جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود: یار آوارگی همی خواهد رفتن حج بهانه افتاده ست چند گوئی ز خانه کعبه کار با خصم خانه افتاده ست. حسن دهلوی. سر اندر جهان نه به آوارگی وگرنه بنه دل به بیچارگی. سعدی. ، سرگردانی. پریشانی
جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال ِ آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود: یار آوارگی همی خواهد رفتن حج بهانه افتاده ست چند گوئی ز خانه کعبه کار با خصم خانه افتاده ست. حسن دهلوی. سر اندر جهان نِه ْ به آوارگی وگرنه بنه دل به بیچارگی. سعدی. ، سرگردانی. پریشانی
عمل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف). - غم خوارگی،غم خوردن: بغم خوارگی جز سرانگشت من نخارد کس اندر جهان پشت من. - ملخ خوارگی، آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی. - نمک خوارگی، کنایه از حق کسی را نگاه داشتن
عمل ِ خوردن. (یادداشت بخط مؤلف). - غم خوارگی،غم خوردن: بغم خوارگی جز سرانگشت من نخارد کس اندر جهان پشت من. - ملخ خوارگی، آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی. - نمک خوارگی، کنایه از حق کسی را نگاه داشتن