جدول جو
جدول جو

معنی آلتو - جستجوی لغت در جدول جو

آلتو
ساز زهی از خانوادۀ ویولن و کمی بزرگ تر از آن، صدای بم زن تک خوان، نوعی شیپور نظامی
تصویری از آلتو
تصویر آلتو
فرهنگ فارسی عمید
آلتو
فرانسوی بم ساز
تصویری از آلتو
تصویر آلتو
فرهنگ لغت هوشیار
آلتو
آوای اوج، بم ساز
تصویری از آلتو
تصویر آلتو
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلتون
تصویر آلتون
(دخترانه)
آلتنای، زر، طلای ناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتو
تصویر آتو
در بازی ورق، ورق برنده، کنایه از دستاویز، بهانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلت
تصویر آلت
هر چیزی که به وسیلۀ آن کاری انجام بدهند، ابزار، افزار، قطعات تخته یا فلز که در سقف، پنجره یا در به کار می برند، در علم زیست شناسی اندام، عضو بدن، اندام تناسلی مرد یا زن
آلت تناسلی: در علم زیست شناسی در مرد بیضه و ذکر، در زن فرج و رحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلو
تصویر آلو
میوه ای گوشتی و آبدار با هسته ای بزرگ و پوست نازک به رنگ زرد یا سیاه مثلاً آلو بخارا، آلو زرد، آلو سیاه، پسوند متصل به واژه به معنای درخت کوتاه این میوه با برگ های بیضی شکل که در انواع مختلف دیده می شود
آلوده مثلاً پشمالو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلتون
تصویر آلتون
زر، طلا، زر سرخ، از نام های زنان و کنیزکان ترک
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان شورکول و روشت در 113500گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
الاو، الو، آتش شعله ناک، لهب، زبانه، شعله:
بر اوج گنبد گردون از آن بتابد هور
که یافت از تف قندیل مرتضی آلاو،
آذری
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نامی است که ترکان بکشاورزی ایرانی موسوم به یحیی متولد بسال 1120 ه. ق. داده اند. در یکی از جنگهای ایران با عثمانیان، ترکان یحیی را به اسارت به آسیای صغیر برده و چون بردگان بفروختند. او پس از چندی از جور ترکان به مارسی گریخت. در این وقت زبردستی ایرانیان در دهقنت و پرورش حیوانات اهلی و کرم پیله شهرتی عالمگیر داشت. از این رو اولیای امور فرانسه مقدم این برزگر ایرانی را گرامی داشتند، تا آنجا که نزد لوئی پانزدهم بار یافت و پادشاه او را به اصلاح زراعت فرانسه و تربیت کرم ابریشم فرمان داد، لکن از جانب دولت در مساعدتهای لازمۀ این مأموریت اهمال رفت و او با دستی تهی تعب طلب را برخویش هموار کرد و در سایۀ کوشش و اتکاء بنفس در نواحی اوین ین با بذری که از ایران آورد بامتحان زرع روناس پرداخت و از پای ننشست تا تخمها ببار و شاهد مقصود بکنار آمد. لکن قدر یحیی در زندگی مجهول ماند و عمرش با فاقه و فقر در 1187 سپری گشت و دختر یگانه او نیز در 1236 در بیمارستان عمومی درگذشت. فرانسویان بپاس خدمات او 75 سال بعد در 1262 ه. ق. مجسمۀ او را ریخته و بر صخرۀ نتردام د دم برافراشتند
لغت نامه دهخدا
(لِ تُ)
نام مادر آپولن و زن زئوس
لغت نامه دهخدا
مخفف آلود، در کلمات مرکبه چون گل آلو، خواب آلو، پشمالو، خشم آلو و نظایر آن، معنی آلوده دهد:
جمله اهل بیت خشم آلو شدند
که همه در شیر بز طامع بدند،
مولوی،
پر سبک دارد ره بالا کند
چون گل آلو شد گرانیها کند،
مولوی،
این کلمه را جز حضرت جلال الدین محمد بلخی سایرفصحا استعمال نکرده اند
لغت نامه دهخدا
زر، ذهب:
تو همی سوز این ضعیفان را که هین جامه بکش
تو همی زن این یتیمان را که هان آلتون بیار،
کمال اسماعیل،
، نامی از نامهای اماء و کنیزکان ترک:
طاس و مندیل و گل از آلتون بگیر
تا بگرمابه رویم ای ناگزیر،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آله. واسطۀ میان فاعل و مفعول در رسیدن اثر، چون اره برای نجار. افزار. ابزار. دست افزار. (مهذب الاسماء). ساز کار. ساز. (زمخشری). ادات. ساز دست:
ببازار شد مشک و آلت ببرد
گروکان به پرمایه مردی سپرد.
فردوسی.
هیونی جدا زآلت بزم و خوان
ز زرّینه هم برد با خود جوان.
فردوسی.
بفرمود شاه دلاور بدوی
که رو آلت بزم شاهی بجوی.
فردوسی.
گر ایدون که دهقان بدی تنگدست
سوی نیستی گشته کارش ز هست
بدادی ز گنج آلت و چارپای
نماندی که پایش برفتی ز جای.
فردوسی.
دوسیصد هیون کرد در زیر بار
همه زآلت بزم وز کارزار.
فردوسی.
خواجۀ بزرگ گفته بود که از وی وجیه تر مردی و پیری نیست و آلت و عدّت و مردم و غلامان دارد. (تاریخ بیهقی). طاهر تجملی و آلتی سخت تمام داشت. (تاریخ بیهقی). رمادی... خویشتن را برابر ابوالحسن سیمجور داشتی بحشمت و آلت و عدّت. (تاریخ بیهقی). او را فروگرفتند و ستوران و سلاح و تجمل و آلت... غارت کردند. (تاریخ بیهقی).
کز همه حالتی مرا نظمی است
وز همه آلتی مرا جانیست.
مسعودسعد.
هر کو بغذی مغز شتر خورده نباشد
آلت ز پی شیشه زدودن تبر آرد.
اثیر اخسیکتی.
نفس اژدرها است او کی مرده است
از غم بی آلتی افسرده است.
مولوی.
چوب حق و پشت وپهلو آن او
من غلام و آلت فرمان او.
مولوی.
نسبتی باید مرا یا حیلتی
هیچ پیشه راست شد بی آلتی ؟
مولوی.
آلت زرگر به دست کفشگر
همچو دانه کشت کرده ریگ در
وآلت اسکاف پیش برزگر
پیش سگ که استخوان در پیش خر.
مولوی.
، عضو:
بدین آلت و رای و جان و روان
ستود آفریننده را کی توان ؟
فردوسی.
دل و مغز مردم دو شاه تنند
دگر آلت تن سپاه تنند.
فردوسی.
تنت آینه ساز و هر دو جهان
ببین اندر او آشکار و نهان
هر آلت که باید بداد است نیز
بهانه بیزدان نمانده ست چیز.
اسدی.
، زین و برگ. یراق اسب:
بیاورد پس جامۀ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی.
فردوسی.
، مجازاً، مایه. وسیلت. سبب:
جهان پرشگفتی است چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری.
فردوسی.
زمانه ز ما نیست چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری.
فردوسی.
و برحسب این سخن میتوان شناخت که آلت جهان گیری مال است. (کلیله و دمنه)، ستون خیمه. دیرک چادر، شدت و سختی، حالت، سریرالمیت. جنازه.
- آلت، آلت تناسل، شرم اندام مرد و زن. قبل.
- آلت جرم، آنچه از وسائط، مجرم برای اجرای جرم بکار برده، چون کارد و چوب و طپانچه (نوعی اسلحۀ گرم) و تفنگ و جز آن.
- آلت جنگ، آلت رزم، آلت سپاه، آلت کارزار، آلت لشکر، سلاح. سلیح:
دوباره ز لشکر هزاران هزار
سپه بود با آلت کارزار.
فردوسی.
سیاوش بدان آلت و فرّ و برز
بدان ایزدی دست و آن تیغ و گرز...
فردوسی.
چنین گفت کاینجا بمانید بار
مدارید جز آلت کارزار.
فردوسی.
فرخ زاد برگشت نزدیک شاه
پر از گرد با آلت رزمگاه.
فردوسی.
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن بگردان سپرد.
فردوسی.
از آن بار چیزی که اندرخور است
همه گوهر و آلت لشکر است.
فردوسی.
خروشی برآمد ز لشکر بزار
فروریختند آلت کارزار.
فردوسی.
همه رزمگه پر ستام و کمر
پر از آلت لشکر و سیم و زر.
فردوسی.
یکی نامور بود نامش تباک
ابا آلت و لشکر و رای پاک.
فردوسی.
چنین گفت شیرین که ای شهریار
بدشمن (کردیه) دهی آلت کارزار
که خون برادر بیاد آورد
بترسم که کارت بباد آورد.
فردوسی.
ز شاه کیان خواستند زینهار
فروریختند آلت کارزار.
فردوسی.
بیامد دلی شاد ببهشت گنگ
ابا آلت لشکر و ساز جنگ.
فردوسی.
پسر هفت با تیغزن ده هزار
همان گنج و هم آلت کارزار.
فردوسی.
گزین کرد از ایرانیان صدهزار
که بودند با آلت کارزار.
فردوسی.
همه آلت لشکر و ساز جنگ
ببردند نزدیک پور پشنگ.
فردوسی.
شرط آن است که... دوهزار غلام آراسته با ساز و آلت تمام... به نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). از آن شرح کردن نباید که بمعاینه حالت و حشمت و آلت... وی (یعنی محمود) دیده آمده است. (تاریخ بیهقی). نیمۀ ماه بهرات آمد سخت با شکوه و آلت و حشمت تمام. (تاریخ بیهقی).
هیون دوکوهه دگر شش هزار
همه بارشان آلت کارزار.
اسدی.
چون مرد جنگ را نبود آلت
حیلت گریز باشد ناچاره.
ناصرخسرو.
بدان بکوش که گردنت را گشاده کند
کنون که با حشر و آلت اندرین حبسی.
ناصرخسرو.
- آلت حرکت، عضله و عصب.
- آلت ذات الحلق، نام ابزاری است نزد هیئت شناسان قدیم، مرکب از دو حلقۀ افقی و عمودی.
- آلت رجولیت، شرم اندام مرد.
- آلت زبان، آلت اللسان، مجموع غده های زیر زبان که آب دهان از آن ترابد.
- آلت شکره، آنچه نخجیرگیران و صیادان دارند از دام و تیر و کمان و کمانگروهه و جز آن:
با غلامان و آلت شکره
کرد کار شکار و کار سره.
عنصری.
- آلت طرب، ساز و هر چیز که نوازند طرب را. آلت موسیقی.
- آلت (آلت دست) کسی شدن، برای نفع او غالباً بضرر و زیان خود بکار رفتن.
- آلت لعاب، آلت زبان، یعنی غده های زیر زبان.
- امثال:
ز بی آلتان کار ناید درست.
نظامی.
هرکه را بیش حاجت آلت بیش.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
هر یک از قطعات چوب باریک تراشیده بدرازا با درز و شکاف که در در و پنجره و قاب سقف بکار برند چون فاصله میان دو صفحه یا دو لغت یا دو شیشه و چهارسوی لغت یا شیشه را در درزهای آن استوار کنند
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: آ، به + تو، همه، رنگی یا صورتی معلوم از اوراق گنجفه و آس و مانند آن که با قراردادی از رنگهای دیگر برد
لغت نامه دهخدا
قسمی میوه که مترجمین قدیم آن را به اجاص و اجاس ترجمه می کنند، لکن آلو دارای اجناسی است و اجاس عرب ظاهراً قسمی از آن است، و اقسام آن آلوزرد، آلوسیاه، آلوقیصی، آلوبخارا، آلوی کوهی، آلوی سفید است، رجوع به کلمات مزبوره شود، بعض میوه های دیگر نیز که از این قسم نیست باز آلو خوانده شده اند چون شفتالو، زردآلو، آلبالو، خرمالو:
برفتم برز تا بیارم کنستو
چو سیب و چو غوره چو امرود و آلو،
علی قرط اندکانی،
جز پند حکیم و علم کی راند
صفرای جهالت از سرت آلو؟
ناصرخسرو،
- امثال:
پیرزن را دست بدرخت آلو نرسید گفت مرا خود ترش نسازد،
، داش خشت پذیر را گویند، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی و قمار و آن چنین است که بر 30 صفحه مقوایی (کارت) 3 ردیف و در هر ردیف 9 خانه نقش شده و اعدادی از 1 تا 90 درآن خانه ها (در هر خانه یک عدد) نوشته شده و 90 مهره چوبین که برهریک عددی از اعداد از 1 تا 90 منقوش است در کیسه ای قرار دارد. بازی کنندگان یک یا چند صفحه (کارت) در اختیار گیرند و شخصی را انتخاب کنند. او از کیسه مهره را بیرون میاورد و شماره آنها را میخواند هرصفحه که اعداد خانه های یک ردیف (از سه ردیف) آن زودتر از کیسه بر آید و خوانده شود برنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شاهبرگ زبانزد منگیا (قمار) ورق برنده بازی برگی که در بازی ورق گنجفه و مانند آن برنده است، مستمسک دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلت
تصویر آلت
ابزار آلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله ّ آتش زبانه آتش، آتش شعله ناک آتش شعله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلتون
تصویر آلتون
طلا
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی میوه آبدار شبیه به گوجه که پوست نازک دارد وبرنگهای سیاه و زرد نیز میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله آتش، آتش شعله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتو
تصویر آتو
((تُ))
ورق برنده در بازی، دستاویز، بهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلت
تصویر آلت
((لَ))
ابزار، وسیله، سبب، مایه، عضو، اندام، زین و برگ (اسب)، آلت تناسلی زن و مرد
فرهنگ فارسی معین
درختی از تیره گل سرخیان از دسته بادامی ها و دارای انواع متعدد از قبیل، آلو زرد، آلو سیاه، آلو قیصی و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلتون
تصویر آلتون
التون، زر، طلا، نامی از نام های زنان و کنیزکان ترک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتو
تصویر آتو
شاهبرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلت
تصویر آلت
ابزار، افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلتن
تصویر آلتن
ابزاری، ریشخندی، ناخواسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلتون
تصویر آلتون
زر، زر سرخ، کنیزک
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگلی است در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی