منسوب به مویز. آنچه به مویز نسبت و تعلق دارد. از مویز. (از یادداشت مؤلف) ، شراب که از مویز سازندش. (از یادداشت مؤلف) : شراب مویزی آنچه از او صافی باشد مانند شراب ممزوج باشد. (نوروزنامه). و رجوع به مویز شود
منسوب به مویز. آنچه به مویز نسبت و تعلق دارد. از مویز. (از یادداشت مؤلف) ، شراب که از مویز سازندش. (از یادداشت مؤلف) : شراب مویزی آنچه از او صافی باشد مانند شراب ممزوج باشد. (نوروزنامه). و رجوع به مویز شود
جنگ: بدانست کو را ز شاه بلند ز رزم و ز آویزش آید گزند. فردوسی. سخن گفتن اکنون نیاید بکار گه جنگ و آویزش و کارزار. فردوسی. بر این گونه تا خورز گنبد بگشت وز اندازه آویزش اندرگذشت. فردوسی. بدان گیتی ارچندشان برگ نیست همان به که آویزش و مرگ نیست. فردوسی. دو پایش فروشد بیک چاه سار نبد جای آویزش و کارزار. فردوسی. چو خورشید بر چرخ گردان بگشت از اندازه آویزش اندرگذشت. فردوسی. هر دو لشکر بجنگ مشغول شدند و آویزشی بود که خوارزمشاه گفت در مدت عمر چنین یاد ندارد. (تاریخ بیهقی)، علقه. علاقه. تعلق. پیوستگی. بستگی: قدم را با حدوث آویزشی نیست و گر آویزش است آمیزشی نیست. عطار. ، در بیت ذیل محتمل است کلمه آویختن، بر دار کردن، یا مؤاخذه و بازپرس کردن یا سزا دادن باشد: ز کارآگهان موبدی نیک خواه چنان بد که برداشت روزی بشاه (انوشیروان) که گاهی گنه بگذرانی همی به بد، نام آنکس نخوانی همی هم آن را دگرباره آویزش است گنهکاراگرچند با پوزش است... فردوسی
جنگ: بدانست کو را ز شاه بلند ز رزم و ز آویزش آید گزند. فردوسی. سخن گفتن اکنون نیاید بکار گه جنگ و آویزش و کارزار. فردوسی. بر این گونه تا خورز گنبد بگشت وز اندازه آویزش اندرگذشت. فردوسی. بدان گیتی ارچندشان برگ نیست همان به که آویزش و مرگ نیست. فردوسی. دو پایش فروشد بیک چاه سار نبد جای آویزش و کارزار. فردوسی. چو خورشید بر چرخ گردان بگشت از اندازه آویزش اندرگذشت. فردوسی. هر دو لشکر بجنگ مشغول شدند و آویزشی بود که خوارزمشاه گفت در مدت عمر چنین یاد ندارد. (تاریخ بیهقی)، علقه. علاقه. تعلق. پیوستگی. بستگی: قدم را با حدوث آویزشی نیست و گر آویزش است آمیزشی نیست. عطار. ، در بیت ذیل محتمل است کلمه آویختن، بر دار کردن، یا مؤاخذه و بازپرس کردن یا سزا دادن باشد: ز کارآگهان موبدی نیک خواه چنان بد که برداشت روزی بشاه (انوشیروان) که گاهی گنه بگذرانی همی به بد، نام آنکس نخوانی همی هم آن را دگرباره آویزش است گنهکاراگرچند با پوزش است... فردوسی
گوشوار. گوشواره. قرطه: ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی تو مردم دیده ای نه آویزۀ گوش از گوش بدیده آ که در دیده بهی. کمال اسماعیل. نخشبیهای وی از گوهر پاک کرد یاقوت تر آویزۀ تاک. جامی. در نظم من در سراسر جهان شد آویزۀ گوش شاهنشهان. هاتفی. و بیشتر این کلمه به معنی الماس و دیگر گوهرهای ثمین است که بحلقۀ گوشواره آویزند یا در نگین دان آن نشانند. - آویزۀ گوش کردن گفته ای را، آن را فراموش نکردن. از آن پند و عبرت گرفتن. هماره بدان کار کردن آپاندیس. (فرهنگستان)
گوشوار. گوشواره. قرطه: ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی تو مردم دیده ای نه آویزۀ گوش از گوش بدیده آ که در دیده بهی. کمال اسماعیل. نخشبیهای وی از گوهر پاک کرد یاقوت تر آویزۀ تاک. جامی. دُرِ نظم من در سراسرْ جهان شد آویزۀ گوش شاهنشهان. هاتفی. و بیشتر این کلمه به معنی الماس و دیگر گوهرهای ثمین است که بحلقۀ گوشواره آویزند یا در نگین دان آن نشانند. - آویزۀ گوش کردن گفته ای را، آن را فراموش نکردن. از آن پند و عبرت گرفتن. هماره بدان کار کردن آپاندیس. (فرهنگستان)