آشوری، مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
آشوری، مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود، در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند، دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، خردله، سپندان، سپندین
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود، در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند، دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، خردله، سپندان، سپندین
کسی که هر جا سور و مهمانی باشد بی دعوت برود و بیشتر اوقات بر سر سفرۀ دیگران غذا بخورد، سورچران از مردم سوریه مثلاً ورزشکار سوری، تهیه شده در سوریه، سریانی چیزی که به رنگ سرخ باشد، سرخ رنگ، برای مثال آمده نوروزماه با گل سوری به هم / بادۀ «سوری» بگیر، بر گل سوری بچم (منوچهری - ۷۰)، چهارشنبه سوری گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، ورد، لکا، چچک، رز، گل سوری، گل آتشی، بوی رنگ، آتشی برای مثال آمده نوروزماه با گل «سوری» به هم / بادۀ سوری بگیر، بر گل «سوری» بچم (منوچهری - ۷۰)
کسی که هر جا سور و مهمانی باشد بی دعوت برود و بیشتر اوقات بر سر سفرۀ دیگران غذا بخورد، سورچَران از مردم سوریه مثلاً ورزشکار سوری، تهیه شده در سوریه، سریانی چیزی که به رنگ سرخ باشد، سرخ رنگ، برای مِثال آمده نوروزماه با گل سوری به هم / بادۀ «سوری» بگیر، بر گل سوری بچم (منوچهری - ۷۰)، چهارشنبه سوری گُلِ سُرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، وَرد، لَکا، چَچُک، رُز، گُلِ سوری، گُلِ آتَشی، بوی رَنگ، آتَشی برای مِثال آمده نوروزماه با گل «سوری» به هم / بادۀ سوری بگیر، بر گل «سوری» بچم (منوچهری - ۷۰)
مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
مربوط به آشور، از مردم آشور، طایفۀ نصاری از نژاد سامی که در ترکیه و ایران به سر می برند، آسوری، زبانی از شاخۀ زبان های حامی - سامی که در میان این قوم رایج بوده است
در استخوان آوری، بارآوری، بخت آوری، بیخ آوری، تناوری، جان آوری، خارآوری، خطآوری، دل آوری، دنبه آوری، دین آوری، ریش آوری، زبان آوری، زورآوری، سروآوری، سودآوری، شتاب آوری، کین آوری، گندآوری ونظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد: میان را ببستی بکین آوری بایران نکردی کسی سروری. فردوسی. یکی سرو فرمود کشتن بدست بدین آوری راه پیشین ببست. فردوسی
در استخوان آوری، بارآوری، بخت آوری، بیخ آوری، تناوری، جان آوری، خارآوری، خطآوری، دل آوری، دنبه آوری، دین آوری، ریش آوری، زبان آوری، زورآوری، سروآوری، سودآوری، شتاب آوری، کین آوری، گندآوری ونظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد: میان را ببستی بکین آوری بایران نکردی کسی سروری. فردوسی. یکی سرو فرمود کشتن بدست بدین آوری راه پیشین ببست. فردوسی
سیف الدین سوری برادر ملک قطب الدین و سلطان علاءالدین غوری از سلاطین غور است که جانشین برادر خود ملک فخرالدین شد، چون بهرام شاه غزنوی قطب الدین محمد را شربت مهلک نوشانید، و خبر مرگ وی به سیف الدین سوری رسید، لشکری عظیم فراهم آورده به کین خواستن برادر به غزنین رفت، بهرامشاه از پیش او بهندوستان گریخت و او در غزنین بتخت سلطنت نشست و لشکر غور را اجازۀ انصراف داد، چون زمستان رسید و بواسطۀ شدت سرما و برف راههای غور مسدود شد و رسیدن مدد متعذر گشت، اهل غزنین در خفیه به بهرامشاه نوشتند و او را بغزنین طلبیدند، بهرامشاه بی خبر به غزنین ورود کرده سیف الدین سوری و اتباع او را بگرفت و با فضیحت تمام بکشت، وی از سال 543- 544 هجری قمری سلطنت کرد و بهرامشاه وی را بسال 544 بکشت، (از فرهنگ فارسی معین و تعلیقات چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 150) : امیرا بسوی خراسان نگر که سوری همی بند و ساز آورد اگر دست شورش بماند دراز به پیش تو کار دراز آورد مر آن کار را کو بسوری دهی چو چوپان بددوغ بازآورد، ابوالفضل جمحی (از تاریخ بیهقی)، رجوع به تاریخ ایران و طبقات ناصری چ کلکته صص 112- 314 شود ابن معتز که درزمان مسعود غزنوی حاکم نیشابور بود و مشهد امام رضا (ع) را بنا کرده است، (از تاریخ گزیده ص 207)، رجوع به تاریخ بیهقی ص 169، 178 و سبک شناسی ج 2 ص 345 شود
سیف الدین سوری برادر ملک قطب الدین و سلطان علاءالدین غوری از سلاطین غور است که جانشین برادر خود ملک فخرالدین شد، چون بهرام شاه غزنوی قطب الدین محمد را شربت مهلک نوشانید، و خبر مرگ وی به سیف الدین سوری رسید، لشکری عظیم فراهم آورده به کین خواستن برادر به غزنین رفت، بهرامشاه از پیش او بهندوستان گریخت و او در غزنین بتخت سلطنت نشست و لشکر غور را اجازۀ انصراف داد، چون زمستان رسید و بواسطۀ شدت سرما و برف راههای غور مسدود شد و رسیدن مدد متعذر گشت، اهل غزنین در خفیه به بهرامشاه نوشتند و او را بغزنین طلبیدند، بهرامشاه بی خبر به غزنین ورود کرده سیف الدین سوری و اتباع او را بگرفت و با فضیحت تمام بکشت، وی از سال 543- 544 هجری قمری سلطنت کرد و بهرامشاه وی را بسال 544 بکشت، (از فرهنگ فارسی معین و تعلیقات چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 150) : امیرا بسوی خراسان نگر که سوری همی بند و ساز آورد اگر دست شورش بماند دراز به پیش تو کار دراز آورد مر آن کار را کو بسوری دهی چو چوپان بددوغ بازآورد، ابوالفضل جمحی (از تاریخ بیهقی)، رجوع به تاریخ ایران و طبقات ناصری چ کلکته صص 112- 314 شود ابن معتز که درزمان مسعود غزنوی حاکم نیشابور بود و مشهد امام رضا (ع) را بنا کرده است، (از تاریخ گزیده ص 207)، رجوع به تاریخ بیهقی ص 169، 178 و سبک شناسی ج 2 ص 345 شود
نوعی از ریاحین سرخ است، (برهان)، ورد، نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند، (ناظم الاطباء)، نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند، (غیاث اللغات)، گل سرخ چون لاله و مانند آن، (فرهنگ رشیدی) : باغبان برگرفته دل بماه دی ز گل پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار، فرخی، بر فرق شما آب گل سوری بارم یا جام جوانی بهم اندر بگسارم، منوچهری، آمده نوروز ماه با گل سوری بهم بادۀ سوری بگیر بر گل سوری بچم، منوچهری، چون روی منیژه شد گل سوری سوسن بمثل چو خنجر بیژن، ناصرخسرو، ماه را در نقاب کافوری بسته چون در سمن گل سوری، نظامی، سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید، سعدی، حرفهای خط موزون تو پیرامن روی گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند، سعدی، گه از برگ گل سوری کنی در بوستان توده گه از شاخ گل خیری کنی در گلستان خرمن، جوهری هروی، غنچۀ گلبن وصلم ز نشیمن بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد، حافظ، ، گلی باشد که آنرا به پیکان تشبیه کرده اند، (برهان) (ناظم الاطباء)، شادی، خوشحالی، (برهان)، شادی، خوشحالی، خرمی، (ناظم الاطباء)، - چهارشنبه سوری، شب چهارشنبۀ آخر سال شمسی بدین نام است، چهارشنبۀ آخر سال شمسی که به شب آن عصر سه شنبه در خانه ها آتش افروزند و بر آتش گذرند تفأل را برای سعادت در سال نو، (یادداشت بخط مؤلف) : ... که چون شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند، پاره ای آتش بجست و سقف سرای درگرفت، (تاریخ بخارای نرشخی ص 32)، رجوع به چارشنبه سوری شود، ، رنگ سرخ، (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث) : می سوری بخواه کآمد رش مطربان پیش دار و باده بکش، خسروی، نرگس بر پشت رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید، کسایی، از باغ باد بوی گل آورد بامداد وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد، فرخی، راست گفتی رخش گلستان بود می سوری بهار گل گستر، فرخی، شاها می سوری نوش ایرا بچمن در بگرفت گل سوری جای گل رعنا، مسعودسعد، گشته خجل از رنگ لبش بادۀ سوری برده حسد از بوی خوشش عنبر سارا، امیرمعزی، لعل است می سوری و ساغر کان است جسم است پیاله و شرابش جان است، کمال الدین اسماعیل، ، نوعی از زاج باشد و آن زاج سرخ است که بلغت رومی قلقند خوانند، نوعی از زاج که زاج سرخ نیز گویند، (ناظم الاطباء)، نوعی از پیکان، (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث)
نوعی از ریاحین سرخ است، (برهان)، ورد، نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند، (ناظم الاطباء)، نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند، (غیاث اللغات)، گل سرخ چون لاله و مانند آن، (فرهنگ رشیدی) : باغبان برگرفته دل بماه دی ز گل پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار، فرخی، بر فرق شما آب گل سوری بارم یا جام جوانی بهم اندر بگسارم، منوچهری، آمده نوروز ماه با گل سوری بهم بادۀ سوری بگیر بر گل سوری بچم، منوچهری، چون روی منیژه شد گل سوری سوسن بمثل چو خنجر بیژن، ناصرخسرو، ماه را در نقاب کافوری بسته چون در سمن گل سوری، نظامی، سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید، سعدی، حرفهای خط موزون تو پیرامن روی گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند، سعدی، گه از برگ گل سوری کنی در بوستان توده گه از شاخ گل خیری کنی در گلستان خرمن، جوهری هروی، غنچۀ گلبن وصلم ز نشیمن بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد، حافظ، ، گلی باشد که آنرا به پیکان تشبیه کرده اند، (برهان) (ناظم الاطباء)، شادی، خوشحالی، (برهان)، شادی، خوشحالی، خرمی، (ناظم الاطباء)، - چهارشنبه سوری، شب چهارشنبۀ آخر سال شمسی بدین نام است، چهارشنبۀ آخر سال شمسی که به شب آن عصر سه شنبه در خانه ها آتش افروزند و بر آتش گذرند تفأل را برای سعادت در سال نو، (یادداشت بخط مؤلف) : ... که چون شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند، پاره ای آتش بجست و سقف سرای درگرفت، (تاریخ بخارای نرشخی ص 32)، رجوع به چارشنبه سوری شود، ، رنگ سرخ، (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث) : می سوری بخواه کآمد رش مطربان پیش دار و باده بکش، خسروی، نرگس بر پشت رود باربدی زد سرود وز می سوری درود سوی بنفشه رسید، کسایی، از باغ باد بوی گل آورد بامداد وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد، فرخی، راست گفتی رخش گلستان بود می سوری بهار گل گستر، فرخی، شاها می سوری نوش ایرا بچمن در بگرفت گل سوری جای گل رعنا، مسعودسعد، گشته خجل از رنگ لبش بادۀ سوری برده حسد از بوی خوشش عنبر سارا، امیرمعزی، لعل است می سوری و ساغر کان است جسم است پیاله و شرابش جان است، کمال الدین اسماعیل، ، نوعی از زاج باشد و آن زاج سرخ است که بلغت رومی قلقند خوانند، نوعی از زاج که زاج سرخ نیز گویند، (ناظم الاطباء)، نوعی از پیکان، (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث)