جدول جو
جدول جو

معنی آنچت - جستجوی لغت در جدول جو

آنچت
آنچه تو را، برای مثال بدو گفت زال ای پسر هوش دار/ هرآنچت بگویم ز من گوش دار (فردوسی۲ - ۲۴۵)
تصویری از آنچت
تصویر آنچت
فرهنگ فارسی عمید
آنچت(چِ)
مخفف آنچه ترا:
بدو گفت زال ای پسر هوش دار
هر آنچت بگویم ز من گوش دار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آنچت
مخفف (آنچه ترا) : هرآنچت بگویم زمن گوشدار. (فردوسی)
تصویری از آنچت
تصویر آنچت
فرهنگ لغت هوشیار
آنچت((چِ))
مخفف آن چه تو را
تصویری از آنچت
تصویر آنچت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آنکت
تصویر آنکت
آن کس که تو را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنچش
تصویر آنچش
آنچه اش، آنچه او را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنچ
تصویر آنچ
آن چیز، هرچه، آن چیز که، هر چیز که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنچه
تصویر آنچه
آن چیز، آن چیز که، هرچه، هرچه که، هر چیز که
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ آن
لغت نامه دهخدا
(چِ)
مخفف آنچه اش. آنچه او را:
بدو بازداد آنچنان کش بخواست
بیفزود در تن هر آنچش بکاست.
فردوسی.
فرود آوردی آنچش خود برآوردی
گسستی هرچه را کآن خود به پیوستی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آن چیز که. هر چیز که. هرچه. هرچه را که. تمام چیزها که. آن چیز را که. هر چیز که از:
رو بخور و هم بده که گشت پشیمان
هرکه نخورد و نداد از آنچه بیلفخت.
رودکی.
جدا کرد گاو و خر و گوسفند
بورز آورید آنچه بد سودمند.
فردوسی.
بدیشان بگفت آنچه بایست گفت
همان نیز با مریم اندر نهفت.
فردوسی.
بگنج اندرون آنچه بد نامدار
گزیدند زربفت چینی هزار.
فردوسی.
ورا سام یل گفت برگرد و رو
بگو آنچه دیدی بمهراب گو.
فردوسی.
بدو گفت رو آنچه داری بیار
خورش نیز با برسم آید بکار.
فردوسی.
بگفت آنچه بشنید از آن مهتران
بدان نامداران و گندآوران.
فردوسی.
ز شطرنج بازی ّ و از رنج رای
بگفت آنچه آمد همه رهنمای.
فردوسی.
همی تاخت تا پیش خاقان رسید
یکایک بگفت آنچه دید و شنید.
فردوسی.
آنچه بودم بخانه خم و کنور
وآنچه از گونه گون قماش و خنور.
طیان.
آنچه خواهی که ندرویش مکار
وآنچه خواهی که نشنویش مگوی.
ناصرخسرو.
شنیدم آنچه بیان کردی لیکن بعقل خود رجوع کن. (کلیله و دمنه). شاخ رز...بر آنچه نزدیکتر باشد درآویزد. (کلیله و دمنه). آنچه در دهن داشت بباد داد. (کلیله و دمنه). و اجتهاد تو در کارها و رأی آنچه در امکان آید علماء و اشراف مملکت را نیز معلوم گردد. (کلیله و دمنه).
روی تو دارد ز حسن آنچه پری آن نداشت
حسن تو دارد ز ملک آن که سلیمان نداشت.
خاقانی.
آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیله ها و مکرها باد است باد.
مولوی.
آنچه گندم کاشتندش آنچه جو
چشم او آنجاست روز و شب گرو.
مولوی.
آنچه آن خر دید از رنج و عذاب
مرغ خاکی بیند اندر سیل آب.
مولوی.
آتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دود دل مستمند.
سعدی.
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری.
؟
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مخفف آنکه ترا:
آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کرد
ایرا لقب گران نبود بر دل فغاک.
منجیک
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ)
در تداول عوام، از ’آن ’ فارسی که به صورت جعلی مصدر عرب درآمده، مانند دوئیّت. کیفیتی از حسن و جز آن که از آن تعبیری نتوان کرد. لطف
لغت نامه دهخدا
مخفف آنچه:
بیاورد جاماسب آنچ او بخواست
بپوشید و آنگاه برپای خاست،
فردوسی،
هرآنچ آفریده ست جفت آفرید
گشاده ز راز نهفت آفرید،
فردوسی،
وآنچ او خلق شود چه بود؟ محدث
هر عاجز این بداند و نادانی،
ناصرخسرو،
غافل کی بود خداوند از آنچ
رفت در این سبز و بلند آسیاش،
ناصرخسرو،
توانائی و آفرینش تراست
همی سازی آن کز تو آنت سزاست
تو آنچ از پیمبر رسیدت بگوش
بفرمان بجای آر و آن را بکوش،
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنات
تصویر آنات
جمع آن، دم ها هنگام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنچش
تصویر آنچش
مخفف (آنچه اش) آنچه او را بیفزود در تن هر آنچش بکاست (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنچه
تصویر آنچه
هر چیز که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنکت
تصویر آنکت
مخفف آنکه ترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنچ
تصویر آنچ
مخفف آنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنت
تصویر آنت
آن ترا: آنت بس است، زهی احسنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنات
تصویر آنات
جمع آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنچ
تصویر آنچ
مخفف آن چه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنات
تصویر آنات
دم ها، هنگام ها
فرهنگ واژه فارسی سره