جدول جو
جدول جو

معنی آپیس - جستجوی لغت در جدول جو

آپیس
هاپی، گاو مقدس مصریان قدیم و معبود مردم ممفیس
لغت نامه دهخدا
آپیس
گاو مقدس مصریان قدیم
تصویری از آپیس
تصویر آپیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریس
تصویر آریس
(پسرانه)
برزگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتیس
تصویر آتیس
(دخترانه)
نام خدای حاصلخیزی فریگیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلیس
تصویر آلیس
(دخترانه)
بانوی نجیب زاده، دختر اصیل، خانم با اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیس
تصویر آیس
مایوس، ناامید، نومید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیس
تصویر پیس
کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید باشد، برای مثال چه قدر آورد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس (سعدی۱ - ۱۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیس
تصویر پیس
نمایش نامه، نوشته ای که در آن داستانی برای بازی کردن در تئاتر تنظیم شده باشد و هنرپیشگان از روی آن نوشته حرف بزنند و نقش خود را بازی کنند، پیس
فرهنگ فارسی عمید
از یونانی آنی زن، انیسون
لغت نامه دهخدا
پیخال:
همواره بر آپیخ است آن چشم فژا کند
گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست،
عمارۀ مروزی
لغت نامه دهخدا
پیست، پیسی، (زمخشری)، لکها که بربدن افتد، برص، (خلاص)، علتی که آنرا بعربی برص خوانند، (برهان)، برصاء، ابرص، (بحر الجواهر) (تاج المصادر)، بیاض یظهر فی ظاهرالبدن و یغور و یکون فی سایرالاعضاء حتی یصیرلون البدن کله ابیض و یقال لهذاالنوع المنتشر، (بحر الجواهر ذیل برص)،
مبروص، یعنی کسی که بر اندامش داغهای سپید پیدا شده باشد، (غیاث) :
تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین
شدستی از شرف مردمی بسوی پسی،
ناصرخسرو،
در ملک تو بسنده نکردند بندگی
نمرود پشه خورده و فرعون پیس لنگ،
سوزنی،
از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ
آن همچو شیر گنده دهان، پیس چون پلنگ،
سوزنی،
ماخولیا گرفته و مصروع و گنده مغز
زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار،
سوزنی،
چه قدر آورد بندۀ حوردیس
که زیر قبا دارداندام پیس،
سعدی،
، پیس مرد، بد مرد، (آنندراج) : و بسیار خلق پیش او گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان، (دیاتسارون ص 124)،
ای آنکه صفات تو بود تابع ذات
بر پیسی ذات تو گواه است صفات
فرمود نبی که آل من نبود پیس
ای سید پیس بر محمد صلوات،
باقر کاشی (آنندراج)،
، ابلق و دورنگ، خالدار و دورنگ و سیاه و سفید که ابلق و ابلک باشد، (آنندراج)، خلنگ، پیسه: گاو پیس، که نشان سفید دارد:
اینهمه سرها مثال گاو پیس
دوک نطق اندر ملل باریک ریس،
مولوی،
، سفید که نقیض سیاه باشد، کنایه از مردم خسیس و رذل، (برهان)،
خرمای ابوجهل و آن نباتی است که از پوست آن رسن تابند، پیش
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ناامید. نومید. نمید. مأیوس. قانط. قنوط:
بود شخصی عالمی قطبی کریم
اندر آن منزل که آیس شد ندیم.
مولوی.
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.
مولوی.
عسر با یسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندر معاش.
مولوی.
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی در پی تبدیل باش.
مولوی.
لیک خورشید عنایت تافته ست
آیسان را از کرم دریافته ست.
مولوی.
هم بر آن بو می تنند و میروند
هر دمی راجی ّ و آیس میشوند.
مولوی.
و آن در اصل آئس باشد
لغت نامه دهخدا
کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
نومید: مرد ناامید شونده نومید مایوس. (بود شیخی عالمی قطبی کریم اندران منزل که آیس شد ندیم)، جمع آیسان: (لیک خورشید عنایت تافته است آیسان را از کرم دریافته است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیس
تصویر آیس
((یِ))
مأیوس، ناامید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیس
تصویر پیس
((یِ))
نمایشنامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیس
تصویر پیس
((پِ زِ یا زَ))
نوعی بیماری پوستی که بر روی پوست لکه های سفید پیدا می شود، ابرص، پیسه
فرهنگ فارسی معین
دلسرد، مایوس، ناامید، نومید، وازده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابرص، پیسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بپوس، کلمه ای در تحقیر، پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
علف چشمه گیاه مورد علاقه ی پرندگان آبزی بولاغ اوتی
فرهنگ گویش مازندرانی
جلو، تکه ای از مغز چوب یا چوب پنبه که برای آتش افروختن به.، اتمام به زبان کودکانه، چروک و چین لباس و پیشانی، بیماری برص و لک های روی پوست
فرهنگ گویش مازندرانی