اسم مصدر و عمل آمیختن. مزاج. مزج. امتزاج. خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب: جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچۀ بط را نیاموزد شناه. سنائی. مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟ ناصرخسرو. ، خلطه. مخالطت. معاشرت. الفت. صحبت. نشست و برخاست: هرآنکس که باداد و روشن دلید از آمیزش یکدگر مگسلید. فردوسی. به خو هر کسی در جهان دیگر است ترا با وی آمیزش اندرخور است. فردوسی. رنجور نفاق دوستانم زآمیزش دوستان مرا بس. خاقانی. ، آمیغ. مباضعه. آرام گرفتن با. آرمیدن با. نزدیکی کردن با. وقاع. - آمیزش تن، گشنی. - آمیزش داروها، اخلاط. آمیزه های دارو. عقار. اجزاء
اسم مصدر و عمل آمیختن. مزاج. مزج. امتزاج. خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب: جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچۀ بط را نیاموزد شناه. سنائی. مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟ ناصرخسرو. ، خلطه. مخالطت. معاشرت. الفت. صحبت. نشست و برخاست: هرآنکس که باداد و روشن دلید از آمیزش یکدگر مگسلید. فردوسی. به خو هر کسی در جهان دیگر است ترا با وی آمیزش اندرخور است. فردوسی. رنجور نفاق دوستانم زآمیزش دوستان مرا بس. خاقانی. ، آمیغ. مباضعه. آرام گرفتن با. آرمیدن با. نزدیکی کردن با. وقاع. - آمیزش تن، گشنی. - آمیزش داروها، اَخلاط. آمیزه های دارو. عقار. اجزاء
جنگ: بدانست کو را ز شاه بلند ز رزم و ز آویزش آید گزند. فردوسی. سخن گفتن اکنون نیاید بکار گه جنگ و آویزش و کارزار. فردوسی. بر این گونه تا خورز گنبد بگشت وز اندازه آویزش اندرگذشت. فردوسی. بدان گیتی ارچندشان برگ نیست همان به که آویزش و مرگ نیست. فردوسی. دو پایش فروشد بیک چاه سار نبد جای آویزش و کارزار. فردوسی. چو خورشید بر چرخ گردان بگشت از اندازه آویزش اندرگذشت. فردوسی. هر دو لشکر بجنگ مشغول شدند و آویزشی بود که خوارزمشاه گفت در مدت عمر چنین یاد ندارد. (تاریخ بیهقی)، علقه. علاقه. تعلق. پیوستگی. بستگی: قدم را با حدوث آویزشی نیست و گر آویزش است آمیزشی نیست. عطار. ، در بیت ذیل محتمل است کلمه آویختن، بر دار کردن، یا مؤاخذه و بازپرس کردن یا سزا دادن باشد: ز کارآگهان موبدی نیک خواه چنان بد که برداشت روزی بشاه (انوشیروان) که گاهی گنه بگذرانی همی به بد، نام آنکس نخوانی همی هم آن را دگرباره آویزش است گنهکاراگرچند با پوزش است... فردوسی
جنگ: بدانست کو را ز شاه بلند ز رزم و ز آویزش آید گزند. فردوسی. سخن گفتن اکنون نیاید بکار گه جنگ و آویزش و کارزار. فردوسی. بر این گونه تا خورز گنبد بگشت وز اندازه آویزش اندرگذشت. فردوسی. بدان گیتی ارچندشان برگ نیست همان به که آویزش و مرگ نیست. فردوسی. دو پایش فروشد بیک چاه سار نبد جای آویزش و کارزار. فردوسی. چو خورشید بر چرخ گردان بگشت از اندازه آویزش اندرگذشت. فردوسی. هر دو لشکر بجنگ مشغول شدند و آویزشی بود که خوارزمشاه گفت در مدت عمر چنین یاد ندارد. (تاریخ بیهقی)، علقه. علاقه. تعلق. پیوستگی. بستگی: قدم را با حدوث آویزشی نیست و گر آویزش است آمیزشی نیست. عطار. ، در بیت ذیل محتمل است کلمه آویختن، بر دار کردن، یا مؤاخذه و بازپرس کردن یا سزا دادن باشد: ز کارآگهان موبدی نیک خواه چنان بد که برداشت روزی بشاه (انوشیروان) که گاهی گنه بگذرانی همی به بد، نام آنکس نخوانی همی هم آن را دگرباره آویزش است گنهکاراگرچند با پوزش است... فردوسی