جدول جو
جدول جو

معنی آشکنی - جستجوی لغت در جدول جو

آشکنی
تاج خروس وحشی سبزی و گیاه خودرو که در خورش و آش استفاده شوداز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قصر و مکان عالی:
توئی که از غرف آشکوی طارم چرخ
نزول یافت بایوان جد تو تنزیل،
استاد،
در فرهنگها کلمه فوق و معنای مذکور آمده و شعر استاد ناشناس را هم مثال آورده اند و ظاهراً این صورت مصحف آشکوب باشد
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان توران:
سپه دید (رستم) چندان که دریای روم
از ایشان نمودی چو یک مهره موم
کشانی و شکنی و دری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شِ کِ)
منسوب و متعلق به ولایت شکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
شکستگی. (ناظم الاطباء). حاصل مصدر از ریشه شکستن (شکن) اما همیشه به صورت ترکیب آید: دل شکنی، بت شکنی، کارشکنی، حق شکنی و غیره. (از یادداشت مؤلف).
- حق شکنی، حق کسی را پایمال کردن. (یادداشت مؤلف).
- کارشکنی کردن کسی را، ایجاد اشکالات و موانع در سر راه کار و پیشرفت او.
، هزیمت. فرار. شکست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
منسوب به شکن. (فرهنگ لغات ولف) :
شمیران شکنی سرافراز دهر
پراکنده بر نیزه و تیغ زهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشکوی
تصویر آشکوی
قصرومکان عالی
فرهنگ لغت هوشیار
شکست، شکسته
فرهنگ گویش مازندرانی
آشتی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی هرز که خوراک دام است
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی تاج خروس خودرو با ساقه ای سفید
فرهنگ گویش مازندرانی