جدول جو
جدول جو

معنی آهنگیدن - جستجوی لغت در جدول جو

آهنگیدن(کَ دَ)
قصد کردن. آهنگ کردن، آهنجیدن. کشیدن، چنانکه آب را از چاه و جز آن:
کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ.
سنائی
لغت نامه دهخدا
آهنگیدن
قصدکردن، کشیدن
تصویری از آهنگیدن
تصویر آهنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگیدن
ائتمام
تصویری از آهنگیدن
تصویر آهنگیدن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهنجیدن
تصویر آهنجیدن
برکندن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
، آهیختن، آهختن، برآهختن، آختن، اختنبرای مثال خوب گفتن پیشه کن با هرکسی / کاین برون آهنجد از دل بیخ کین (ناصرخسرو - ۱۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ)
بیرون کردن. بدر آوردن. کشیدن. لنجیدن:
گفت فردا نشتر آرم پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.
رودکی.
بگویم چه گوید چهارند یاران
بیاهنجم از مغز تیره بخارش.
ناصرخسرو.
چونکه آن گه گه سرشک افشاند این دایم گهر
چونکه گه گه آن بخار آهنجد این دایم روان.
شرف شفروه.
، کندن. برکندن:
باز کز دست تو پرّد نه شگفت ار بهوا
بدو چنگال ز سیمرغ بیاهنجد بال.
فرخی.
خوب گفتن پیشه کن با هر کسی
کاین برون آهنجد از دل بیخ کین.
ناصرخسرو.
، برکردن. برکشیدن، چنانکه جامه را از تن:
کمان بفکن از دست و ببر بیان
بیاهنج و بگشای بند از میان.
فردوسی.
، آختن. آهختن. آهیختن. سل ّ. برکشیدن، چنانکه شمشیر و مانند آن. کشیدن. تشهیر:
چون جام بکف گیری از زر بشود قدر
چون تیغ برآهنجی از خون برود هین.
فرخی.
چون برآهنجی شمشیر و فروپوشی درع
پشت و روی سپهی اصل و فروع ظفری.
فرخی.
کیست سلطان آنکه هست اندر نفاذ حکم او
خنجرآهنجانش بحری ناوک اندازان بری.
سنائی.
، جذب کردن:
که گر سیر بر سنگ آهن ربای
بمالی نیاهنجد آهن ز جای.
اسدی.
دل پرمهر برآهنجد از تن
بسان سنگ مغناطیس آهن.
(ویس و رامین).
- درآهنجیدن، درکشیدن، چنانکه گوشت را بسیخ:
پس آنگه پیش ویرو کس فرستاد
بخواند و کرد او را یک بیک یاد
بفرمودش که خواهر را بفرهنج
بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج.
(ویس و رامین).
و در فرهنگها معنی نوشیدن و پوشیدن و گستردن و انداختن و افکندن نیز بکلمه داده اند. و در معنی آن آمیختن نیز نوشته اند، و آن مصحف آهیختن است و نیز معنی فریس و چنبر و خلال در فرهنگها برای کلمه آهنج آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفندیدن
تصویر آفندیدن
جنگ کردن، جدال وعداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنجیدن
تصویر آهنجیدن
بیرون کردن، بدرآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهنجیدن
تصویر آهنجیدن
((هَ دَ))
بیرون آوردن، کندن، برکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهنجیده
تصویر آهنجیده
انتزاعی، منتزع، مجرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنگیده
تصویر آهنگیده
مقصود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
ریتمیک، موزون
فرهنگ واژه فارسی سره
آهنگ دار، ریتم دار، موزون، نوادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
رخيمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
Tuneful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
mélodieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
мелодичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
メロディックな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
سروں کا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
সুরেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
ya melodi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
melodik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
멜로디가 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
संगीतात्मक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
מלודי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
melodiös
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
merdu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
เสนาะหู
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
melodieus
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
melodioso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
melódico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
悦耳的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
melodyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
мелодійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
melódico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی