مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
آشوری، مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
آشوری، مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود، در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند، دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، خردله، سپندان، سپندین
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود، در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند، دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، خردله، سپندان، سپندین
آنکه یا آنچه به کشور نسبت دارد. هرچیز که به کشور منسوب باشد، مردمی که در مملکتی زیست می کنند و جزء قشون و سپاهیان نیستند. آنکه به سپاهی گری زیست نکند. مقابل لشکری. (یادداشت مؤلف)
آنکه یا آنچه به کشور نسبت دارد. هرچیز که به کشور منسوب باشد، مردمی که در مملکتی زیست می کنند و جزء قشون و سپاهیان نیستند. آنکه به سپاهی گری زیست نکند. مقابل لشکری. (یادداشت مؤلف)
در استخوان آوری، بارآوری، بخت آوری، بیخ آوری، تناوری، جان آوری، خارآوری، خطآوری، دل آوری، دنبه آوری، دین آوری، ریش آوری، زبان آوری، زورآوری، سروآوری، سودآوری، شتاب آوری، کین آوری، گندآوری ونظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد: میان را ببستی بکین آوری بایران نکردی کسی سروری. فردوسی. یکی سرو فرمود کشتن بدست بدین آوری راه پیشین ببست. فردوسی
در استخوان آوری، بارآوری، بخت آوری، بیخ آوری، تناوری، جان آوری، خارآوری، خطآوری، دل آوری، دنبه آوری، دین آوری، ریش آوری، زبان آوری، زورآوری، سروآوری، سودآوری، شتاب آوری، کین آوری، گندآوری ونظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد: میان را ببستی بکین آوری بایران نکردی کسی سروری. فردوسی. یکی سرو فرمود کشتن بدست بدین آوری راه پیشین ببست. فردوسی
ملوحت، پرنمکی، صفت شور، چگونگی شور، یکی از طعمهای نه گانه، نمکینی، (یادداشت مؤلف) : نشایست بد در نیستان بسی ز شوری نخورد آب اوهر کسی، فردوسی، هرگز نبود شکر به شوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون باز کشک، محمودی (از فرهنگ اسدی)، - امثال: نه به آن شوری شور ونه به این بی نمکی، در مواردی بکار رود که اعمال کسی از حد اعتدال خارج باشد، ، ظاهراً شوره فروش است، (از آنندراج) : آن مه شوری که شهری شد پر از غوغای او هر زمان در شورمی آرد مرا سودای او، سیفی (از آنندراج)، ، قسمی گندم که در گناباد کارند، (از یادداشت مؤلف)
ملوحت، پرنمکی، صفت شور، چگونگی شور، یکی از طعمهای نه گانه، نمکینی، (یادداشت مؤلف) : نشایست بد در نیستان بسی ز شوری نخورد آب اوهر کسی، فردوسی، هرگز نبود شکر به شوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون باز کشک، محمودی (از فرهنگ اسدی)، - امثال: نه به آن شوری شور ونه به این بی نمکی، در مواردی بکار رود که اعمال کسی از حد اعتدال خارج باشد، ، ظاهراً شوره فروش است، (از آنندراج) : آن مه شوری که شهری شد پر از غوغای او هر زمان در شورمی آرد مرا سودای او، سیفی (از آنندراج)، ، قسمی گندم که در گناباد کارند، (از یادداشت مؤلف)