جدول جو
جدول جو

معنی آنکش - جستجوی لغت در جدول جو

آنکش
آنکه او را
تصویری از آنکش
تصویر آنکش
فرهنگ فارسی عمید
آنکش
(کِ)
مخفف آنکه اش. آنکه او را:
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آنکش پف کند سبلت بسوزد.
ابوشکور (از تحفۀ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
آنکش
مخفف آنکه اش آنکه او را
تصویری از آنکش
تصویر آنکش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آنوش
تصویر آنوش
(دخترانه)
از پایتختهای قدیم ارمنستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آنکت
تصویر آنکت
آن کس که تو را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکنش
تصویر آکنش
عمل آکندن، آنچه درون چیزی را با آن پر کنند، آکنه، برای مثال چون راست بود خوب نماید سخن / در خوب جامه خوب شود آکنش (ناصرخسرو - ۴۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبکش
تصویر آبکش
کشندۀ آب، آنکه با دلو آب از چاه بالا می آورد، کسی که کارش کشیدن آب از چاه است، برای مثال به چاه اندرون آب سرد است و خوش / فرودآی تا من بوم آبکش (فردوسی - ۶/۲۰۸)، غلام آبکش باید و خشت زن / بود بندۀ نازنین مشت زن (سعدی۱ - ۱۶۶)
کسی که با مشک یا دلو آب به خانه ها ببرد، سقا، سبد یا ظرف سوراخ سوراخ که برنج پخته یا سبزی و میوۀ شسته شده را در آن می ریزند تا آبش برود، چلوصافی، در علم زیست شناسی لوله های باریکی در گیاه که دارای سوراخ های ذره بینی است و مواد غذایی را انتقال می دهد، آوند، برای مثال گر گوش تو آهنگ شناس است در این باغ / هر آبکش برگ گلی رشتۀ سازی ست (مالک یزدی - لغتنامه - آبکش)، مقابل کته، چلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنچش
تصویر آنچش
آنچه اش، آنچه او را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنک
تصویر آنک
کلمۀ اشاره برای دور
آبله، تاول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنک
تصویر آنک
آن کس که، کسی که
فرهنگ فارسی عمید
(مِ کَ)
بازکاونده امور را. (منتهی الارب) (آنندراج). کاوش کننده در کارها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مخفف آنچه اش. آنچه او را:
بدو بازداد آنچنان کش بخواست
بیفزود در تن هر آنچش بکاست.
فردوسی.
فرود آوردی آنچش خود برآوردی
گسستی هرچه را کآن خود به پیوستی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مخفف آنکه ترا:
آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک.
منجیک
لغت نامه دهخدا
مخفف آنکه:
یک قحف خون بچۀ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد هم گونۀ عقیق،
عماره،
با او بمراد دل زی ای دل از آنک
ار دانی خواست کام، در کام رسی،
(از قابوسنامه)،
دشنام دهی بازدهندت ز پی آنک
دشنام مثل چون درم دیرمدار است،
ناصرخسرو،
بنده کردش بطبع از پی آنک
شیفته بر نگار منثور است،
مسعودسعد،
کی دیده و رخ چون زرو چون سیم کند آنک
لفظی چوگهر هستش اگر سیم و زری نیست،
سنائی،
با دوستان خورآنچه ترا هست پیش از آنک
بعد از تو دشمنان تو با دوستان خورند،
ادیب صابر
لغت نامه دهخدا
مخفف آنکه او، آن کس که او:
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزونتر بد از تابش هور و ماه
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّۀ آسیا
بر آنکو چنین بود برگشت روز
نمانی تو هم شاد و گیتی فروز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
سرب. سرب. اسرب. اسرف. رصاص یا رصاص اسود، قلعی یا رصاص ابیض
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کلمه ای است برای اشارۀ به دور، اعم از مکان یا زمان. مقابل اینک که برای اشارۀ نزدیک است:
آنک بنگر ز روی او یکسر
کآرام نماندش گه زادن.
مسعودسعد.
گر دند خواهی اینک، ور تو ملک خوهی
آنک علأدین ملک عنبرین کمند.
سوزنی.
چو هر دانشی کآنک اندوختند
نخستین ورق زو درآموختند.
نظامی.
خلاف رای سلطان رای جستن
بخون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفت آنک ماه و پروین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
از موصولات، به معنی آن کس که. کسی که. هر کس که. بجای الذی و الّتی عرب:
آنکه نشک آفرید و سرو سهی
آنکه بید آفرید و نار وبهی.
رودکی.
ای آنکه من از عشق تو اندرجگر خویش
آتشکده دارم صد و در هر مژه ای ژی.
رودکی.
آنکه گردون را بدیوان بر نهاد و کار بست
وآنکجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه.
دقیقی.
خورید و دهید آنکه دارید چیز
کسی کو ندارید خواهید نیز.
فردوسی.
بیامد پس آن نرّه شیر دلیر
نبرده سوار آنکه نامش زریر.
فردوسی.
میر ابواحمد محمد خسرو ایران زمین
آنکه پیش آرد در شادی چو پیش آید کفا.
قصار امی (از فرهنگ اسدی).
آنکه خوبی از او نمونه بود
چون بیارائیش چگونه بود؟
عنصری.
ای آنکه تاخته ریسی از منبر (کذا)
باریک تر از من نه بریسی نه برشتی.
اسدی (از فرهنگ، خطی).
آنکه بود بر سخن سوار سوار اوست
آن نه سوار است کو بر اسب سوار است.
ناصرخسرو.
ونیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا بتبعیت بیابد. (کلیله و دمنه).
آنکه جنگ آرد بخون خویش بازی می کند
روز میدان، وآنکه بگریزدبخون لشکری.
سعدی.
، و در غیرذوی العقول و نیز غیرذوی الروح آمده است. آنچه. آن چیز که. آنچه را که:
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید
بچاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آنکه بد زآن گروه.
فردوسی.
ز مرغان همان آنکه بد نیکساز...
بیاورد و آموختنشان گرفت...
فردوسی.
کنون آنکه گفتی ز کار دو اسب
گریزان بکردار آذرگشسب...
فردوسی.
یکی آنکه گفتی شمار سپاه
فزون تر بد از تابش هور و ماه...
فردوسی.
چرا نخوانی (خطاب به عبدالرحمن فضولی) آنکه شاعر گوید... (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
سقاء. کشندۀ آب از چاه. مستخلف:
بدین چاه در آب سرداست و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش.
فردوسی.
برهنه سر و پای و دوش آبکش
پدر شادمان روز و شب خفته خوش.
فردوسی.
هم از پیش آن کس که با بوی خوش
همی رفت با مشک صد آبکش.
فردوسی.
سقائی است این لنبک آبکش
بخوبی ّ گفتار وکردار خوش.
فردوسی.
به آزادگی لنبک آبکش
جوانمرد و با خوان و گفتار خوش.
فردوسی.
من از بیم آن نامور شهریار
چنین آبکش گشتم و پیشکار.
فردوسی.
غلام آبکش باید و خشت زن
بود بندۀ نازنین مشت زن.
سعدی.
، ظرفی مسین یا چوبین با سوراخ بسیار که آب برنج جوشانیده را با آن گیرند. چلوصافی. چلوپالا. سماق پالا. پالاون. ترشی پالا. پالاوان.
- مثل آبکش، یعنی بسیارسوراخ، و بیشتر این تشبیه را در سقفی که آب از آن فروچکد آرند.
، در اصطلاح مقنیان آن طبقه ای از زمین سست که فرود زمین دج و رست باشد و در چاه و کاریز کندن چون بدانجا رسند عادهً بیش حفر نکنند، عرق و رگ برگها. ’لوله هائی در گیاه که دارای سوراخهای ذره بینی بسیار و در میان آنها صفحه هائی مانند غربال است’. (فرهنگستان طبی) :
گر گوش تو آهنگ شناس است در این باغ
هر آبکش برگ گلی رشتۀ سازی است.
صالح یزدی.
، طعامی که تشنگی آرد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آبله که بر اندام برآید
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنکه
تصویر آنکه
آنکس که کسی که هر کس که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکش
تصویر آبکش
سقا، کشنده آب از چاه، مستخلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکنش
تصویر آکنش
عمل آکندن، حشو آکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنک
تصویر آنک
آبله که در اندام برآید سرب از توپال ها سرب اسرب. آنکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنکو
تصویر آنکو
مخفف (آنکه او) آنکس که او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنکس
تصویر آنکس
آن آدمی، آن شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنکت
تصویر آنکت
مخفف آنکه ترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنچش
تصویر آنچش
مخفف (آنچه اش) آنچه او را بیفزود در تن هر آنچش بکاست (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکش
تصویر بنکش
بلع فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکش
تصویر آبکش
کسی که از چاه آب می کشد، سقا، ظرفی سوراخ سوراخ از جنس مس یا روی که با آن آب برنج نیم پخته را کشیده آماده دم کردن می کنند، لوله هایی در گیاه دارای سوراخ های ذره بینی بسیار که در میان آن ها صفحه هایی مانند غربال است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنک
تصویر آنک
آبله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنک
تصویر آنک
((نَ))
کلمه ای است دال بر اشاره به دور اعم از مکان و زمان، مقابل اینک
فرهنگ فارسی معین
((کَ نِ))
آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند، آکنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبکش
تصویر آبکش
آب حوضی
فرهنگ واژه فارسی سره
سقا، عطش زا، ترشی پالا، چلوصافی، صافی
فرهنگ واژه مترادف متضاد