جدول جو
جدول جو

معنی آمص - جستجوی لغت در جدول جو

آمص
(مِ)
معرّب از رومیّه، (منتهی الارب). دوائی است مسهل یا دوائی است برای حفظ و گویند مرکبی است از بیست وپنج جزو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمر
تصویر آمر
امر کننده، امر دهنده، فرمان دهنده، فرمانده، کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمه
تصویر آمه
دوات، ظرفی که در آن مرکب بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمص
تصویر حمص
نخود، از دانه های خوراکی که گرد و کوچک است و به صورت پخته شده مصرف می شود، بوتۀ این دانه که کوتاه و دارای شاخه های نازک، برگ های ریز و گل های سفید می باشد، واحد اندازه گیری وزن معادل یک بیست و چهارم مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمن
تصویر آمن
در اطمینان و امن وامان، بی ترس و بیم، به زینهار، استواردارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آما
تصویر آما
آمودن، پسوند متصل به واژه به معنای آماینده مثلاً گوهرآمای، لؤلؤآمای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمد
تصویر آمد
اقبال، میمنت، فرخندگی، کنایه از حاصل، بن ماضی آمدن،
پسوند متصل به واژه به معنای آمده مثلاً پیامد، پیشامد، سرآمد، درآمد، پسوند متصل به واژه به معنای آمدن مثلاً خوشامد
آمد و رفت: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید
آمد و شد: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید، آمد و رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمص
تصویر رمص
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، ریمه، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
آمیوس، زنیان، نانخواه، نانخه، نانوخیه، نغن، نغن خلان، نغن خوالان، جوانی، کمون ملوکی
لغت نامه دهخدا
رجوع به آمص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
ظرف که در آن سیاهی کنند نوشتن را. دوات. دویت. خوالستان. خوالسته. محبره. سیاهی دان:
ای ترا تنبک آمه نی خامه
لوح تعلیم تختۀ نرد است.
طرطری.
، امنه، به معنی پشتۀ هیزم و شاید یکی از دو کلمه آمنه و آمه بدین معنی، مصحف دیگری باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از عمص
تصویر عمص
آزمند ترشی ترشی دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمل
تصویر آمل
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
فرماینده فرمان پاد امر کننده فرماینده کار فرما، جمع آمرین، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ لغت هوشیار
آمدن ایاب: رفت و آمد مقابل رفت ذهاب، بازگشت، اقبال روی آوردن بخت خجستگی مقابل نیامد. یا آمد کار. خجستگی یمن میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممص
تصویر ممص
زانویی گند ابرو، شتر گلو، آب افشان فشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمص
تصویر لمص
دشیادی، نکوهش آک نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمص
تصویر رمص
نیکو کردن مصیبت بر دل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمص
تصویر غمص
شکر نکردن نعمت را، خرد و خوار شمردن، عیب گرفتن بر کسی سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمص
تصویر قمص
ملخ از تخم برآمده، پشه کلم
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی آماینده آید. آراینده مرصع: گوهرآمای لوء لوء آمای، پرکننده انبارنده، مستعد کننده مهیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمی
تصویر آمی
نانخواه، نانخه، جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمن
تصویر آمن
استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمه
تصویر آمه
فراخی سال، (دوات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمص
تصویر خمص
باریکیدن: از گرسنگی تکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خفت آماس فرو نشستن آماس، بر آوردن خاشاک از چشم نخود از گیاهان اشنان قصارین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمه
تصویر آمه
((مِ))
دوات، جای مرکب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمن
تصویر آمن
((مَ))
استوارتر، ایمن تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمن
تصویر آمن
((مِ))
بی بیم، بی خوف، ایمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمر
تصویر آمر
((مِ))
امر کننده، فرماینده، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمد
تصویر آمد
((مَ))
آمدن، رفت و آمد، بازگشت، بخت، سازگاری بخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمص
تصویر رمص
((رَ مَ))
چرک خشک کنج چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمن
تصویر آمن
به زینهار، بی بیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمل
تصویر آمل
آرزورسان، یاری گر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمر
تصویر آمر
فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره