جدول جو
جدول جو

معنی آل - جستجوی لغت در جدول جو

آل
دودمان، خاندان، فرزندان
در باور عوام، موجودی خیالی که به صورت زنی لاغراندام با بدن پوشیده از مو تصور می شود و به زائوی تنها آسیب می رساند، جگر او را می درد و یا بچه اش را می دزدد
سرخ کم رنگ، آلا، برای مثال می رست ز دشت خاوران لالۀ آل / چون دانۀ اشک عاشقان در مه و سال (ابوسعید ابوالخیر - ۳۸۳)
سراب، برای مثال با عطای کف تو بخشش آل برمک / مثل لجۀ دریا بود و لمعۀ «آل» (سلمان ساوجی - ۱۳۶)
ال، درختی از خانوادۀ زغال اخته با برگهای دراز نوک تیز، گلهای زرد رنگ، میوۀ سرخ ترش مزه و چوب سفت و سخت که در جنگل های مازندران می روید، آل، سل، سال
آل الله: اولیای خدا
آل عبا: پنج تن شامل پیامبر اسلام (ص)، امیرالمؤمنین علی (ع)، حضرت فاطمه زهرا (س)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع)
آل عمران: سومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۰۰ آیه
آل و تبار: خاندان
تصویری از آل
تصویر آل
فرهنگ فارسی عمید
آل
نام قلعه ای بخراسان:
شنیدم از این مرزها هرچه گفت
بلندی ّ و پستی ّ و راز نهفت
چو آل و چو فخروم و چون دشت گل
بخوبی نمود آنچه بودش بدل،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آل
سرخ، احمر:
دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرد
دو رخ چو نار شکفته چو برگ لالۀ آل،
فرخی،
از تازه گل و لاله که در باغ بخندد
در باغ نکوتر نگری چشم شود آل،
فرخی،
میرست ز دشت خاوران لالۀ آل
چون دانۀ اشک عاشقان در مه و سال،
ابوسعید ابوالخیر،
تا بود بی زخم روی چرخ سیمابی کبود
همچو لعل از خون دل رخسار خصمت آل باد،
سیف اسفرنگ،
صد شام در فراق سطرلاب آفتاب
از خون دیده دامن افلاک آل کرد،
شمس طبسی،
نه باده یابی روشن نه رنگ ساقی لعل
نه چشمه بینی صافی نه چهره بینی آل،
طالب،
در اطلس آل گرم و سرکش
ابراهیمی میان آتش،
قاسم گونابادی،
و آل در کلمه آلگونه و آلغونه به همین معنی است، سرخ نیمرنگ در تداول زنان،
- خون آل، خون نیمرنگ، خونی رنگ باخته:
رحمی بشیشه خانه دلهای خلق کن
از می مکن دوآتشه این رنگ آل را،
صائب،
- لالۀ آل، قسمی لاله که رنگ سرخ دارد،
، خندان بلغت خوارزمیان،
نام درختی که از بیخ آن رنگی سرخ گیرند و جامه بدان سرخ کنند، و نیز در طب بکار است، و شاید آلائی یا وسمۀ الائی در بیت ذیل همین کلمه باشد:
تا بوی دهدیاسمن و چنبی و سنبل
تا رنگ دهد وسمۀ رومی ّ و الائی،
منوچهری،
، مهر و نگین پادشاهان بترکی (از برهان)، و ظاهراً این درست نیست و از کلمه آل تمغا (از آل یعنی سرخ + تمغا به معنی مهر) در مقابل قره تمغا (از قره یعنی سیاه + تمغا به معنی مهر) گمان برده اند که آل به معنی مهر است و در بیت ذیل نزاری نیز آل مخفف آل تمغاست و بمعنی مهر مطلق نیست:
ز بیم خاتم القاب تو نهادستند
بحکم یرلیغ از آل ایلخان یاقوت،
نزاری
لغت نامه دهخدا
آل
پسوند ال، چنانکه آله (اله) در آخر بعض کلمات، گاه ادات نسبت باشدو گاه افادۀ معنی تشبیه کند، مانند انگشتال به معنی چون انگشت، یعنی لوت، عور، بی سازوبرگ:
ز خانمان وقرابت بغربت افتادم
بماندم اینجا بی سازوبرگ و انگشتال،
ابوالعباس،
و امروزنیز در تداول عوام تشبیهی مبتذل هست و گویند مثل انگشت لیشته (لیسیده) به همین معنی، و اینکه در فرهنگ منسوب به اسدی به کلمه انگشتال معنی بیمارناک داده اند، ظاهراً درست نیست، و تیغال در شکر تیغال مرکب از تیغ به معنی خار و آل ادات نسبت، و چنگال از چنگ و آل، و خشکال از خشک و آل، برگها و شاخهای خرد خشک از درختی زنده و سبز، و خنگال از خنگ، به معنی سپید و روشن و آل، و درغال، از درغ بمعنی سد و بند، و آل که جمعاً به معنی سد و بند بسته و استوارکرده است:
ای شاه نبی سیرت ایمان بتو محکم
ای میرعلی حکمت عالم بتو درغال،
رودکی،
و دنبال از دنب و آل، و کاخال از کاخ و آل، بمعنی اثاث کاخ از فروش و اوانی و کرسیها و جز آن، و کشال از کش، پیوندگاه سر ران بیک سوی زیرین شکم از پیش روی و آل ادات نسبت به معنی نواحی و حوالی کش، و کنغال و کنگال و کنغالگی و کنگالگی، از کنگ و آل، و کوپال از کوب و کوپ به معنی ضرب و زخم وآل نسبت، و کوتوال از کوت قلعه و آل ادات نسبت، و کونال در اصطلاح بنایان، بن یا سر دیوار یعنی آن جزء از دیوار که بزمین یا سقف پیوندد، و گریال از گری به معنی مطلق پیمانه و آل ادات نسبت، به معنی ساعت آبی:
دانی چراست نالۀ گریال هر دمی
یعنی که این سرای مقام درنگ نیست،
؟
و گوال از گو به معنی بزرگ یا سرگین و آل، ادات نسبت، و گوگال از گوه به معنی عذره و آل نسبت، اصل کلمه جعل عربی، و مرکب بودن کلمات ذیل نیز با آل بعید نمی نماید: پشکال از پشک به معنی شب نم و آل برسات، یعنی موسم بارانهای ممتد هند، و پشه غال از پشه یا پشک و آل، و پوچال و پوشال و پوکال ازپوچ و پوش و پوک، به معنی تهی و بی مغز، و آل، و پیخال از پیخ و آل، و تروال و جنجال و جوال و چال و غنجال و کلال (شاید از کله و آل) و همال (احتمالاً از هم و آل، مانند هماور از هم و آورد، و همانند از هم و مانند)، و البته آنچه در معنی آل و کلمات مختومۀ بدان گفته شد از حدّ حدسی ساده تجاوز نمیکند لیکن از مجموع شواهد مذکوره و نظایر آن و نیز آمدن آل به همین معانی در بعض زبانهای دیگر آریائی در صحت قسمتی از این دعاوی ظنی قریب بیقین حاصل می آید، و آل در کلمات کاخال و آل عطاری و آل و اوضاع ظاهراً به معنی ادوات و آلات باشد
لغت نامه دهخدا
آل
گروه خویشان، (مهذب الاسماء)، خاندان (مجمل اللغه)، دودمان، دوده، فرزندان، فرزندزادگان، خویشان، خویشاوندان، تبار، اولاد، اهل، اهل خانه، اهل بیت، عیال، اهل و عیال، قبیله و عشیره، قوم، چون: آل احمد، آل اردشیر، آل افراسیاب، آل افریغ، آل اﷲ (مجازاً)، آل امیر، آل باوند، آل برمک، آل برهان، آل بویه، آل تبانیان، آل جعفر، آل جفنه، آل حق (بمجاز)، آل خورشیدی، آل داود، آل ساسان، آل سامان، آل سلجوق، آل شنسب، آل صوفان، آل طاهر، آل طه (مجازاً)، آل عباس، آل عثمان، آل عراق، آل عقیل، آل علی، آل عمران، آل غسان، آل فاطمه، آل فرعون، آل فریغون، آل قاورد، آل کثیر، آل کثکثه، آل محتاج، آل محمد، آل مظفر، آل میکال، آل ناصرالدین، آل نصره، آل نوبخت، آل یاسین (مجازاً) :
ای فخر آل اردشیرای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن افعال و اعمالت هژیر،
دقیقی،
از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل سامان وآل ساسان
ثنای رودکی مانده ست و مدحت
نوای باربد مانده ست و دستان،
مجلدی جرجانی،
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش،
ناصرخسرو،
جز که زهرا و علی واولادشان
مر رسول مصطفی را کیست آل ؟
ناصرخسرو،
سعدی اگر عاشقی کنی ّ و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد،
سعدی،
با آل علی هرکه درافتادبرافتاد،
، سراب، کوراب، کور، کتیر، واله که بامدادو شبانگاه بینند:
با عطای کف تو بخشش آل برمک
مثل لجۀ دریا بود و لمعۀ آل،
سلمان ساوجی،
نسبت دست تو میکردم بدریا عقل گفت
رسم دانش نیست کردن نسبت دریا به آل،
حسین کاشفی،
، چوب، ستون خیمه، تابعین، پیروان، پس روان، اولیاء کسی، پیرامون کوه، نواحی جبل، شخص، کالبد، شبح، و صاحب برهان بتقلید سایر فرهنگ نویسان بکلمه آل عربی معنی شراب خوردن صبح و شام داده است، و این از غلط خواندن عبارت قوامیس عرب است که در فرق آل و سراب مینویسند: الاّل، السراب، مذ غدوه الی ارتفاع الضحی الاعلی ثم هو سراب سائر الیوم - انتهی، الاّل، السراب او هو خاص بما فی اول النهار، و لفظ سراب را شراب به معنی خمر خوانده اند،
نام کوهی
لغت نامه دهخدا
آل
نام دیوی مادینه، یعنی پری بدکار در خرافات زنانه که بشب ششم جگر زچگان برد و آنان را هلاک کند، بیماری که زن نوزاده را رسد تا شش روز پس از وضع حمل،
- مثل آل، زنی بداندرون و بدخواه،
، مرضی به صورت صرع که زنان حامله را افتد، قسمی ماهی بزرگ، و این مصحف بال و وال است
لغت نامه دهخدا
آل
سرخ، احمر
تصویری از آل
تصویر آل
فرهنگ لغت هوشیار
آل
نام موجودی موهوم که عوام معتقدند به زن تازه زا آسیب می رساند، به همین علت افرادی به مدت شش تا ده روز، تا صبح بالای سر زائو بیدار می ماندند
تصویری از آل
تصویر آل
فرهنگ فارسی معین
آل
جایی در بیابان که به هنگام تابش آفتاب همچون آب نماید، سراب
تصویری از آل
تصویر آل
فرهنگ فارسی معین
آل
سرخ، سرخ کم رنگ، نام درختی که از ریشه آن رنگی سرخ می گیرند و جامه باآن به رنگ سرخ درمی آورند
تصویری از آل
تصویر آل
فرهنگ فارسی معین
آل
دودمان، طایفه
تصویری از آل
تصویر آل
فرهنگ فارسی معین
آل
دوده، خاندان، تبار
تصویری از آل
تصویر آل
فرهنگ واژه فارسی سره
آل
اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل، احمر، سرخ، قرمز، پری، جن، زائوترسان، سراب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آل
سرخ زردمایل به سرخ، اسب قرمز رنگ، موجودی خیالی، جن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جمع الم، درد ها رنج ها جمع الم دردها رنجها. یاآلام جسمانی. دردهایی که بتن رسد رنجهای بدنی. یا آلام روحانی روحی. تعبهایی که روح را آزار دهد ج الم، دردها، رنج ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلانه
تصویر آلانه
لانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلانک
تصویر آلانک
خانه کوچک کومه آلانک آلانه. آلونک، کوخ، خانه محقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلامد
تصویر آلامد
فرانسوی باب روز برسم، بائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلام نفسانی
تصویر آلام نفسانی
رواندرد ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلام جسمانی
تصویر آلام جسمانی
تندرد ها
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره آلاله ها جزو دو لپه ییهای جدا گلبرگ که جنسهای بسیار دارد. برگهایش متناوب و ساقه آن علفی و جامش دارای 5 گلبرگ منظم و کاسه وی دارای 5 کاسبرگ سبز و مشخص است، شقایق لاله نعمان. یاآلاله ها، جمع آلاله تیره بزرگی از راسته گیاهان جدا گلبرگ که جنسهای بسیار دارد. برگهای این گیاهان متناوب و ساقه آنها علفی و کاسه آنها دارای 5 گلبرگ منظم و گاهی بیشتراست. آلاله ها شامل بیش از 120 جنس مختلف است. شقایق، لاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاوه
تصویر آلاوه
شعله آتش آلاو، دیگدان جایی که در آن آتش روشن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دو چوب بر هم نهاده متقاطع که دو کس بر دو سر چوب بالایی نشینند و بنوبت به زیر و بالا شوند، عمل مذکور را نیز آلاکلنگ نامند. حشره ای از راسته قاب بالان که در نواحی بحرالرومی فراوان است زراریح آلاکلنگ الله کلنگ. یکنوع بازی کودکانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاف
تصویر آلاف
جمع الف، هزار ها، جمع الف هزارها هزاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاسکا
تصویر آلاسکا
نام شبه جزیرهای درشمال غربی آمریکای شمالی
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی خاس خاش کنگه (گویش گیلکی) از گیاهان (آلاس برابر با زگال پارسی است زغال زگال انگشت. زغال، انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله ّ آتش زبانه آتش، آتش شعله ناک آتش شعله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلایش ناک
تصویر آلایش ناک
دارای آرایش، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلای
تصویر آلای
در کلمات مرکب بمعنی آلاینده آید: دهان آلای لقمه آلای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلایان
تصویر آلایان
در حال آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و فعل آلودن آلودگی، فسق فجور ناپاکی، عادت زشت مانند عادت بافیون یا شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلارتور
تصویر آلارتور
فرانسوی دو سره رفت و برگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاچوب
تصویر آلاچوب
آلاچیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلایش
تصویر آلایش
تکلف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلوچ
تصویر آلوچ
آدامس
فرهنگ واژه فارسی سره