جدول جو
جدول جو

معنی آسایانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

آسایانیدن
(کِ شِ تَ)
راحت بخشیدن: الاراحه، برآسایانیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
آسایانیدن
راحت بخشیدن
تصویری از آسایانیدن
تصویر آسایانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرام دادن، آرام کردن، آرامش دادن، آرام ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(گِرْ یَ / یِ اَ تَ)
تاسانیدن و خفه کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به تاسانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ دی دَ)
آباد کردن، ستودن. مدح کردن
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ دَ)
سبب لرزیدن شدن، سوراخ کردن، با آتش گرم کردن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ گِ رِ تَ)
نوشانیدن. اسقاء
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ گِ رِ تَ)
توریم. تهبیج. آماهانیدن. ورم را سبب شدن
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ / رِ جُ تَ)
آماسانیدن. توریم. تهبیج. احدار
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ خوا / خا تَ)
اعلام. تنبیه. اذان. تنبئه. اخطار. اشعار. ایذان. ازکان. ایقاظ. تعریف. انهاء. تخبیر. اخبار. انباء. آگاهاندن. آگهانیدن. آگهاندن. مطلع کردن. خبر دادن. تأذّن. اطلاع دادن. مستحضر ساختن. آگاه کردن. تمئنه: بیامدم تا ترا بیاگاهانم. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کُهْ زَ دَ)
مرکّب از: ب + زایانیدن، کمک کردن مر زن را در زحمت و امداد کردن در زائیدن. (ناظم الاطباء)، رجوع به زایاندن و زایانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ اَ تَ)
شخولیدن و صفیر زدن، صفیر زدن اسب را، زنونیدن کنانیدن سگ و گرگ را. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(لَغْوْ کَ دَ)
به زداییدن و زدودن واداشتن دیگری را. (از فرهنگ شعوری). زدودن کنانیدن و زداییدن فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ کَ دَ)
رام کنانیدن. افسون گردانیدن. سبب رام کردن شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ زَ دَ)
کشادن فرمودن. کشودن. کشانیدن. (ناظم الاطباء). گشایانیدن. رجوع به گشایانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
گشادن فرمودن و کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
نمایاندن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نمایاندن و نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
رجوع به چایاندن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ گُ تَ)
به زادن داشتن. مددکردن به زاینده. زایاندن. رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خوَرْ / خُرْ دَ)
شاینده کنانیدن و شایسته کنانیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ دَ)
اسکان. (زوزنی). اهداء. اضجاع. اهجاع، مطمئن کردن. (زمخشری) ، آرام کردن. آرام دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از زایانیدن
تصویر زایانیدن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایانیدن
تصویر نمایانیدن
نشان دادن، آشکارکردن واضح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
آرامش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسانیدن
تصویر آماسانیدن
سبب ورم شدن ایجاد تورم توریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماهانیدن
تصویر آماهانیدن
آماسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهانیدن
تصویر آگاهانیدن
آگاه کردن خبردادن اخبار اعلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبادانیدن
تصویر آبادانیدن
آبادساختن عمران کردن، ستودن مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آساییدن
تصویر آساییدن
باز ایستادن از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماسانیدن
تصویر آماسانیدن
((دَ))
ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن، آماهانیدن، آماهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماهانیدن
تصویر آماهانیدن
((دَ))
ایجاد برآمدگی کردن، متورم کردن، آماهانیدن، آماهیدن، آماسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرامانیدن
تصویر آرامانیدن
((دَ))
آرام کردن، مطمئن کردن، سکونت دادن، اسکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامانیدن
تصویر سامانیدن
مرتب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آگاهانیدن
تصویر آگاهانیدن
اخطار دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاه کردن، اخبار، اطلاع دادن، اعلام
متضاد: بی خبرگذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد