جدول جو
جدول جو

معنی آقشام - جستجوی لغت در جدول جو

آقشام
غروب، هنگام غروب، شامگاه، شیپوری که هنگام غروب در سربازخانه می زنند
تصویری از آقشام
تصویر آقشام
فرهنگ فارسی عمید
آقشام
از ترکی آق، سپید + فارسی شام، شب، اول شب، فلق، نوبتی که بر در پادشاهان و امراء ترک زدندی شامگاهان،
- آقشام زدن
لغت نامه دهخدا
آقشام
سرشب، شامگاه، سرنای خواب آقطی: کوچک پلهام (گویش گیلکی) از گیاهان اول شب فلق هنگام غروب شامگاه، نوبتی که بر در پادشاهان و امرای ترک در شامگاه میزدند، تشریفاتی که در هنگام غروب در سرباز خانه ها انجام دهند شامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
آقشام
غروب، شامگاه، نوبتی که بر در پادشاهان و امرای ترک در شامگاه می زدند، شیپوری که هنگام غروب در سربازخانه ها می زدند
تصویری از آقشام
تصویر آقشام
فرهنگ فارسی معین
آقشام
سر شب، سرنای خواب، شامگاه
تصویری از آقشام
تصویر آقشام
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرشام
تصویر آرشام
(پسرانه)
نیرومند، بسیار قوی، دارای زور خرس، پدر بزرگ داریوش هخامنشی، پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشام
تصویر آشام
آشامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آشامنده مثلاً خون آشام، درد آشام، می آشام، نوشیدنی، شربت، برای مثال همه زرّ و پیروزه بد جامشان / به روشن گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲ - ۱۷۵)، قوت، خوراک
فرهنگ فارسی عمید
مخفف آشامنده، در کلمات مرکبۀ خون آشام، دردی آشام، غم آشام، می آشام و جز آن:
شب عنبرین هندوی بام اوی
شفق دردی آشام از جام اوی،
فردوسی،
اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام،
انوری،
درآ در بزم رندان غم آشام
ز شادی صاف شو درد غم آشام،
سراج راجی،
ای ترک می آشام که گفتت که می آشام
در خانه من باده بیاشام بیا شام
خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش
امن است بسرمنزل رندان می آشام،
؟
،
باندازۀ یک بار آشامیدن، شربه، جرعه: یک آشام شیر، آبچلو، آشاب، آبریس، و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت (و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام، صراح) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است:
بملک شام ندهم تار مویت
ندارم گرچه گاه شام آشام،
،
در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است
لغت نامه دهخدا
جذب مایع، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی میان مشرق و شمال بنگاله، و عود آن بخوبی شهرت دارد
لغت نامه دهخدا
نوشیدنی، مشروب، شربت:
همه زرّ و پیروزه بد جامشان
بروشن گلاب اندر آشامشان،
فردوسی،
حسرت فروخورم چو بسینه فروشود
آشام خون دل کنم آن را فروبرم،
خاقانی،
چون نتوانم که نفس را رام کنم
خود را چه بهرزه شهرۀ عام کنم
زایل نشود تیرگی خاطر من
گر چشمۀ خور فی المثل آشام کنم،
امیرخسرو،
آشام خود بزخم زبان میخورد عوان
آری درندگان همه آب از زبان خورند،
سیدحسین اخلاطی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پوستین پشمینه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشام
تصویر آشام
نوشیدنی، مشروب، شربت جذب مایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشام
تصویر قشام
ته سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشام
تصویر آشام
نوشیدنی، شربت، غذای اندک
فرهنگ فارسی معین