ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، دمسق، سیلک، پناغ، دمسه، قزّ، کناغ، حریر، کج جامۀ سبز بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، گربکو، بیدموش، مشک بید، پله
اَبریشَم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بَریشَم، دِمسَق، سیلک، پَناغ، دِمسِه، قَزّ، کَناغ، حَریر، کَج جامۀ سبز بیدمِشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بَهرامَج، گُربِه بید، گُربَکو، بیدموش، مُشک بید، پَلِه
کسی که در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
کسی که در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
بهرمان، پارچۀ ابریشمی رنگارنگ در علم زیست شناسی کاجیره سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه
بهرمان، پارچۀ ابریشمی رنگارنگ در علم زیست شناسی کاجیره سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه
قهرمان، آنکه در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
قهرمان، آنکه در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
نوعی از یاقوت سرخ باشد. (برهان). یاقوت سرخ باشد و آنرا بهرمان نیز گویند. (آنندراج). یاقوت. (رشیدی). رجوع به بهرامج شود، برداشتن حاصل زراعت، سهم گرفتن، عمل بفروش رساندن محصول کارخانه یا معدن. (فرهنگ فارسی معین)
نوعی از یاقوت سرخ باشد. (برهان). یاقوت سرخ باشد و آنرا بهرمان نیز گویند. (آنندراج). یاقوت. (رشیدی). رجوع به بهرامج شود، برداشتن حاصل زراعت، سهم گرفتن، عمل بفروش رساندن محصول کارخانه یا معدن. (فرهنگ فارسی معین)
راهنمای بدیها را گویند. (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). این کلمه در پهلوی اهریمن و در فارسی بصور اهرمن، اهرامن، آهرمن، اهرن، آهرن، آهریمن، آهرامن، آهریمه و هریمن آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین).
راهنمای بدیها را گویند. (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). این کلمه در پهلوی اهریمن و در فارسی بصور اهرمن، اهرامن، آهرمن، اهرن، آهرن، آهریمن، آهرامن، آهریمه و هریمن آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین).
اهرمن. اهریمن. دیو. مقابل یزدان. فاعل شر. ظلمت: آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست وآنکجا بودش خجسته مهر، آهرمن گرای. دقیقی. بروز معرکه بانگشت اگر پدید آید بچشم برکند از دور کیک آهرمن. منجیک. روانم نباید که آرد منی بد اندیشد و کیش آهرمنی. فردوسی. گرت دل نه با رای آهرمن است سوی آز منگر که او دشمن است. فردوسی. به رشک اندر آهرمن بدسگال همی رای زدتا بیاکند یال. فردوسی. جوانی برآراست [ابلیس] از خویشتن... بدو [بضحاک] گفت اگر شاه را درخورم یکی نامور پاک خوالیگرم... فراوان نبود آن زمان پرورش که کمتر بد از کشتنیها خورش جز از رستنیها نخوردند چیز... پس آهرمن بدکنش رای کرد بدل کشتن جانورجای کرد. فردوسی. گر این دژ [... بهمن] برو بوم آهرمن است جهان آفرین را بدل دشمن است به فرّ و بفرمان یزدان پاک سرش را زابر اندر آرم بخاک. فردوسی. چه بندی دل اندر سرای سپنج که هرگز نداند بهی را ز رنج زمانی چو آهرمن آید بجنگ زمانی عروسی پر از بوی و رنگ. فردوسی. خزروان چنین گفت کاین یک تن است نه از آهنست ونه آهرمنست. فردوسی. همه بند آهرمنی برگشاد [فریدون] بیاراست گیتی سراسر بداد. فردوسی. زمین پر ز جوش و هوا پرخروش هزبر ژیان رابدرّید گوش جهان سربسر گفتی آهرمن است بدامن بر از آستین دشمن است. فردوسی. چو نزدیکی حصن بهمن رسید [طوس] زمین همچو آتش همی بردمید... زمین سربسر گفتی از آتش است هوا دام آهرمن سرکشست. فردوسی. بس نپاید تا بروشن روی و موی تیره گون مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند. عنصری. ستیزآوری کار آهرمن است ستیزه بپرخاش آبستن است. اسدی. مگر ناگه کمین آورد بر عفریت سیاره مگر در شب شبیخون کرد بر مریخ آهرمن. معزی. گرد بادی گر نگردی گرد خاکی هم مگرد مرد یزدان گر نباشی جفت آهرمن مباش. سنائی. ، ابلیس. شیطان اسلامی: گریزنده گشته ست بخل از کفش کفش قل اعوذ است و بخل آهرمن. مسعودسعد. ، {{صفت، اسم}} بددین. بی دین. کافر: چه جوئی همی زین سرای سپنج که آغاز رنج است و فرجام رنج بریزی به خاک ار همه آهنی اگر دین پرستی گر آهرمنی. فردوسی. شما را ز من هوش و جان در تن است بمن نگرود هرکه آهرمن است. فردوسی. ، میرغضب. جلاد. دژخیم. روزبان: بفرمودمی تا سرت را ز تن بکندی بکردار مرغ آهرمن. فردوسی
اَهرمَن. اهریمن. دیو. مقابل یزدان. فاعل شر. ظلمت: آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست وآنکجا بودش خجسته مهر، آهرمن گرای. دقیقی. بروز معرکه بانگشت اگر پدید آید بچشم برکند از دور کیک آهرمن. منجیک. روانم نباید که آرد منی بد اندیشد و کیش آهرمنی. فردوسی. گرت دل نه با رای آهرمن است سوی آز منگر که او دشمن است. فردوسی. به رشک اندر آهرمن بدسگال همی رای زدتا بیاکند یال. فردوسی. جوانی برآراست [ابلیس] از خویشتن... بدو [بضحاک] گفت اگر شاه را درخورم یکی نامور پاک خوالیگرم... فراوان نبود آن زمان پرورش که کمتر بد از کشتنیها خورش جز از رستنیها نخوردند چیز... پس آهرمن بدکنش رای کرد بدل کشتن جانورجای کرد. فردوسی. گر این دژ [... بهمن] برو بوم آهرمن است جهان آفرین را بدل دشمن است به فرّ و بفرمان یزدان پاک سرش را زابر اندر آرم بخاک. فردوسی. چه بندی دل اندر سرای سپنج که هرگز نداند بهی را ز رنج زمانی چو آهرمن آید بجنگ زمانی عروسی پر از بوی و رنگ. فردوسی. خزروان چنین گفت کاین یک تن است نه از آهنست ونه آهرمنست. فردوسی. همه بند آهرمنی برگشاد [فریدون] بیاراست گیتی سراسر بداد. فردوسی. زمین پر ز جوش و هوا پرخروش هزبر ژیان رابدرّید گوش جهان سربسر گفتی آهرمن است بدامن بر از آستین دشمن است. فردوسی. چو نزدیکی حصن بهمن رسید [طوس] زمین همچو آتش همی بردمید... زمین سربسر گفتی از آتش است هوا دام آهرمن سرکشست. فردوسی. بس نپاید تا بروشن روی و موی تیره گون مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند. عنصری. ستیزآوری کار آهرمن است ستیزه بپرخاش آبستن است. اسدی. مگر ناگه کمین آورد بر عفریت سیاره مگر در شب شبیخون کرد بر مریخ آهرمن. معزی. گرد بادی گر نگردی گرد خاکی هم مگرد مرد یزدان گر نباشی جفت آهرمن مباش. سنائی. ، ابلیس. شیطان اسلامی: گریزنده گشته ست بخل از کَفَش کَفَش قل اعوذ است و بخل آهْرمن. مسعودسعد. ، {{صِفَت، اِسم}} بددین. بی دین. کافر: چه جوئی همی زین سرای سپنج که آغاز رنج است و فرجام رنج بریزی به خاک ار همه آهنی اگر دین پرستی گر آهرمنی. فردوسی. شما را ز من هوش و جان در تن است بمن نگرود هرکه آهرمن است. فردوسی. ، میرغضب. جلاد. دژخیم. روزبان: بفرمودمی تا سرت را ز تن بکندی بکردار مرغ آهرمن. فردوسی
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه