جدول جو
جدول جو

معنی آلچی - جستجوی لغت در جدول جو

آلچی
ترکی ستاننده گیرننده
تصویری از آلچی
تصویر آلچی
فرهنگ لغت هوشیار
آلچی
ستاننده، گیرنده
تصویری از آلچی
تصویر آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلچی
تصویر پلچی
خرمهره، نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند، نوعی بوق کوچک از جنس صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلی
تصویر آلی
مربوط به اندام های موجود زنده، دارای آلات، اجزا یا اندام های متعدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلکی
تصویر آلکی
پالکی، دو صندق چوبی روباز که سابقاً به دو پهلوی اسب یا قاطر می بستند و دو تن مسافر در آن می نشستند، کجاوۀ بی سقف
فرهنگ فارسی عمید
اسم هندی قاقله است. (تحفۀ حکیم مؤمن). هیل (هل)
لغت نامه دهخدا
در کلمات مرکبه مخفف آلاینده:
نیست بر من روزه در بیماری دل زآن مرا
روزه باطل میکند اشک دهان آلای من،
خاقانی،
لبش گاهی بخواهش لقمه آلای
ولی در زیر لب لخت جگرخای،
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
(لا)
گوسفند بزرگ دنبه. کبش دنبه ناک، مرد بزرگ سرین
لغت نامه دهخدا
(لی ی)
منسوب به آلت.
- جسم آلی، جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی، هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی، بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است
لغت نامه دهخدا
سرخی، سرخی نیم رنگ
لغت نامه دهخدا
(یِ / یُ)
مأخوذ از ترکی ایلچی. (ناظم الاطباء). راهبر و پیک و گذربان. (آنندراج). و رجوع به ایلچی شود، گدای راه نشین، چه یل در ترکی نام راه، و چی به معنی دارنده است. (از آنندراج). رجوع به راه نشین و گدا شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 6هزارگزی جنوب نائین و دوهزارگزی راه شوسۀ نائین به کوهپایه. هوای آن معتدل و دارای 49 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ایلچی. (فرهنگ ناظم الاطباء). بمعنی فرستاده و رسول. ایلچی و الشی و الاچی نیز گویند جمع آن الچیّه است. (دزی ج 1 ص 33). در آذربایجان ایلچی نویسند و الچی تلفظ کنند. رجوع به ایلچی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به الجه و الجی و غیاث اللغات شود، نگار خانه مانی نقاش باشد. گویند اصل این لغت به این معنی ارثنگ با ثای مثلثه بوده، ثاء را با زای فارسی بدل کرده اند ارژنگ شده. (برهان). کار خانه مانی. (اوبهی). بعضی گفته اند بتکده ای که در چین بوده:
یکی نامه مانند ارژنگ چین
نبشتند و کردند چند آفرین.
فردوسی.
نبشتند برسان ارژنگ چین
سوی شاه با صد هزار آفرین.
فردوسی.
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگار خانه چینی و نقش ارژنگی است.
سعدی.
، بعضی گویند نام مانی ارژنگ بوده و مانی دعائی است که او را کرده اند و لقب او شده است (!). (برهان) (غیاث) :
که در چین دیدم از ارژنگ پرکار
که کردی دائره بی دور پرگار.
امیرخسرو.
، جمعی گویند نام نقاشی است غیر مانی و او نیز در هنروری مانند مانی بوده است. (برهان). نام مصوری بوده مانند مانی. (جهانگیری). نقاشی از چین که نظیر مانی بود. (غیاث) :
روان کرد کلک شبه رنگ را
ببرد آب مانی و ارژنگ را.
نظامی.
بقصر دولتم مانی و ارژنگ
طراز سحر می بستند بر سنگ.
امیرخسرو.
، در صحاح آمده ارژنگ نام کسی بود که مانی وزیر وی بوده (!). (شعوری). و رجوع به ارتنگ وارثنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پالکی
لغت نامه دهخدا
هیل، و امروز هل گویند
لغت نامه دهخدا
(پُ)
خرمهره را گویند... (برهان قاطع). پلژی. (مهذب الاسماء). خرز
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلی
تصویر آلی
گوسفند بزرگ دنبه وهر جسمی که دارای آلات متعدد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلچی
تصویر پلچی
خرمهره پلژی خرز
فرهنگ لغت هوشیار
قسم خردتر گوجه که ترشتر از آن میباشد ادرک اجاص آلنج نیسوق آلچه الو هلو هلی ترش هلو. آلوی جیلی. یا آلوچه سگک قسم پست و ترش تر و خردتر آلوچه آلو کوهی نلک آلوترش زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلکی
تصویر آلکی
پالکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلای
تصویر آلای
در کلمات مرکب بمعنی آلاینده آید: دهان آلای لقمه آلای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلچی
تصویر پلچی
((پُ))
پلژی، خرمهره، خرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلی
تصویر آلی
منسوب به آلت، هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات، مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلی
تصویر آلی
سرخی، سرخی نیم رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلی
تصویر آلی
ابزاری، نهادی
فرهنگ واژه فارسی سره
گیاهی است شبیه پیاز با دانه ها و گل سفیدرنگاین گیاه به عنوان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی با گردو
فرهنگ گویش مازندرانی