بزرگترین جزیره مجمعالجزایر بحرین در خلیج فارس، و آن را بحرین نیز گویند، بطول 50هزار و عرض 17هزار گز، و مرکز و بندر آن مینابه است، سکنۀ آن 115000 تن باشد، مروارید و خرما و لاک و کاسۀ سنگ پشت و کف دریا و میگو از صادرات آن است و انار و انجیر و زردآلو و شفتالو و مرکبات فراوان دارد، در دوفرسنگی این شهر معدن نفت ذیقیمتی است که یکی از غنی ترین معادن نفت دنیا بشمار می آید
بزرگترین جزیره مجمعالجزایر بحرین در خلیج فارس، و آن را بحرین نیز گویند، بطول 50هزار و عرض 17هزار گز، و مرکز و بندر آن مینابه است، سکنۀ آن 115000 تن باشد، مروارید و خرما و لاک و کاسۀ سنگ پشت و کف دریا و میگو از صادرات آن است و انار و انجیر و زردآلو و شفتالو و مرکبات فراوان دارد، در دوفرسنگی این شهر معدن نفت ذیقیمتی است که یکی از غنی ترین معادن نفت دنیا بشمار می آید
نورد. (دهار). بروک جولاهه. ج، مناویل. (مهذب الأسماء). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. (منتهی الارب). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. (آنندراج). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد، ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جولاه. (ناظم الاطباء). خودجولاه را نیز گویند. (از اقرب الموارد) ، سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا، ای ینبغی لک وحقک. (منتهی الارب) (ناظم الأطباء) ، وجه. نسق. اسلوب. (اقرب الموارد). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. (ناظم الاطباء). لاادری علی ان منوال هو، ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال، یعنی بر این روش و اسلوب. (از اقرب الموارد) : هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. (رشیدی). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. (کلیله و دمنه). کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد. سوزنی. سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به منواع شود، قماش و بافتگی، نوردیدگی. (ناظم الاطباء)
نورد. (دهار). بروک جولاهه. ج، مناویل. (مهذب الأسماء). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. (منتهی الارب). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. (آنندراج). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد، ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جولاه. (ناظم الاطباء). خودجولاه را نیز گویند. (از اقرب الموارد) ، سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا، ای ینبغی لک وحقک. (منتهی الارب) (ناظم الأطباء) ، وجه. نسق. اسلوب. (اقرب الموارد). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. (ناظم الاطباء). لاادری علی ان منوال هو، ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال، یعنی بر این روش و اسلوب. (از اقرب الموارد) : هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. (رشیدی). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. (کلیله و دمنه). کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد. سوزنی. سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به منواع شود، قماش و بافتگی، نوردیدگی. (ناظم الاطباء)
بر باف نورد بافنده، بر بست روش روند دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند، روش اسلوب شیوه
بر باف نورد بافنده، بر بست روش روند دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند، روش اسلوب شیوه