جدول جو
جدول جو

معنی آلفتن - جستجوی لغت در جدول جو

آلفتن
آشفتن، شوریده شدن، پریشان شدن
تصویری از آلفتن
تصویر آلفتن
فرهنگ فارسی عمید
آلفتن(کَ زَ دَ)
آشفتن. مشوش کردن. پریشان ساختن
لغت نامه دهخدا
آلفتن
آشفتن مشوش کردن پریشان ساختن، شوریده شدن پریشان شدن
تصویری از آلفتن
تصویر آلفتن
فرهنگ لغت هوشیار
آلفتن((لُ تَ))
آشفتن، پریشان ساختن، شوریده شدن، پریشان شدن
تصویری از آلفتن
تصویر آلفتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشفتن
تصویر آشفتن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
اضطراب
از حالت طبیعی خارج شدن امور
از بین رفتن سامان کارها
خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلفته
تصویر آلفته
آشفته، شوریده، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
نامی است که ترکان بکشاورزی ایرانی موسوم به یحیی متولد بسال 1120 ه. ق. داده اند. در یکی از جنگهای ایران با عثمانیان، ترکان یحیی را به اسارت به آسیای صغیر برده و چون بردگان بفروختند. او پس از چندی از جور ترکان به مارسی گریخت. در این وقت زبردستی ایرانیان در دهقنت و پرورش حیوانات اهلی و کرم پیله شهرتی عالمگیر داشت. از این رو اولیای امور فرانسه مقدم این برزگر ایرانی را گرامی داشتند، تا آنجا که نزد لوئی پانزدهم بار یافت و پادشاه او را به اصلاح زراعت فرانسه و تربیت کرم ابریشم فرمان داد، لکن از جانب دولت در مساعدتهای لازمۀ این مأموریت اهمال رفت و او با دستی تهی تعب طلب را برخویش هموار کرد و در سایۀ کوشش و اتکاء بنفس در نواحی اوین ین با بذری که از ایران آورد بامتحان زرع روناس پرداخت و از پای ننشست تا تخمها ببار و شاهد مقصود بکنار آمد. لکن قدر یحیی در زندگی مجهول ماند و عمرش با فاقه و فقر در 1187 سپری گشت و دختر یگانه او نیز در 1236 در بیمارستان عمومی درگذشت. فرانسویان بپاس خدمات او 75 سال بعد در 1262 ه. ق. مجسمۀ او را ریخته و بر صخرۀ نتردام د دم برافراشتند
لغت نامه دهخدا
گلیدن. جامۀ ابریشمین و زربفت بسیار نازک قندهاری. (دیوان نظام قاری چ استانبول ص 204)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ دَ)
خشم گرفتن. غضب کردن. خشمگین شدن. تیز شدن. از جا دررفتن. تافته شدن:
ز خاقان مقاتوره آمد بخشم
یکایک برآشفت و بگشاد چشم.
فردوسی.
بروز چهارم برآشفت شاه
بر آن موبدان نماینده راه
که گر زنده تان دار باید بسود...
فردوسی.
همه یاد کرد آن کجا رفته بود
که شاه اردوان از چه آشفته بود.
فردوسی.
چو آن نامه برخواند پیروزشاه
برآشفت از آن نامور پیشگاه
فرستاده را گفت برخیز و رو
به نزدیک آن مرد بی مایه شو.
فردوسی.
چو بشنید پیغام او ساوه شاه
برآشفت از آن سنگدل رزمخواه.
فردوسی.
برآشفت از آن اسب او شهریار
جهاندیدگان را همه کرد خوار.
فردوسی.
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
کزو شاه را تیره شد روی بخت.
فردوسی.
سیاوش بدانست کاین کار اوست
برآشفتن شاه بازار اوست.
فردوسی.
برآشفت مانندۀ پیل مست
یکی گرزۀ گاوپیکر بدست.
فردوسی.
ز دین مسیحا برآشفت شاه
سپاهی فرستاد بی مر براه
همی گفت پیغمبری کش جهود
کشد، دین او را نباید ستود.
فردوسی.
بسهراب گفت این چه آشفتن است
همه با من از رستمت گفتن است.
فردوسی.
مرا خود ز گیتی گه رفتن است
نه هنگام تیزی ّ و آشفتن است.
فردوسی.
برآشفت کشواد از آن نامدار
ز بس گرمیش شد فسرده شرار.
فردوسی.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاه کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردنکشی بر وی آشفته بود.
سعدی.
، برآشوبیدن. شوریدن. شورش کردن. انقلاب:
همی ریخت خون سر بیگناه
ازآن پس برآشفت بر وی سپاه.
فردوسی.
بعد از آن ترکان بر متوکل بیاشفتند و قصد کردندبر کشتن او. (مجمل التواریخ). پس پرویز همه بزرگان را بند کرد و بفرمود کشتن و ایشان مقداری هزار مرد بودند از مهتران عجم تا ایرانیان بیاشفتند و پسرش شیروی را از زندان بشب اندر بیرون آوردند و بپادشاهی بنشاندند. (مجمل التواریخ) ، بهم برآمدن. رنجیدن از. سرگران شدن با:
چو بشنید رستم برآشفت ازوی
بدو گفت ای باب پرخاشجوی.
فردوسی.
، بهیجان آمدن. آتشی شدن:
وصف عشق و عاشقان گفتن گرفت
وز کمال عشق آشفتن گرفت.
عطار.
، مضطرب شدن. پریشان خیال گشتن. مشوش شدن. اضطراب. (حبیش تفلیسی). آلفتن. کالفتن. بشولیدن:
که او را ستاره شمر گفته بود
ز گفتار ایشان برآشفته بود
که باشد ترا زندگانی سه بیست
چهارم بمرگت بباید گریست.
فردوسی.
- آشفتن چشم، بهم خوردن آن. سرخی و یا آبریزش در آن پدید آمدن.
- آشفتن دریا، انقلاب آن. ارتجاج.
- آشفتن لانۀ زنبور و جز آن، زبرزیر کردن آن با چوبی و مانند آن برهم زدن آن. رجوع به آشوفتن شود.
- آشفتن موی و دستار، ژولیده و شوریده شدن آن:
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
بدو جام دگر آشفته شود دستارش.
حافظ.
- آشفتن هوا، باد سخت یا ابر سیاه یا برف با بوران پدید آمدن.
- امثال:
دستار کل که برآشفت تاجان بکوشد.
، پریشان شدن. درهم و برهم شدن. کراشیده گشتن. کراشیدن. (تحفهالاحباب اوبهی) ، تغییر به بدی. بدل شدن از حسن به قبح:
چنین بود تا شد بزرگیش راست
بر آن چیز بر، پادشه شد که خواست
برآشفت و خوی بد آورد پیش
بیک سو شد از راه و آئین خویش.
فردوسی.
داده آن صورت و آن هیکل آبادان
روی زی زشتی و آشفتن و ویرانی.
ناصرخسرو.
- آشفتن باد، سخت وزیدن آن: از آشفتن باد، چوب سراپرده بر سرش افتاده و از آن بمرد. (مجمل التواریخ).
- آشفتن بر، شیفته شدن به. عاشق گشتن به:
همی گفت هر زن که جفت عزیز
گهر بود کردش زمانه پشیز
بیاشفت بر بندۀ خویشتن
نه دل پاک مانده ست وی را، نه تن
بصد دل بر او عاشق و مبتلاست...
شمسی (یوسف و زلیخا).
لفظ و معنی بیکدگر جفت است
زآن خرد بر خطش بیاشفته ست.
سنائی.
اگر خود هفت سبع از بر بخوانی
چو آشفتی الف بی تی ندانی.
سعدی.
- آشفتن روزگار و زمانه، برگشتن آن. ادبار بخت:
چون روزگار برتو بیاشوبد
یک چند پیشه کن تو شکیبائی.
ناصرخسرو.
پیش زمانه چو برآشفته شد
خوار شود همچو عدو آشناش.
ناصرخسرو.
، مصدر دیگر آن آشوب است. آشفتم. بیاشوب
لغت نامه دهخدا
(لُ تَ / تِ)
آشفته. پریشان. شوریده. مشوّش، درویش. بی نوا
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلفت
تصویر آلفت
خوگر، خوگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
پریشان شدن شوریده گشتن، مختل شدن (امور) هرج و مرج ایجاد شدن، خشم گرفتن، غضبناک شدن، بهیجان آمدن آتشی شدن، شورش کردن انقلاب، شیفته شدن، رنجیدن از سرگران شدن با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلفته
تصویر آلفته
آشفته پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلفته
تصویر آلفته
((لُ تِ))
آشفته، پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشفتن
تصویر آشفتن
((شُ تَ))
پریشان شدن، مختل شدن امور، خشم گرفتن، به هیجان آمدن، شورش کردن، شیفته شدن، رنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلتن
تصویر آلتن
ابزاری، ریشخندی، ناخواسته
فرهنگ واژه فارسی سره
آشوب به پاکردن، برآشفتن، به هیجان آمدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، شوریدن، متلاطم شدن، مشوش شدن، ناراحت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الافت
فرهنگ گویش مازندرانی
بافتن بافتنی
فرهنگ گویش مازندرانی