آمیختن، پسوند متصل به واژه به معنای آمیخته با، برای مثال خشم آمیز، عبیرآمیز، مردم آمیز، مشک آمیز، دلم رمیدۀ لولی وشی ست شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز (حافظ - ۵۳۶)، نزدیکی کردن، مقاربت، جماع، همنشینی، دوستی، مراوده
آمیختن، پسوند متصل به واژه به معنای آمیخته با، برای مِثال خشم آمیز، عبیرآمیز، مردم آمیز، مشک آمیز، دلم رمیدۀ لولی وشی ست شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز (حافظ - ۵۳۶)، نزدیکی کردن، مقاربت، جماع، همنشینی، دوستی، مراوده
به معنی آمیزنده، در کلمات مرکّبه، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن: امرد آنگه که خوبروی بود تلخ گفتار و تندخوی بود چون بریش آمد و بلعنت شد مردم آمیز و صلح جوی بود، سعدی، ، به معنی آمیخته، چون در آتش آمیز، حسرت آمیز، خشم آمیز، خصومت آمیز، دردی آمیز، زهرآمیز، شکرآمیز، شهدآمیز، شهوت آمیز، طعن آمیز، عبیرآمیز، عنبرآمیز، غم آمیز، غمان آمیز، فرقت آمیز، کذب آمیز، کفرآمیز، مشک آمیز، مصلحت آمیز، نوش آمیز و جز آن: مرا طبع نشگفت اگر تیز گشت به پیری چنین آتش آمیز گشت، فردوسی، دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز، (گلستان)، مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر که صاف این سرخم جمله دردی آمیز است، حافظ، خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز، حافظ، میان جعفرآباد و مصلی عبیرآمیز می آید شمالش، حافظ، درنزههالقلوب حمداﷲ مستوفی عبارت ذیل آمده است: جص، خاک رنگ آمیز است که بقوت آفتاب گچ شود - انتهی، و معنی آن بر نگارنده معلوم نشد، شاید نظایر دیگری پیدا شود و معنی روشن گردد، و رجوع به آمیغ شود
به معنی آمیزنده، در کلمات مرکّبه، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن: امرد آنگه که خوبروی بود تلخ گفتار و تندخوی بود چون بریش آمد و بلعنت شد مردم آمیز و صلح جوی بود، سعدی، ، به معنی آمیخته، چون در آتش آمیز، حسرت آمیز، خشم آمیز، خصومت آمیز، دُردی آمیز، زهرآمیز، شکرآمیز، شهدآمیز، شهوت آمیز، طعن آمیز، عبیرآمیز، عنبرآمیز، غم آمیز، غمان آمیز، فرقت آمیز، کذب آمیز، کفرآمیز، مشک آمیز، مصلحت آمیز، نوش آمیز و جز آن: مرا طبع نشگفت اگر تیز گشت به پیری چنین آتش آمیز گشت، فردوسی، دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز، (گلستان)، مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر که صاف این سرخم جمله دردی آمیز است، حافظ، خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز، حافظ، میان جعفرآباد و مصلی عبیرآمیز می آید شمالش، حافظ، درنزههالقلوب حمداﷲ مستوفی عبارت ذیل آمده است: جص، خاک رنگ آمیز است که بقوت آفتاب گچ شود - انتهی، و معنی آن بر نگارنده معلوم نشد، شاید نظایر دیگری پیدا شود و معنی روشن گردد، و رجوع به آمیغ شود
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، شاشه گمیز کردن: شاشیدن
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، اِدرار، پیشاب، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، شاشه گمیز کردن: شاشیدن
اسم مصدر و عمل آمیختن. مزاج. مزج. امتزاج. خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب: جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچۀ بط را نیاموزد شناه. سنائی. مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟ ناصرخسرو. ، خلطه. مخالطت. معاشرت. الفت. صحبت. نشست و برخاست: هرآنکس که باداد و روشن دلید از آمیزش یکدگر مگسلید. فردوسی. به خو هر کسی در جهان دیگر است ترا با وی آمیزش اندرخور است. فردوسی. رنجور نفاق دوستانم زآمیزش دوستان مرا بس. خاقانی. ، آمیغ. مباضعه. آرام گرفتن با. آرمیدن با. نزدیکی کردن با. وقاع. - آمیزش تن، گشنی. - آمیزش داروها، اخلاط. آمیزه های دارو. عقار. اجزاء
اسم مصدر و عمل آمیختن. مزاج. مزج. امتزاج. خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب: جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچۀ بط را نیاموزد شناه. سنائی. مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟ ناصرخسرو. ، خلطه. مخالطت. معاشرت. الفت. صحبت. نشست و برخاست: هرآنکس که باداد و روشن دلید از آمیزش یکدگر مگسلید. فردوسی. به خو هر کسی در جهان دیگر است ترا با وی آمیزش اندرخور است. فردوسی. رنجور نفاق دوستانم زآمیزش دوستان مرا بس. خاقانی. ، آمیغ. مباضعه. آرام گرفتن با. آرمیدن با. نزدیکی کردن با. وقاع. - آمیزش تن، گشنی. - آمیزش داروها، اَخلاط. آمیزه های دارو. عقار. اجزاء
فرانسوی تک یاخته جانور یک سلولی از رده ریشه پائیان که هم در آبهای شیرین و هم در آبهای دریا میزید حرکت و تغذیه وی بوسیله پاهای کاذب است. پروتوپلاسم آنها برهنه و بدون پوسته خارجی است
فرانسوی تک یاخته جانور یک سلولی از رده ریشه پائیان که هم در آبهای شیرین و هم در آبهای دریا میزید حرکت و تغذیه وی بوسیله پاهای کاذب است. پروتوپلاسم آنها برهنه و بدون پوسته خارجی است
در کلمات مرکب بمعنی آویزنده آید: دست آویز دل آویز گلاویز، منشور و غیر آن از بلور و مانند آن که بر جارها و لاله ها و چلچراغها آویزند برای زینت، آنچه از احجار کریمه مانند الماس و زمرد و غیره بر حلقه گوشواره آویزند، جنگ پیکار نبرد. یا آویز و گریز. جنگ کردن در حال عقب نشینی جنگ و گریز، منگوله شرابه پش فش، گیاهی از تیره موردیها جزو جدا گلبرگها که بطور زینتی کاشته میشود و گل آن برنگ قرمز و بشکل زنگ است گل آویز گل گوشواره
در کلمات مرکب بمعنی آویزنده آید: دست آویز دل آویز گلاویز، منشور و غیر آن از بلور و مانند آن که بر جارها و لاله ها و چلچراغها آویزند برای زینت، آنچه از احجار کریمه مانند الماس و زمرد و غیره بر حلقه گوشواره آویزند، جنگ پیکار نبرد. یا آویز و گریز. جنگ کردن در حال عقب نشینی جنگ و گریز، منگوله شرابه پش فش، گیاهی از تیره موردیها جزو جدا گلبرگها که بطور زینتی کاشته میشود و گل آن برنگ قرمز و بشکل زنگ است گل آویز گل گوشواره