جدول جو
جدول جو

معنی آناف - جستجوی لغت در جدول جو

آناف
جمع واژۀ انف، مثل انوف و آنف
لغت نامه دهخدا
آناف
جمع انف، بینی ها
تصویری از آناف
تصویر آناف
فرهنگ لغت هوشیار
آناف
بینی ها
تصویری از آناف
تصویر آناف
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آناگ
تصویر آناگ
(پسرانه)
نام یکی از احکام پارت در زمان اردشیر پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
الف ها، هزارها، ۱۰۰۰ ها، جمع واژۀ الف
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
از ’ن و ف’، جای بالا رفتن: جبل عالی المناف، ای المرتقی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نام مملکتی بمشرق شبه جزیره هندوچین بوسعت 147 هزار کیلومتر مربع و 5600000 تن مردم، کرسی آن هوء و از شهرهای مهم ّ آن توران و محصول آن ابریشم و برنج باشد
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آن
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ انی ̍ و انی ̍ و انو، ساعتها، هنگامها، (ربنجنی)، وقتها،
- آناءاللیل، کرانه ها و ساعتهای شب، اوقات شب
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ دَ)
همان درنگ. فی الفور. در یک لحظه. بیکدم
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ الف، هزاران،
جمع واژۀ الف
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ رُ)
پیچیدن بینی شتر را. منه: خنف البعیر، سست شدن رسغ شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: خنف البعیر اذا سار فقلب خف یده الی وحشیه. (منتهی الارب) ، بریدن ترنج و مانند آن را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنف الاترج و نحوه. (منتهی الارب) ، زدن سینۀ خود را به دست خود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خنفت المراه، زد آن زن سینۀ خود را بدست خود. (منتهی الارب) ، سرگردانیدن ستور سوی سوار دردویدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
شاید از ’زن’ بمعنی زننده و ’آف’ بمعنی آب باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و زمینهای ترابنده که به زبان خوارزم زناف گویند و بخار پالیزه های تره چون کرنب و سیر و باقلی و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). و هوا نیک صافی باشد که هیچ چیزغریب با وی آمیخته نباشد چون بخارها و دریاها و آبدانها و خندق ها و بیشه ها و زمینهای ترابنده که بزبان خوارزم زناف گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی سطر ششم از باب سیم از گفتار نخستین از کتاب سوم از بخش نخستین اندرشناختن هوای نیک و هوای معتدل، یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طناب، در تداول عامیانه
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آن، آن کسان، ایشان، اوشان، آنها:
همه تفاخر آنان بجود و دانش بود
همه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ،
منجیک،
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای ّ و درخواب شدند،
خیام،
نظر آنان که نکردند بدین مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند،
سعدی،
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین،
حافظ،
آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشۀ چشمی بما کنند؟
حافظ
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مرد بزرگ بینی کلان ریش درازقامت درشت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، سر نرۀ بزرگ. (منتهی الارب). رجوع به قناف شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرد بزرگ بینی کلان ریش درازقامت درشت. (منتهی الارب) (آنندراج). الکبیر الانف و قیل العظیم الرأس واللحیه و قیل الطویل الغلیظ. (اقرب الموارد) ، سر نرۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قناف شود
لغت نامه دهخدا
(زَ حَ)
یکدیگر رایارمندی کردن. (آنندراج). مکانفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
پیش سینۀ شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیش بند رحل یا رسن که بر سینه بند شتر بسته پیش آورده و پس سپل پنجم برند و محکم کنند تا سینه بدان از جای نرود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
کوهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
انام، خلق، جن و انس
لغت نامه دهخدا
تصویری از قناف
تصویر قناف
دراز ریش، کلان بینی، درشت اندام، نره کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناف
تصویر کناف
یارمندی، همیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناف
تصویر طناف
طناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنات
تصویر آنات
جمع آن، دم ها هنگام ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنام
تصویر آنام
انام، خلق، جن وانس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آن، ضمیر اشاره برای اشخاص دور، ایشان، مقابل اینان: شراب لعل کش و روی مه جبینان بین، خلاف مذهب آنان جمال اینان بین، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
جمع الف، هزار ها، جمع الف هزارها هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طناف
تصویر طناف
((طَ))
طناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنات
تصویر آنات
جمع آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آناس
تصویر آناس
جمع انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنام
تصویر آنام
نام، مخلوق، آفریده شدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
جمع الف، هزارها، هزاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
هزارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آنات
تصویر آنات
دم ها، هنگام ها
فرهنگ واژه فارسی سره