برید و سبب ناراحتی او می شوید. اگر طعم قهوه یا کاکائوی شکلات زیاد باشد این تفاوت قطعیت بیشتری پیدا می کند و میزان اندوه و تاسف بر شادی و شعف آن می چربد ولی اگر شهد شکلات بیشتر باشد و طعم قهوه و کاکائو مختصر محسوس باشد شادی بیشتر است و اندوه کمتر. نفایس الفنون