جدول جو
جدول جو

معنی آمنون - جستجوی لغت در جدول جو

آمنون
(مِ)
جمع واژۀ آمن:
عارفان زآنند دایم آمنون
که گذر کردند از دریای خون.
مولوی
لغت نامه دهخدا
آمنون
آمن
تصویری از آمنون
تصویر آمنون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممنون
تصویر ممنون
هنگام تشکر به کار می رود، سپاسگزار، نعمت داده شده، منت نهاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منون
تصویر منون
اجل، مرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منون
تصویر منون
کلمه ای که به آن تنوین داده شود، تنوین دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَوْ وَ)
اسم باتنوین. (منتهی الارب). تنوین داده شده. (آنندراج) (غیاث). به تنوین کرده. تنوین و آن دو ضمه و دو فتحه و دو کسره است که ان [اٌ] و ان [ا] و ان [اً] تلفظ شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). دارای تنوین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نام ارشد اولاد داود، نام مردی از نسل یهودا
لغت نامه دهخدا
مخفف پیرامون
لغت نامه دهخدا
جیحون، آمل، آمو، آموی:
چو از رود آمون گذشت آن سپاه
برآمد هیاهو ز ماهی بماه،
هاتفی،
آن رود که خوشتر است از آمون
بی شبهه که هست رود سیحون،
؟ (از فرهنگها)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آمنون. جمع واژۀ آمن
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
جمع واژۀ زمن، برجای مانده. (آنندراج). رجوع به زمن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
جمع واژۀ قمین بمعنی سزاوار. (اقرب الموارد). رجوع به قمین شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام درویشی بود صاحب حال و ریاضت کش. (برهان). نام یکی ازدرویشان بزرگوار بود چه سمنون محب لقب داشته. (آنندراج). شیخ عطار آرد: سمنون المحب، مکنی به ابوالحسن بن عبداﷲ الخواص معاصر جنید. هجویری گوید: غلام الخلیل مردی مرائی و مدعی پارسائی و تصوف که خود را پیش سلطانیان و خلیفه معروف گردانیده و دین به دنیا فروخته بود مساوی مشایخ و درویشان در دست گرفته بودی پیش سلطانیان. و مرادش آنکه تا ایشان مهجور باشند و کس به ایشان تبرک نکند تا جاه وی بر جای بماند و چون جاه سمنون اندر بغداد بزرگ شد و هر کسی بدو تقرب کردند و غلام الخلیل از آن رنج کرد و اصفهان را ساختن گرفت تا زنی را پیش سمنون فرستاد و زن خود را بر وی عرضه کرد و وی ابا کرد (زن) به نزدیکی جنید شد که سمنون را بگو تا مرا بزنی قبول کند، جنید را از آن ناخوش آمد و وی را زجر کرد و زن به نزدیک غلام الخلیل آمد و تهمتی چنانکه زنان نهند بر وی نهاد و او چنانکه اعدا شنوند بشنید و شناعت بر دست گرفت و خلیفه را بر وی متغیر کرد تا بفرمود که وی را بکشند چون سیاف را برآوردند از خلیفه فرمان خواست خلیفه خواست فرمان دادن زبانش بگرفت، چون آن شب بخفت بخواب دید که زوال ملک تو اندر زوال جان سمنون بسته است، دیگر روز عذر خواست و بخوبی بازگردانیدش و از اوست: لایعبر عن شی ٔ الا بما هو ارق منه و لا شی ٔ ارق من المحبه فبم یعبر عنها. رجوع به تذکره الاولیاء ص 67 و صفه الصفوه ج 2 ص 240 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد سست، مرد توانا. از اضداد است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بهترین و اقصی از هر چیزی که نزد کسی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بهترین از هر چیزی که نزد کسی باشد، بریده شده. قطعشده. (از ناظم الاطباء). مقطوع. (اقرب الموارد) :
پر من بگشای تا بیرون پرم
در حدیقۀ ذکر ناممنون پرم.
مولوی (مثنوی).
- اجر غیرممنون، پاداش ابدی و سرمدی و همیشگی. (ناظم الاطباء) : ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غیرممنون. (قرآن 8/41).
- اجر ناممنون، اجر غیرممنون:
بعداز این از اجر ناممنون بده
هرکه خواهد گوهر مکنون بده.
مولوی (مثنوی).
، نعمت داده شده و منت نهاده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احسان کرده شده. (ناظم الاطباء). سپاسدار. سپاسگزار. سپاس پذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- غیرممنون، بی منت:
کریمانه بخشی و منت نخواهی
عطای کریمان بود غیرممنون.
سوزنی.
غیرممنون شناس بخشش او
گرچه بخشش کند بغیر حساب.
سوزنی.
- ممنون شدن، منت دار شدن و احسان و نیکویی پذیرفتن. (ناظم الاطباء).
- ممنون کردن، احسان و نیکویی کردن و منت نهادن. (ناظم الاطباء).
- امثال:
دارم و نمی دهم ممنون هم باش. (امثال و حکم ص 679)
لغت نامه دهخدا
نام خدای مصریان قدیم، و کلمه آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است) حدس میزنند که همین آمون باشد، نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر منسه که در 22 سالگی بسال 642 قبل از میلاد بسلطنت رسید، نام یکی از شهرهای قدیم بمصر علیا
لغت نامه دهخدا
پر، لب ریز، لبالب، مملو، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمون
تصویر آمون
جیحون، آمل
فرهنگ لغت هوشیار
هنیده، سپاسگزار، مرد سست، مرد توانا، از واژگان دو پهلو نعمت داده و منت نهاده: (... مراحم صاحبقران پاک اعتقاد خواست تربیت او بنوعی فرماید که مجموع اهل آن دیار ممنون منت باشند) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 398: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منون
تصویر منون
گردش زمانه، روزگار، حوادث دهر به تنوین کرده، اسم با تنوین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمنین
تصویر آمنین
جمع آمن، به زینهاران بی بیمان استوار تر ایمن تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمون
تصویر آمون
پر، مملو، لبالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منون
تصویر منون
((مُ نَ وَّ))
کلمه ای که به آن تنوین داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
((مَ))
نعمت داده شده، منت نهاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
سپاسگزار، سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره
سپاسگزار، قدردان، متشکر، منت پذیر، نمک شناس
متضاد: کفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنوین دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمینی هموار در هلیشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
فغان امان
فرهنگ گویش مازندرانی