جدول جو
جدول جو

معنی آهوبره - جستجوی لغت در جدول جو

آهوبره
برۀ آهو، آهوبچه، بچۀ آهو، هوبره
تصویری از آهوبره
تصویر آهوبره
فرهنگ فارسی عمید
آهوبره(بَ رَ / رِ)
بچۀ آهو. آهوبچه. برّۀ آهو. شادن. رشا. غزال. غزاله. ظبی. ظبیه. طلا. خشف. ریم. جدایه. خریجه. یعفور:
کف یوز پرمغز آهوبره
همه چنگ شاهین دل گودره.
عنصری.
این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید
گفتی آهوبره میناسم و بیجاده لب است.
انوری.
در ایام عدل تو آهوبره
ز پستان شیران شده سیرشیر.
ظهیر فاریابی.
- آهوبرۀ فلک، برج حمل.
، هوبره. آبره. حباری ̍. چرز. چرزه. جرز. توقدری. تغدری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوبره
تصویر هوبره
پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، ابره، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گهواره
تصویر گهواره
تختخوابی که کودک را روی آن می خوابانند و تکان می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهوانه
تصویر آهوانه
مانند آهو، همچون آهوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرواره
تصویر آرواره
هر یک از دو قسمت استخوان بالا و پایین فک که دندان ها روی آن قرار دارد
آروارۀ بالا: در علم زیست شناسی استخوان آروارۀ بالایی، فک اعلی
آروارۀ پایین: در علم زیست شناسی استخوان متحرک آروارۀ زیرین، فک اسفل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ بِ رَ)
شتر مادۀ بسیارگوشت. (منتهی الارب) ، گوش بسیارموی یا پشمناک. (منتهی الارب). اذن مهوبره، گوش بسیارموی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ دَ / دِ)
در بعض فرهنگها به معنی نقاب آمده، وآن مصحف آهون بر است. رجوع به آهون و آهون بر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
نهبور. نهبره. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نهبره شود
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ رَ / رِ)
سرماهی. مشاهره. (دستورالاخوان). ماهواره. ماهیانه. ماهانه. ماهیانه و مقرری ماه در ماه که به نوکران دهند. (از برهان) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو بَ رَ / رِ)
سرگشته و حیران. (برهان). به معنی حیران آورده اند و از طبقات پیر انصاری نقل کرده که شیخ شبلی در حق شیخ یعقوب دعا کرده گفت: خدای تعالی تو را هوبره کند. وی گفت: آمین... (انجمن آرا). رجوع به حاشیۀ برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
شوات. چرز. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است که آن را به عربی حباری و به ترکی توغدری گویند. (برهان). مرغی است بری، خاکستری رنگ و منقارش دراز. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(گَ ری یِ)
قصبۀ مرکز بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 48هزارگزی شمال باختری شاه آباد (از طریق راه فرعی اتومبیل رو گردنۀ پنج سواره 40 هزار گز از راه مالرو) و 26هزارگزی شمال خاوری کرند و 30هزارگزی جنوب باختری کوزران مرکز دهستان سنجابی در کنار رودخانه زمگان. مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است: طول 46 درجه و 25 دقیقه، عرض 34 درجه و 32 دقیقه ارتفاع 1464 گز. قصبه در باختر رودخانه بر روی بلندی و مسلط بر باغستانها و قلمستان بسیار بنا گردیده است. ارتفاعات مجاور با جنگل کوتاه و دامنه های مسطح خاکی و زمینهای زراعتی منظرۀ زیبایی به آن بخشیده است. هوای آن سردسیر و ییلاقی است. گهواره مرکز دهستان گوران است. جمعیت قصبه در حدود 2هزار تن است. آب آن از رود خانه زمکان تأمین میشود. محصول عمده آن انواع میوه و بخصوص سیب آن بکثرت و خوبی معروف است و یکی از محصولات عمده و مرغوب آن توتون است که بخوبی و مرغوبی در کرمانشاه و کردستان مشهور میباشد و علت مرغوبی توتون، اولاً وضع هوا و ثانیاً تخصص کشاورزان است. در سالهای اخیر راه فرعی از گهواره به شاه آباد و کوزران مرکز دهستان سنجابی احداث شده است. راه شاه آباد از طریق آبادی سلیمانی و گردنۀ پنج سواره و آبادی چنکر گذشته در 7هزارگزی شاه آباد به شوسۀ قصرشیرین میرسد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَهَْ رَ / رِ)
گوواره. گاهواره. گواره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گاهواره. (صحاح الفرس) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا) (آنندراج). مهد و بستری مر کودکان را که چون کودک را در آن گذارند به آسانی بتوان وی را حرکت داد و جنبانید. (ناظم الاطباء). مهد. منزّ. (منتهی الارب). منجک. (برهان قاطع). خوابگاه کودکان شیرخواره باشد که از چوب یا فلز سازند:
زخاراش گهواره و دایه خاک
تن از جامه دور و لب از شیر پاک.
فردوسی.
چو کودک لب از شیر مادر بشست
ز گهواره محمود گوید نخست.
فردوسی.
نه گهواره دیدم نه پستان نه شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی.
هنوزت نگشته است گهواره تنگ
چگونه کشی از بر باره تنگ.
اسدی.
آزاد و بنده و پسر و دختر
پیر و جوان و کودک گهواره.
ناصرخسرو.
کشاکش و نهادن...و تنگی گهواره را خود نهایت نیست. (کلیله و دمنه).
ای دراین گهوارۀ وحشت چو طفلان پای بست
غم ترا گهواره جنبان و حوادث دایگان.
خاقانی.
طفلی هنوز بستۀ گهوارۀ فنا
مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا.
خاقانی.
گربه بر عادت گذشته پیش گاهواره خفته بود... ماری سیاه دید کشته، و خون از وی پالوده و فرزند در گهواره بسلامت خفته. (سندبادنامه ص 152).
بدان طفل مانم که هنگام خواب
به گهوارۀ خوابش آید شتاب.
نظامی.
آن ز دو گهواره برانگیخته
مغز دو گوهر بهم آمیخته.
نظامی.
طفل خسبد چون بجنباند کسی گهواره را.
مولوی.
، استخوان کوچکی شبیه به گهواره در پاچۀ گوسفند. (یادداشت به خط مؤلف) ، کنایه از دنیا و دارفانی باشد. (یادداشت مؤلف).
- گهوارۀ فنا، کنایه از عالم و دنیا است. (آنندراج) (برهان قاطع). و رجوع به گاهواره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ بَ رَ)
گرگ ماده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَهَْ رَ / رِ)
مهد و گهواره. (ناظم الاطباء). رجوع به گهواره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
پیکان سه شاخه یا تیر خرد مقرطس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). پیکان سه شاخه یا تیر خردی که بنشانه برخورد. (ناظم الاطباء). رجوع به قهوبه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهری است از اعمال قرمونه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وا رَ / رِ)
مرکّب از: آر، مخفف آره، حفرۀ دندان + واره، جای، هر یک از دو قطعه استخوان که دندانهای فوقانی و تحتانی بر آن جای دارد، توسعاً، فک. و رجوع به حاشیۀ کلمه آره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
چون آهو. درخور آهو:
آن چشم آهوانۀ عابدفریب بین
کش کاروان حسن بدنباله میرود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
بچۀ آهو. برۀ آهو. آهوبره. شادن. رشا. و رجوع به آهوبره شود:
آهوبچه کی باشد چون بچۀ ضیغم ؟
فرخی.
- آهوبچۀ ماده، عزّه
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهواره
تصویر مهواره
ماهیانه، ماهانه، ماهواره، مشاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهواره
تصویر گهواره
گاهواره، مهد، خوابگاه کودکان شیرخواره، بستر کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهواره
تصویر کهواره
مهد و گهواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهو بره
تصویر آهو بره
بچه آهو بره آهو آهوبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن بره
تصویر آهن بره
نقب زن نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهو بچه
تصویر آهو بچه
بچه آهو بره آهو آهوبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهوانه
تصویر آهوانه
مانند آهوان چون آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرواره
تصویر آرواره
استخوانهای بالا وپایین دهان، فک
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای از راسته پا بلندان که در نواحی صحرایی و کویری آسیا و اروپا و آفریقا پراکنده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد (بقدر یک بوقلمون) و رنگ پرهایش زرد متمایل به خاکستری وصورتی وخال داراست و رویهمرفته پرنده زیبایی است وازمرغانی است که زیاد شکار میشود بهمین جهت نسل آن روبانقراض است حباری خرچال لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهواره
تصویر گهواره
((گَ رِ))
گهواره، وسیله ای که کودک را در آن می خواباندند، گاهواره
فرهنگ فارسی معین
((رِ))
هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های اندامی دندان در آن جای دارند، فک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهو بره
تصویر آهو بره
((بَ رِّ))
بچه آهو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوبره
تصویر هوبره
((بَ رِ))
پرنده ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زردرنگ و خال دار، تودره
فرهنگ فارسی معین
گاهواره، مهاد، مهد، نانو، ننو،
فرهنگ واژه مترادف متضاد