جدول جو
جدول جو

معنی آهریمن - جستجوی لغت در جدول جو

آهریمن
(مَ)
اهرمن
لغت نامه دهخدا
آهریمن
اهریمن
تصویری از آهریمن
تصویر آهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
آهریمن
((هَ مَ))
شیطان، هر یک از شیاطین، اهریمن
تصویری از آهریمن
تصویر آهریمن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آریامن
تصویر آریامن
(پسرانه)
دریا سالار خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهریمه
تصویر اهریمه
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، آهرن، اهرن، آهرمن، هرماس، اهرمن، اهرامن، هریمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهرمن
تصویر آهرمن
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرن، هرماس، اهریمه، اهرمن، اهرامن، آهرن، هریمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذریون
تصویر آذریون
شقایق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، آذرگون، لاله، آلاله، شقایق النّعمان، لالۀ سرخ، لالۀ حمرا، الاله، لالۀ نعمانی، شقایق نعمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفریدن
تصویر آفریدن
از نیستی به هستی آوردن، خلق کردن، به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرامن
تصویر بهرامن
بهرمان، پارچۀ ابریشمی رنگارنگ
در علم زیست شناسی کاجیره
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آخریان
تصویر آخریان
مال و اسباب، کالا، متاع، مال التجاره، قماش، برای مثال آخریان خرد سفته فرستم به دوست / هیچ ندارم دگر چون دل و جان نزد اوست (عسجدی - لغت نامه - آخریان)، دزد اگر با چراغ روی آرد / به گزیند ز کوشک آخریان (لغتنامه - اخریان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هریمن
تصویر هریمن
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهریمه، آهرمن، اهرن، آهرن، اهرامن، اهرمن، هرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهریمن
تصویر اهریمن
در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرامن، اهرمن، اهرن، اهریمه، آهرمن، آهرن، هریمن، هرماس
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آهرمن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آهریمن. اهریمن. آهرمن
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
به معنی اهرمن است که راهنمای بدیها باشد، چنانکه یزدان راهنمای نیکی است و شیطان و دیو و جن را هم گفته اند. (برهان). دیوو ابلیس. (اوبهی). اهرمن. اهرامن. اهرن. اهریمه. آهرن. آهریمن. آهرامن. آهرمن. آهریمه. هریمه. خرد خبیث. عقل پلید. شیطان. (فرهنگ فارسی معین) :
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آمد
ز چشم برکند از دور کیک اهریمن.
منجیک.
بدو گفت از این شوم ده پرگزند
کدامست اهریمن زورمند.
فردوسی.
از اهریمنست آنکه زو شاد نیست
دل و مغزش از دانش آباد نیست.
فردوسی.
همان کرم کز مغز اهریمنست
جهان آفریننده را دشمنست.
فردوسی.
بس نباشد تا بروشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت اهریمن و یزدان کند.
عنصری.
بر بد مشتاب ازیرا شتاب
بر بدی از سیرت اهریمن است.
ناصرخسرو.
خاصه امروز نبینی که همی ایدون
بر سر خلق خدائی کند اهریمن.
ناصرخسرو.
سپیدروی برانگیخته شود چو به نزع
ندیده چهرۀ اهریمن سیاه گلیم.
سوزنی.
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم وظلم
در عدم نه روی کآنجا بینی انصاف و رضا.
خاقانی.
تیرش جبریل رنگ با دو پر از فتح ونصر
خانه اهریمنان زیر و زبر درشکست.
خاقانی.
با دو گمره همره آمد مؤمنی
چون خرد با نفس و با اهریمنی.
مولوی.
ما همه نفسی و نفسی میزنیم
گر نخواهی ما همه اهریمنیم.
مولوی.
روح پاکم چند باشد منزوی در کنج خاک
حور عینم تا کی آخر بار اهریمن کشم.
سعدی.
- اهریمن نژاد، از نژاد دیو و شیطان.
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
اهرمن. اهریمن. دیو. مقابل یزدان. فاعل شر. ظلمت:
آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست
وآنکجا بودش خجسته مهر، آهرمن گرای.
دقیقی.
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آید
بچشم برکند از دور کیک آهرمن.
منجیک.
روانم نباید که آرد منی
بد اندیشد و کیش آهرمنی.
فردوسی.
گرت دل نه با رای آهرمن است
سوی آز منگر که او دشمن است.
فردوسی.
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زدتا بیاکند یال.
فردوسی.
جوانی برآراست [ابلیس] از خویشتن...
بدو [بضحاک] گفت اگر شاه را درخورم
یکی نامور پاک خوالیگرم...
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز...
پس آهرمن بدکنش رای کرد
بدل کشتن جانورجای کرد.
فردوسی.
گر این دژ [... بهمن] برو بوم آهرمن است
جهان آفرین را بدل دشمن است
به فرّ و بفرمان یزدان پاک
سرش را زابر اندر آرم بخاک.
فردوسی.
چه بندی دل اندر سرای سپنج
که هرگز نداند بهی را ز رنج
زمانی چو آهرمن آید بجنگ
زمانی عروسی پر از بوی و رنگ.
فردوسی.
خزروان چنین گفت کاین یک تن است
نه از آهنست ونه آهرمنست.
فردوسی.
همه بند آهرمنی برگشاد [فریدون]
بیاراست گیتی سراسر بداد.
فردوسی.
زمین پر ز جوش و هوا پرخروش
هزبر ژیان رابدرّید گوش
جهان سربسر گفتی آهرمن است
بدامن بر از آستین دشمن است.
فردوسی.
چو نزدیکی حصن بهمن رسید [طوس]
زمین همچو آتش همی بردمید...
زمین سربسر گفتی از آتش است
هوا دام آهرمن سرکشست.
فردوسی.
بس نپاید تا بروشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند.
عنصری.
ستیزآوری کار آهرمن است
ستیزه بپرخاش آبستن است.
اسدی.
مگر ناگه کمین آورد بر عفریت سیاره
مگر در شب شبیخون کرد بر مریخ آهرمن.
معزی.
گرد بادی گر نگردی گرد خاکی هم مگرد
مرد یزدان گر نباشی جفت آهرمن مباش.
سنائی.
، ابلیس. شیطان اسلامی:
گریزنده گشته ست بخل از کفش
کفش قل اعوذ است و بخل آهرمن.
مسعودسعد.
،
{{صفت، اسم}} بددین. بی دین. کافر:
چه جوئی همی زین سرای سپنج
که آغاز رنج است و فرجام رنج
بریزی به خاک ار همه آهنی
اگر دین پرستی گر آهرمنی.
فردوسی.
شما را ز من هوش و جان در تن است
بمن نگرود هرکه آهرمن است.
فردوسی.
، میرغضب. جلاد. دژخیم. روزبان:
بفرمودمی تا سرت را ز تن
بکندی بکردار مرغ آهرمن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
اهریمن. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 157). مخفف اهریمن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به اهریمن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ کَ دَ)
آهار زدن. آهردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهرامن
تصویر بهرامن
پارچه ابریشمی رنگارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهریمه
تصویر آهریمه
اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهرامن
تصویر آهرامن
اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاریدن
تصویر آهاریدن
آهاردن آهار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهرمنی
تصویر آهرمنی
منسوب به آهرمن اهریمنی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده گل آفتابگردان همیشه بهار آذرگون آتشفام آتش رنگ، نوعی از شقایق، بخور مریم، گل نگونساز آفتاب گردان (منظور قدما بیشتر همین گل بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
کالا، مانه (اثاث خانه) کالا متاع مال التجاره، اثاث البیت اثاثه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریدن
تصویر آفریدن
خلق کردن، بار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هریمن
تصویر هریمن
اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهرمن
تصویر آهرمن
اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهرمن
تصویر آهرمن
((هَ مَ))
شیطان، هر یک از شیاطین، اهریمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهریمن
تصویر اهریمن
((اَ مَ))
شیطان، هر یک از شیاطین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذریون
تصویر آذریون
گل آفتابگردان، همیشه بهار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهریمن
تصویر اهریمن
شیطان، ابلیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزرمین
تصویر آزرمین
باحیا
فرهنگ واژه فارسی سره
ابلیس، اهرمن، دیو، شیطان، عفریت، پلید، خبیث، نابکار
متضاد: اهورا
فرهنگ واژه مترادف متضاد