جدول جو
جدول جو

معنی آمادگی - جستجوی لغت در جدول جو

آمادگی
آماده و مهیا بودن، برای مثال آن جهان صورت شود آن مادگی / هرکه در مردی ندید آمادگی (مولوی - ۹۲۰)
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
فرهنگ فارسی عمید
آمادگی(دَ / دِ)
ساختگی. تهیه. بسیج. ساز. استعداد. تهیﱡاء. أهبه. ساخت وساز. عتاد. اباب. آراستگی. جهاز. عدّه. (دهّار).
- آمادگی سفر، ساز سفر
لغت نامه دهخدا
آمادگی
ساختگی، بسیج، تهیه
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
فرهنگ لغت هوشیار
آمادگی((دِ))
آماده بودن، تهیه، بسیج، استعداد
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
فرهنگ فارسی معین
آمادگی
بسیج، تدارک، تمهید، تهیه، استعداد، توان، توانمندی، قابلیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمادگی
تحضيرٌ
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به عربی
آمادگی
Preparation, Preparedness, Readiness
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آمادگی
préparation, disponibilité
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آمادگی
准备 , 准备状态
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به چینی
آمادگی
تیاری
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به اردو
آمادگی
подготовка , готовность
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به روسی
آمادگی
Vorbereitung, Bereitschaft
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
آمادگی
підготовка , готовність
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آمادگی
przygotowanie, gotowość
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
آمادگی
تمایل، اراده
دیکشنری اردو به فارسی
آمادگی
maandalizi, utayari
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آمادگی
প্রস্তুতি
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
آمادگی
preparação, prontidão
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آمادگی
hazırlık, hazır olma
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آمادگی
준비 , 준비 상태
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به کره ای
آمادگی
準備
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آمادگی
तैयारी , तत्परता
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به هندی
آمادگی
persiapan, kesiapan
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آمادگی
การเตรียมการ , ความพร้อม
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
آمادگی
voorbereiding, paraatheid, gereedheid
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به هلندی
آمادگی
preparación, disposición
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آمادگی
preparazione, prontezza
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آمادگی
הַכָּנָה , מוּכָנוּת , מוכנות
تصویری از آمادگی
تصویر آمادگی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مادگی
تصویر مادگی
مقابل نری، ماده بودن، در علم زیست شناسی اندام مادۀ گل که شامل تخمدان و تخمک هاست، سوراخ جلو لباس که دگمه در آن جا می گیرد، جادگمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
آزاد بودن، وارستگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
حریت. جوانمردی. اصالت. نجابت. شرافت. مروّت. مکرمت. (دستوراللغه). وارستگی. مردمی:
همه آزادگی و همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
خسروانی یا خسروی.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.
فردوسی.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی.
طیان مرغزی.
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی.
فرخی.
اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.
فرخی.
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان.
فرخی.
نشان کریمی ّ و آزادگی
برآوردن مردم ممتحن
به آزادمردی ّ و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن ؟
از آزادگان هرکه او پیشتر
بشکر تو دارد زبان مرتهن...
فرخی.
آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن
وآزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن.
فرخی.
ای به آزادگی ّ و نیک خوئی
نه عجم دیده چون تو و نه عرب.
فرخی.
تو را بمردی و آزادگی میان سپاه
هزار نام بدیع است و صدهزار لقب.
فرخی.
ای خوی تو خجسته و رای تو چون تو راست
دائم تو را بفضل و به آزادگی هواست.
فرخی.
بعلم و عدل و به آزادگی ّ و نیکخوئی
مؤیّد است و موفق مقدم است و امام.
فرخی.
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار.
فرخی.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.
فرخی.
ای بحرّی و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی ّ و آزادگی داستان.
فرخی.
دانش و آزادگی ّ و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری.
هزار سال همیدون بزی بپیروزی
بمردمی ّ و به آزادگی ّ و نیک خوی.
منوچهری.
خوی بد اندر ره آزادگی
قید دو دست و غل بر گردنست.
ناصرخسرو.
در ره آزادگیست قول وی و فعل وی
پاک ز تزویر و زرق دور ز تلبیس و بند.
سوزنی.
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.
حافظ.
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گردهد دست که دامن ز جهان درچینم.
حافظ.
، آسایش. آسودگی. شادی:
هست خلّت عین کارافتادگی
گر خلیلی کم طلب آزادگی.
عطار.
- آزادگی کردن، جوانمردی نمودن:
نه جز آزادگی کردن ترا کاری همی بینم.
فرخی.
بر ظن نیکوقصد کردم بدو
آزادگی کرد و وفا کرد ظن.
فرخی.
- آزادگی نمودن، ابراز، اظهار و اعلام آزادگی:
آزاده برکشیدن و رادان رسوم اوست
وآزادگی نمودن و رادی شعار او.
فرخی.
زآزادگی نمودن کردارهای نیک
آزادگان بشکر تو گشتند مرتهن.
فرخی.
- امثال:
آزادگی و طمع بهم ناید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
حریت، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادگی
تصویر مادگی
مقابل نری، ماده بودن، سوراخ جلو لباس که تکمه در آن جای میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
((دَ یا دِ))
حریت، جوانمردی، نجابت، اصالت، آسایش، آسودگی
فرهنگ فارسی معین
آزادمنشی، اختیار، اصالت، جوانمردی، حریت، وارستگی
متضاد: اسارت، بندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد