جدول جو
جدول جو

معنی آلوچه - جستجوی لغت در جدول جو

آلوچه
نوعی از آلوی ریز و ترش، نلک
تصویری از آلوچه
تصویر آلوچه
فرهنگ فارسی عمید
آلوچه(چَ / چِ)
مصغّر آلو. قسم خرد و ترش تر گوجه. ادرک. اجاص. (داود ضریر انطاکی). آلنج. نیسوق:
سیب و زردآلو وآلوچه و امرود و هلو
باز انجیر وزیری ّ و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
آلوچه
قسم خردتر گوجه که ترشتر از آن میباشد ادرک اجاص آلنج نیسوق آلچه الو هلو هلی ترش هلو. آلوی جیلی. یا آلوچه سگک قسم پست و ترش تر و خردتر آلوچه آلو کوهی نلک آلوترش زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
آلوچه
نوع کوچکتر گوجه سبز که از آن ترش تر است
تصویری از آلوچه
تصویر آلوچه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلوده
تصویر آلوده
آنکه یا آنچه به چیزی پاک یا ناپاک آغشته شده، آنکه به وضعیتی بد دچار شده، آغشته، مالیده به چیزی، ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
نوعی شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر تهیه می شود، گردۀ نان، قرص نان، کلیجه، کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
مخفف آلگونه. غازه. سرخی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
لوث، درن، وسخ، نجاست، شوخ، پلیدی گرفته. ملوّث. مدرّن. متنجس:
...ر آلوده بیاری ّ و نهی در...س من
بوسه ای چند بتزویر دهی بر نس من.
رودکی (از اوبهی در تحفهالاحباب).
پیری ّ و درازی ّ و خشک شنجی
گوئی به گه آلوده لتره غنجی.
منجیک.
زآب شود هر تن آلوده پاک
پاک نگردد زن بد جز بخاک.
ناصرخسرو.
شرممان باد ز پشمینۀ آلودۀ خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم.
حافظ.
دلق آلودۀ صوفی بمی ناب بشوی.
حافظ.
، آغشته. ملطخ. مضمخ. آگشته. آگسته:
...نی دارد چو...ن خواجه ش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به بت.
عماره.
گر بلبل محنت زده عاشق بوده ست
باری دل غنچه از چه خون آلوده ست ؟
کمال اسماعیل.
، ممزوج. مخلوط. آمیخته. آمیغی. مشوب. مضاف. غیرخالص. که ویژه و ناب نیست:
ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کآزادۀ نابی.
فرخی.
یکی را میدهی صد گونه نعمت
یکی را نان جو آلوده با خون.
باباطاهر.
اشک آلودۀ ما گرچه روانست ولی
برسالت سوی او پاک نهادی طلبیم.
حافظ.
، مغشوش. پربار، چنانکه زر:
زر آلوده کم عیار بود
زر پالوده پایدار بود.
سنائی.
، تردامن. فاسق. فاجر. بدکار. تبه کار:
یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید
چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن.
رودکی.
دوستی را امید میدارم
گرچه آلوده و گنه کارم.
سنائی.
چون نیست نمازمن آلوده نمازی
در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم.
حافظ.
، معتاد بشراب. آموخته بافیون و مانند آن:
چوآلوده ای بینی آلوده ای
ولیکن سوی شستگان شسته ای.
ناصرخسرو.
، زشت. بد. ناپاک:
فعل آلوده گوهر آلاید
از خم سرکه سرکه پالاید.
عنصری.
، مالیده شده:
ز کشته بهرسویکی توده بود
گیاهان بمغز سر آلوده بود.
فردوسی.
، مجازاً، رهین. مرهون:
آلودۀ منت کسان کم شو
تا یکشبه در وثاق تو نانست.
انوری.
، مقروض. وام دار، خرج کرده. نفقه کرده، جنب.
- آلودگان دهر، دنیاداران بخیل و طالبان دنیا بحرص. محبان دنیا. گناهکاران. (از مؤید الفضلا).
- آلوده شدن، آلودن. تلطخ. ارتداع. (تاج المصادر بیهقی). لوث. تضمخ:
ز بور اندرافتاد خسرو نگون
تن پاکش آلوده شد بر ز خون.
فردوسی.
- آلوده کردن، آلودن. تلویث. تمشیغ. تلطیخ. تضمیخ. تمضیخ:
بهر جایگه بر یکی توده کرد
زمینها بمغز سرآلوده کرد.
فردوسی.
- آلوده کردن کسی را به...،افترا بدو زدن. متهم کردن: الابتهار، زنی را بی گناه بخویش آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی).
- آلوده گشتن، آلودن:
چو از خون در و دشت آلوده گشت
ز کشته بهر جای بر، توده گشت.
فردوسی.
، این کلمه در مرکّبات معانی مختلف بخشد، چنانکه در گل آلوده، پوشیدۀ بگل. و در قیرآلوده، اندودۀ بقیر. و در شراب آلوده و می آلوده و خوی آلوده، ترشدۀ بشراب و می و خوی. و در گردآلوده و آردآلوده و غبارآلوده و خاک آلوده و تراب آلوده و خواب آلوده، گرد و آرد و غبار و خاک و تراب و خواب گرفته. و در خون آلوده، آغشته و ملطخ بخون. ودر دهن آلوده و دامن آلوده، ملوث و ناپاک دهان و دامان. و در غضب آلوده و خشم آلوده، بسیارغضب و بسیارخشم. و در نعمت آلوده، کم و اندک نعمت:
یکی مغفر خسروی بر سرش
خوی آلوده ببر بیان در برش.
فردوسی.
نعمت آلوده بیش نیست جهان
دامن همّتت بدو مالای.
انوری.
گل آلوده ای راه مسجد گرفت.
سعدی.
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ویوسف ندریده.
سعدی.
دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجّاده شراب آلوده.
حافظ.
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدرآی
که صفائی ندهد آب تراب آلوده.
حافظ.
و رجوع به آلود شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری بناحیۀ نزدیک فرات، و آن را الوس و الوسه نیز گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
مالیده بچیزی آغشته، ملوث کثیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
نان روغنی بزرگ، قرص، کلیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
((دِ))
مالیده به چیزی، آغشته، آغشته شده، کثیف
فرهنگ فارسی معین
((کُ چِ))
نوعی نان شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر می سازند. کلیچه هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
مصابٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
Polluted, Tainted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
pollué, contaminé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
מזוהם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
آلودہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
দুষিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
chafu, limea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
오염된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
汚染された , 汚れた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
มลพิษ , สกปรก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
प्रदूषित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
tercemar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
vervuild, besmet
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
contaminado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
poluído, contaminado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
污染的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
zanieczyszczony, skażony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
забруднений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
verschmutzt, verunreinigt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
загрязненный , загрязнённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
inquinato, contaminato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی