جدول جو
جدول جو

معنی آهرامن - جستجوی لغت در جدول جو

آهرامن
(مَ)
آهریمن. اهریمن. آهرمن
لغت نامه دهخدا
آهرامن
اهریمن
تصویری از آهرامن
تصویر آهرامن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهرامه
تصویر بهرامه
(دخترانه)
ابریشم، بیدمشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریامن
تصویر آریامن
(پسرانه)
دریا سالار خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهرمن
تصویر آهرمن
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرن، هرماس، اهریمه، اهرمن، اهرامن، آهرن، هریمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرمان
تصویر بهرمان
یاقوت سرخ، برای مثال نور مه از خار کند سرخ گل / قرص خور از سنگ کند بهرمان (خاقانی - ۳۴۴)، پارچۀ ابریشمی رنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرامه
تصویر بهرامه
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، دمسق، سیلک، پناغ، دمسه، قزّ، کناغ، حریر، کج
جامۀ سبز
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، گربکو، بیدموش، مشک بید، پله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگرمان
تصویر آگرمان
موافقت دولتی با آمدن سفیری از طرف دولت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهرمان
تصویر قهرمان
کسی که در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهرامن
تصویر اهرامن
اهریمن، در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرن، آهرن، هریمن، هرماس، آهرمن، اهرمن، اهریمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرامن
تصویر بهرامن
بهرمان، پارچۀ ابریشمی رنگارنگ
در علم زیست شناسی کاجیره
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهریمن
تصویر اهریمن
در آیین زردشتی مظهر شر و فساد و تاریکی و ناخوشی و پلیدی، راهنمای بدی، شیطان، اهرامن، اهرمن، اهرن، اهریمه، آهرمن، آهرن، هریمن، هرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهرمان
تصویر کهرمان
قهرمان، آنکه در ورزش، مبارزه یا جنگ، موفقیت به دست آورده است، در ورزش تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است، پهلوان، شخصیت اصلی داستان، وکیل، امین دخل و خرج، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ)
نوعی از یاقوت سرخ باشد. (برهان). یاقوت سرخ باشد و آنرا بهرمان نیز گویند. (آنندراج). یاقوت. (رشیدی). رجوع به بهرامج شود، برداشتن حاصل زراعت، سهم گرفتن، عمل بفروش رساندن محصول کارخانه یا معدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اهرمن
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
راهنمای بدیها را گویند. (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). این کلمه در پهلوی اهریمن و در فارسی بصور اهرمن، اهرامن، آهرمن، اهرن، آهرن، آهریمن، آهرامن، آهریمه و هریمن آمده است. (از حاشیۀ برهان چ معین).
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
اهرمن. اهریمن. دیو. مقابل یزدان. فاعل شر. ظلمت:
آنکه گردون را به دیوان برنهاد و کار بست
وآنکجا بودش خجسته مهر، آهرمن گرای.
دقیقی.
بروز معرکه بانگشت اگر پدید آید
بچشم برکند از دور کیک آهرمن.
منجیک.
روانم نباید که آرد منی
بد اندیشد و کیش آهرمنی.
فردوسی.
گرت دل نه با رای آهرمن است
سوی آز منگر که او دشمن است.
فردوسی.
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زدتا بیاکند یال.
فردوسی.
جوانی برآراست [ابلیس] از خویشتن...
بدو [بضحاک] گفت اگر شاه را درخورم
یکی نامور پاک خوالیگرم...
فراوان نبود آن زمان پرورش
که کمتر بد از کشتنیها خورش
جز از رستنیها نخوردند چیز...
پس آهرمن بدکنش رای کرد
بدل کشتن جانورجای کرد.
فردوسی.
گر این دژ [... بهمن] برو بوم آهرمن است
جهان آفرین را بدل دشمن است
به فرّ و بفرمان یزدان پاک
سرش را زابر اندر آرم بخاک.
فردوسی.
چه بندی دل اندر سرای سپنج
که هرگز نداند بهی را ز رنج
زمانی چو آهرمن آید بجنگ
زمانی عروسی پر از بوی و رنگ.
فردوسی.
خزروان چنین گفت کاین یک تن است
نه از آهنست ونه آهرمنست.
فردوسی.
همه بند آهرمنی برگشاد [فریدون]
بیاراست گیتی سراسر بداد.
فردوسی.
زمین پر ز جوش و هوا پرخروش
هزبر ژیان رابدرّید گوش
جهان سربسر گفتی آهرمن است
بدامن بر از آستین دشمن است.
فردوسی.
چو نزدیکی حصن بهمن رسید [طوس]
زمین همچو آتش همی بردمید...
زمین سربسر گفتی از آتش است
هوا دام آهرمن سرکشست.
فردوسی.
بس نپاید تا بروشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت آهرمن و یزدان کند.
عنصری.
ستیزآوری کار آهرمن است
ستیزه بپرخاش آبستن است.
اسدی.
مگر ناگه کمین آورد بر عفریت سیاره
مگر در شب شبیخون کرد بر مریخ آهرمن.
معزی.
گرد بادی گر نگردی گرد خاکی هم مگرد
مرد یزدان گر نباشی جفت آهرمن مباش.
سنائی.
، ابلیس. شیطان اسلامی:
گریزنده گشته ست بخل از کفش
کفش قل اعوذ است و بخل آهرمن.
مسعودسعد.
،
{{صفت، اسم}} بددین. بی دین. کافر:
چه جوئی همی زین سرای سپنج
که آغاز رنج است و فرجام رنج
بریزی به خاک ار همه آهنی
اگر دین پرستی گر آهرمنی.
فردوسی.
شما را ز من هوش و جان در تن است
بمن نگرود هرکه آهرمن است.
فردوسی.
، میرغضب. جلاد. دژخیم. روزبان:
بفرمودمی تا سرت را ز تن
بکندی بکردار مرغ آهرمن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آهرمنی
تصویر آهرمنی
منسوب به آهرمن اهریمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرمان
تصویر شهرمان
پارسی تازی گشته شهرمان سیکا (اردک وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیرامون: زرنگ شهری با حصارست و پیرامن او خندق است. بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضه دار السلام. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
لحنی از موسیقی قدیم تقریبا مطابق بحر هزج مسدس که فهلویات را بدان میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاردن
تصویر آهاردن
آهار زدن آهار کردن آهار مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهریمه
تصویر آهریمه
اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
استراحت کردن آسودن، قرار یافتن سکون یافتن، خفتن خوابیدن، از جوش و غلیان باز ایستادن فرو نشستن کف، صبر کردن شکیبا شدن، مطمئن شدن اطمینان یافتن، منزل کردن جای گرفتن، نشستن آشوب رفع شدن فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرامج
تصویر بهرامج
پارسی تازی شده بهرامه بید مشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگرمان
تصویر آگرمان
پذیرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهرمن
تصویر آهرمن
اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهریمن
تصویر آهریمن
اهریمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرامن
تصویر بهرامن
پارچه ابریشمی رنگارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فورامن
تصویر فورامن
فرانسوی روزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهرمن
تصویر آهرمن
((هَ مَ))
شیطان، هر یک از شیاطین، اهریمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهریمن
تصویر آهریمن
((هَ مَ))
شیطان، هر یک از شیاطین، اهریمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهرمان
تصویر چهرمان
تیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آگرمان
تصویر آگرمان
پذیرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهریمن
تصویر اهریمن
شیطان، ابلیس
فرهنگ واژه فارسی سره