جدول جو
جدول جو

معنی آلوده - جستجوی لغت در جدول جو

آلوده
آنکه یا آنچه به چیزی پاک یا ناپاک آغشته شده، آنکه به وضعیتی بد دچار شده، آغشته، مالیده به چیزی، ناپاک
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
فرهنگ فارسی عمید
آلوده
(دَ / دِ)
لوث، درن، وسخ، نجاست، شوخ، پلیدی گرفته. ملوّث. مدرّن. متنجس:
...ر آلوده بیاری ّ و نهی در...س من
بوسه ای چند بتزویر دهی بر نس من.
رودکی (از اوبهی در تحفهالاحباب).
پیری ّ و درازی ّ و خشک شنجی
گوئی به گه آلوده لتره غنجی.
منجیک.
زآب شود هر تن آلوده پاک
پاک نگردد زن بد جز بخاک.
ناصرخسرو.
شرممان باد ز پشمینۀ آلودۀ خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم.
حافظ.
دلق آلودۀ صوفی بمی ناب بشوی.
حافظ.
، آغشته. ملطخ. مضمخ. آگشته. آگسته:
...نی دارد چو...ن خواجه ش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به بت.
عماره.
گر بلبل محنت زده عاشق بوده ست
باری دل غنچه از چه خون آلوده ست ؟
کمال اسماعیل.
، ممزوج. مخلوط. آمیخته. آمیغی. مشوب. مضاف. غیرخالص. که ویژه و ناب نیست:
ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کآزادۀ نابی.
فرخی.
یکی را میدهی صد گونه نعمت
یکی را نان جو آلوده با خون.
باباطاهر.
اشک آلودۀ ما گرچه روانست ولی
برسالت سوی او پاک نهادی طلبیم.
حافظ.
، مغشوش. پربار، چنانکه زر:
زر آلوده کم عیار بود
زر پالوده پایدار بود.
سنائی.
، تردامن. فاسق. فاجر. بدکار. تبه کار:
یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید
چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن.
رودکی.
دوستی را امید میدارم
گرچه آلوده و گنه کارم.
سنائی.
چون نیست نمازمن آلوده نمازی
در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم.
حافظ.
، معتاد بشراب. آموخته بافیون و مانند آن:
چوآلوده ای بینی آلوده ای
ولیکن سوی شستگان شسته ای.
ناصرخسرو.
، زشت. بد. ناپاک:
فعل آلوده گوهر آلاید
از خم سرکه سرکه پالاید.
عنصری.
، مالیده شده:
ز کشته بهرسویکی توده بود
گیاهان بمغز سر آلوده بود.
فردوسی.
، مجازاً، رهین. مرهون:
آلودۀ منت کسان کم شو
تا یکشبه در وثاق تو نانست.
انوری.
، مقروض. وام دار، خرج کرده. نفقه کرده، جنب.
- آلودگان دهر، دنیاداران بخیل و طالبان دنیا بحرص. محبان دنیا. گناهکاران. (از مؤید الفضلا).
- آلوده شدن، آلودن. تلطخ. ارتداع. (تاج المصادر بیهقی). لوث. تضمخ:
ز بور اندرافتاد خسرو نگون
تن پاکش آلوده شد بر ز خون.
فردوسی.
- آلوده کردن، آلودن. تلویث. تمشیغ. تلطیخ. تضمیخ. تمضیخ:
بهر جایگه بر یکی توده کرد
زمینها بمغز سرآلوده کرد.
فردوسی.
- آلوده کردن کسی را به...،افترا بدو زدن. متهم کردن: الابتهار، زنی را بی گناه بخویش آلوده کردن. (تاج المصادر بیهقی).
- آلوده گشتن، آلودن:
چو از خون در و دشت آلوده گشت
ز کشته بهر جای بر، توده گشت.
فردوسی.
، این کلمه در مرکّبات معانی مختلف بخشد، چنانکه در گل آلوده، پوشیدۀ بگل. و در قیرآلوده، اندودۀ بقیر. و در شراب آلوده و می آلوده و خوی آلوده، ترشدۀ بشراب و می و خوی. و در گردآلوده و آردآلوده و غبارآلوده و خاک آلوده و تراب آلوده و خواب آلوده، گرد و آرد و غبار و خاک و تراب و خواب گرفته. و در خون آلوده، آغشته و ملطخ بخون. ودر دهن آلوده و دامن آلوده، ملوث و ناپاک دهان و دامان. و در غضب آلوده و خشم آلوده، بسیارغضب و بسیارخشم. و در نعمت آلوده، کم و اندک نعمت:
یکی مغفر خسروی بر سرش
خوی آلوده ببر بیان در برش.
فردوسی.
نعمت آلوده بیش نیست جهان
دامن همّتت بدو مالای.
انوری.
گل آلوده ای راه مسجد گرفت.
سعدی.
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده ویوسف ندریده.
سعدی.
دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجّاده شراب آلوده.
حافظ.
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدرآی
که صفائی ندهد آب تراب آلوده.
حافظ.
و رجوع به آلود شود
لغت نامه دهخدا
آلوده
مالیده بچیزی آغشته، ملوث کثیف
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
آلوده
((دِ))
مالیده به چیزی، آغشته، آغشته شده، کثیف
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
فرهنگ فارسی معین
آلوده
پلید، جنب، چرکین، چرک آلود، چرک، کثیف، ملوث، ناپاک، ناشسته، نجس
متضاد: پاک، پاکدامن، تمیز، مبرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلوده
مصابٌ
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به عربی
آلوده
Polluted, Tainted
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آلوده
pollué, contaminé
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آلوده
poluído, contaminado
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آلوده
آلودہ
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به اردو
آلوده
загрязненный , загрязнённый
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به روسی
آلوده
verschmutzt, verunreinigt
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به آلمانی
آلوده
забруднений
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آلوده
zanieczyszczony, skażony
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به لهستانی
آلوده
দুষিত
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به بنگالی
آلوده
inquinato, contaminato
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آلوده
chafu, limea
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آلوده
kirli
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آلوده
오염된
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به کره ای
آلوده
汚染された , 汚れた
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آلوده
污染的
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به چینی
آلوده
प्रदूषित
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به هندی
آلوده
tercemar
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آلوده
มลพิษ , สกปรก
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به تایلندی
آلوده
vervuild, besmet
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به هلندی
آلوده
contaminado
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آلوده
מזוהם
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آموده
تصویر آموده
آراسته، متجلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلغده
تصویر آلغده
حریص آزمند، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
قسم خردتر گوجه که ترشتر از آن میباشد ادرک اجاص آلنج نیسوق آلچه الو هلو هلی ترش هلو. آلوی جیلی. یا آلوچه سگک قسم پست و ترش تر و خردتر آلوچه آلو کوهی نلک آلوترش زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلودا
تصویر آلودا
لاتینی چولی (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
آغشته وتر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلودا
تصویر آلودا
چولی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ، راحت
فرهنگ واژه فارسی سره