جدول جو
جدول جو

معنی آسوندار - جستجوی لغت در جدول جو

آسوندار
از درختان جنگلی که در جنگل های مرطوب می روید و بلندیش به چهار متر می رسد، برگ هایش تلخ و قابض است، برگ و پوست آن به سبب قابض بودن به شکل مرهم یا شیاف در بواسیر به کار می رود
دمیر آغاجی، انجیلی، انچیلو، انجیلو، توئی
تصویری از آسوندار
تصویر آسوندار
فرهنگ فارسی عمید
آسوندار
درختی است که در جنگلهای شمالی ایران وجوددارد و دارای چوب سختی است. ریشه و برگهای آن مصرف دارویی دارد دمیرآغاجی انجیلو انجیلی انجول تویی تفی زوند
فرهنگ لغت هوشیار
آسوندار
درخت انجیلی نام درختی جنگلی و سخت چوب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوندار
تصویر بوندار
(دخترانه)
دارای بوی خوش (نگارش کردی: بندار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سونداژ
تصویر سونداژ
فروبردن سوند در جایی از بدن، تحقیق در مسائل سیاسی و اجتماعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندار
تصویر سپندار
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، اسفندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفندار
تصویر اسفندار
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، سپندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
شمع باشد که معشوق پروانه است. (برهان). شمع است که شب ها برافروزند. (آنندراج) ، مخفف اسپندار و آن بودن نیر اعظم باشد در برج حوت. (برهان) (آنندراج). مدت ماندن آفتاب بر برج حوت که فارسیان اسفندار و اسپندار و سفندار نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به اسپندارمذ و سپندارمذ شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
نام پسر گشتاسب. (برهان). نام پسر گشتاسب شاه ایران که آن را سفندیار و سپندیار گویند. (آنندراج). رجوع به سپندیار و اسپندار و اسفندیار و سفندیار شود
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ دَ / دِ)
دارندۀ خون، قاتل، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
از خجلت رخ تو که خوندار لاله است
گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند،
میرزا صائب (از آنندراج)،
غارتگر جنت از بر و دوش
خوندار خلایق از بناگوش،
واله هروی،
، وارث مقتول، (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کشته گر کشتی ظهوری دیده را
هیچ جرمی نیست دل خوندار تست،
ظهوری (از آنندراج)،
خوندار کشتگان وفا غیر یار نیست
خونم حنای پای تو شد پایمال شد،
تأثیر (از آنندراج)،
اگر فسانۀ طفلان شدی نصیر مرنج
که طفل اشک تو خوندار یک جهان راز است،
نصیرای بدخشانی (از آنندراج)،
خوندار بخوبی نکند آنچه به دل کرد
چشمان تو هنگام نگه از مژه کاری،
میرصیدی (از آنندراج)،
، باغیرت، باحمیت، رگدار
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ ذَ تَ / تِ / نَ ذَ تَ / تِ)
رازدار. سرنگاهدار:
راز دل من یکسره یا بی همه با او
زیرا بس امین است و سخندار و بی آزار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ کَ / کِ)
استندره، رآه نادراً.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
حکام سلسلۀ پادوسبان طبرستان نخست بعنوان اسپهبد و سپس بعنوان استندار خوانده میشدند و گویند که استندار به معنی ’حاکم کوهها’ است. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 145 بخش انگلیسی). و نیز رجوع به همان کتاب ص 3و 26 و 146 و 152 شود: ارتبطه (ای عبدالواحد القاینی المقیم بالرّی) الملک استندار بناحیه کجو (ظ: کجور) و کلار... (تتمۀ صوان الحکمه چ لاهور ص 165) ، با هم سخن کردن، سخن کردن خواستن. (منتهی الارب). سخن گفتن کسی را خواستن، در تداول امروز، بازپرسی. سخن از کسی بیرون کشیدن.
- استنطاق کردن، بازپرسی کردن.
، الاستنطاق، مصدر است از باب استفعال. و آن نزد اهل جفر عبارت است از ساختن حروف از عدد حرف لفظی. و این معنی ضمن بیان معنی لفظ بسط خواهد آمد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
مخفف از کسمتیک فرانسوی، مادۀسرخ که زنان به لب مالند، (از فرهنگ فارسی معین)، کلمه کسمتیک فرانسوی که از کسمتیکوس یونانی گرفته شده است، به داروهایی اطلاق می گردد که برای طراوت و زیبایی و محافظت پوست بدن و صورت و گیسوان به کار برده میشود، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
وجه اشتقاق آن در اسفند گذشت، ماه دوازدهم ازسال شمسی ایرانی مطابق حوت عربی و شباط سریانی و فبراریوس رومی (از دهم بهمن تا دهم اسفند) و آن ماه سوم از زمستان است. نام ماه دوازدهم، و آن مدت ماندن آفتاب است در برج حوت. (غیاث). نام ماه دوازدهم باشد از سال شمسی. (برهان). اسپندارمذ. اسفند. اسپند. اسپندار. اسفندار: در راه سرمائی و بادی سرد بود سخت سرد خاصه تا سر درۀ دینار ساری. و این سفر در ماه اسفندارمذ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 456).
باد عمر و ملک او چون مهر وآبان هم نشین
تا ز اسفندارمذ مه ره بفروردین برد.
مختاری.
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ زَ دَ / دِ)
کسی که مأمور پذیرایی رسولان بود (عهد غزنویان) (نظیر رئیس تشریفات وزارت امور خارجه). (فرهنگ فارسی معین). رئیس تشریفات دربار شاهان قدیم بویژه در عهد غزنویان. (یادداشت مؤلف) : رسولدار رسول را بیاورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). امیر فرمود رسولدار را که رسول را پیش باید آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42). تا آنگاه که رسولدار را به سرایی که ساخته بودند فرودآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42). اوستادم خواجه بونصرمشکان مثالی که رسم بود رسولدار بوعلی را بداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). خلعت را رسولدار پگاه به سرای رسول رفته و ببرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ کَ دَ / دِ)
کسی که ماتم داشته باشد، (آنندراج)، مصیبت زده و لباس ماتم پوشیده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ دَ)
شهری است از شهرهای حبشه که در قدیم پایتخت آن بوده است. این شهر در چهل هزارگزی دریاچۀ دنبآ قرار دارد. و مساحت آن 2210 کیلومتر مربع است و اکنون چهل هزار نفر جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ دَ)
شوندر. چغندر. (دزی ج 1 ص 709)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سونداژ
تصویر سونداژ
عمل تحقیق عمق آب با سوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگدار
تصویر سوگدار
سوگوار عزادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپندار
تصویر سپندار
شمع باشد که معشوق پروانه است
فرهنگ لغت هوشیار
کسیکه مامور پذیرایی رسولان بود (نظیر رئیس تشریفات وزارت خارجه) (غزنویان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسانکار
تصویر آسانکار
رفیق، سهل ا لجانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استندار
تصویر استندار
توضیح حکام سلسله پادوسبان طبرستان را بعنوان فوق میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
پنجمین امشاسپنداز امشاسپندان (مهین فرشتگان) دین زرتشتی، ماه دوازدهم از سال شمسی که امروز (اسفند) میگویند مدت ماندن آفتاب در برج حوت، نام روز پنجم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپندار
تصویر اسپندار
شمع که معشوق پروانه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوندرا
تصویر آسوندرا
پارسی ک انجیلی توئی (گویش گیلکی) از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسندر
تصویر آسندر
زیرکشک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سودار
تصویر سودار
ارفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
افسونگر، طناز، عشوه گر، فتان، فسونساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از دهستان میان بندنور
فرهنگ گویش مازندرانی
شاهان گاوباره ی رویان پس از تسخیر جلگه مازندران و رویان
فرهنگ گویش مازندرانی