جدول جو
جدول جو

معنی آنتریک - جستجوی لغت در جدول جو

آنتریک((تِ))
تحریک، توطئه، ماجرای هیجان انگیز در یک داستان و نمایش یا فیلم که باعث جلب توجه یا علاقه می شود
تصویری از آنتریک
تصویر آنتریک
فرهنگ فارسی معین
آنتریک
تحریک، تهییج، وادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آنتیک
تصویر آنتیک
ویژگی هر شیء قدیمی و تاریخی که ارزش هنری داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنتراکت
تصویر آنتراکت
فاصلۀ بین دوپردۀ نمایش یا دوقطعه موسیقی برای استراحت و رفع خستگی
فرهنگ فارسی عمید
(ژِ سِ)
نام پادشاهی از واندالها فاتح افریقا و مؤسس سلطنت وسیعی در آنجا و مخرّب یونان و روم. (428-477 میلادی)
لغت نامه دهخدا
شعبه ای از طایفۀ دورکی بختیاری و آن شعبه بر دو تیره است، چاربری و کایی وند
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 309 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در اصطلاح رمان نویسی، وقایع و حوادث مختلف که بوسیلۀ آنها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک نماید. (فرهنگ فارسی معین) ، گوشت استخوان را بسر دندانها بازگرفتن. (از اقرب الموارد) ، انتشال مرض، تخفیف اعراض آن و نزدیکی بهبود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
ماده شتر استوارخلقت بسیارگوشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ فربه و محکم و قوی. (از اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (آنندراج) ، سخت سرکش خشمناک، غول نر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ ری یَ)
شهری است در غرب فیون پائین سودان آخر شهرهای مصر از نواحی واخ الثالثه. در سنتریه میوه فراوان است و انهار زیادی وجود دارد. ساکنین آن همه بربر هستند و عرب در آنجا کم است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
از شهرهای اسپانیا کنار نهر باجلی. (نخبه الدهر دمشقی ص 245)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نسب او محققاً معلوم نیست، ولی ظن قوی این است که برادر اشک ششم مهرداد اول و اشک هفتم فرهاد دوم بوده و اسم سنتروک در عهد قدیم چنین بوده سیناتروکس (فیه گون) سین تروکس، ولی املای سکه ها به یونانی سان تروکس است. (از ایران باستان ج 3 ص 2280 و 2281)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ ری یَ)
شهری است از اندلس، جایی با نعمت بسیار آبادانی و بازرگانان روم و مغرب و مصر با خواستۀ بسیار و هوای معتدل. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
از لاطینی آنتی کواوس، به همین معنی، ظرف یا جامه یا کتاب یا فرش یا مجسمه و مانند آن سخت دیرینه، در تداول فارسی، سخت بد، سخت زشت و کریه
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
آخرین شهری است از حدود اندلس بر کران دریای اقیانوس نهاده و از وی عنبر اشهب خیزد بغایت نیک، سخت بسیار و اندر حدود مغرب هیچ جای دیگر نیست. (حدود العالم)
شهری از اعمال باجه در غربی اندلس و غربی قرطبه، بر ساحل نهر تاجه نزدیک مصب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رندۀ نجار و رنده و ارۀ کلان، ارۀ کلان، جدول و مسطر معماران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 1000گزی جنوب ساردوئیه و 1000گزی راه فرعی راین به ساردوئیه واقع شده و سکنه اش 52 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
نام باغی در خوارزم، و گویند انگریک مخفف انگورنیک است. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به مآخذ مذکور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنتراکت
تصویر آنتراکت
فاصله بین دو نمایش جهت رفع خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتریگ
تصویر انتریگ
فتنه و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنتتیک
تصویر سنتتیک
فرانسوی همدایشیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنتریس
تصویر عنتریس
سرکش، خشمگین، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
کهنسال، دیرینه فرانسوی بنگرید به انتیک عتیقه شی کهنه دیرینه، قیمتی با ارزش: چیز آنتیکی است، سخت بد سخت زشت و کریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتریک
تصویر انتریک
در اصطلاح عامیانه شیطنت، دسیسه، خدعه فرانسوی دستان (دسیسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکتریس
تصویر آکتریس
((تُ))
هنرپیشه زن، زنی که در صحنه تئاتر، تلویزیون و سینما نقش ایفا کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنتراکت
تصویر آنتراکت
((تِ))
فاصله بین دو پرده نمایش، میان پرده، وقفه کوتاهی که در مدت انجام یک کار بلند و طولانی ایجاد می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنتیک
تصویر آنتیک
دیرینه، باستانی، عتیقه (واژه فرهنگستان)، باارزش، قیمتی، بسیار بد، سخت زشت و کریه
فرهنگ فارسی معین
((اَ))
وقایع و حوادث مختلفی که به وسیله آن ها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنتراکت
تصویر آنتراکت
آرامه، میان پرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آنتیک
تصویر آنتیک
سالینه، نایاب
فرهنگ واژه فارسی سره
باارزش، قیمتی، نفیس، دیرینه، عتیقه، کهنه، بد، زشت، کریه
متضاد: نو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبچلیک، که نام پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
خنده با صدای بلند، قهقهه
فرهنگ گویش مازندرانی
صاف صاف، تراشیدن ساقه ی درخت و بی شاخ و برگ کردن آن، لخت.، کچل
فرهنگ گویش مازندرانی
تلنگر
فرهنگ گویش مازندرانی