جدول جو
جدول جو

معنی آزگار - جستجوی لغت در جدول جو

آزگار
تمام، کامل، دراز، طولانی، مداوم مثلاً یک سال آزگار، شش ماه آزگار
تصویری از آزگار
تصویر آزگار
فرهنگ فارسی عمید
آزگار(زِ)
تمام. کامل. تخت. شمرده. اجرد. آزاد. جرداء: شش ماه آزگار. یک سال آزگار
لغت نامه دهخدا
آزگار
تمام، کامل، تخت، آزاد
تصویری از آزگار
تصویر آزگار
فرهنگ لغت هوشیار
آزگار((زَ یا زِ))
کامل، تمام، دراز، طولانی
تصویری از آزگار
تصویر آزگار
فرهنگ فارسی معین
آزگار
تمام
تصویری از آزگار
تصویر آزگار
فرهنگ واژه فارسی سره
آزگار
تمام، طولانی، کامل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزگار
زمان ممتد و طولانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزار
تصویر آزار
اذیت، آسیب، گزند، برای مثال آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی - ۵۱۱) عملی که موجب رنجش دیگری شود، رنجش، بن مضارع آزردن و آزاردن، پسوند متصل به واژه به معنای
آزارنده مثلاً دل آزار، زیردست آزار، مردم آزار، بیماری، ناخوشی، درد و مرض، ناراحتی، کدورت، کینه
آزار تلخه: بیماری یرقان، زردی
آزار دادن: رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن
فرهنگ فارسی عمید
(آزار)
اذا. ایذاء. اذیت. اذاه. رنج که دهند. رنجگی. عذاب. شکنجه. عقوبت. آسیب. گزند:
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری.
رودکی.
دل گسسته داری از بانگ بلند
رنجگی باشدت و آزار (و) گزند.
رودکی.
پسندش نیامد همی کار من
بکوشد برنج و به آزار من.
فردوسی.
نیامدش با مغز گفتار اوی
سرش تیزتر شد به آزار اوی...
فردوسی.
ز بس زشت گفتار و کردار اوی
ز بیدادی و درد و آزار اوی...
فردوسی.
پشوتن بدو گفت کاین است راه
بدین باش و آزار مردان مخواه.
فردوسی.
بدانست کاین جادوئی کار اوست
بدو بد رسیدن ز آزار اوست.
فردوسی.
وگر سر بپیچم ز گفتار اوی
هراسان شود دل ز آزار اوی.
فردوسی.
ور بدرّی شکم و بندم از بندم
نرسد ذره ای آزار بفرزندم.
منوچهری.
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
سوگندان خورد... که ترا هیچ آزار از جهت من نباشد و با تو خیانت نکنم. (تاریخ سیستان).
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار.
ناصرخسرو.
چون که بجوئی همی آزار من
گر نپسندی ز من آزار خویش ؟
ناصرخسرو.
جانش از آزار آن جهان برهد
هرکه ز دین گرد جان حصار کند.
ناصرخسرو.
جز که آزار و خیانت نشناسند ازیرا
ببدی فعل چو ماران و چو موشان بشمارند.
ناصرخسرو.
بنالد همی پیش گل زار بلبل
که از زاغ آزار بسیار دارد.
ناصرخسرو.
غیبت مکن و مجوی کس را آزار
هم وعده آن جهان منم باده بیار.
خیام.
گرت خوی شیر و زور پیل و سم مار نیست
همچو مورو پشه و روباه کم آزار باش.
سنائی.
، کین. کینه. عداوت. بغض. بغضاء. دلتنگی. آزردگی. ملال. ملالت خاطر، رنجیدگی.رنجش. شکرآب:
دل من پرآزار از آن بدسگال
نبد دست من چیر بر بدهمال.
ابوشکور.
ز من خسرو آزار دارد همی
دلش از رهی بار دارد همی.
فردوسی.
ترا و مرا رنج بسیار داد
روان وی از ما بی آزار باد.
فردوسی.
بهنگام بدرود کردنش گفت
که آزار داری ز من در نهفت
گرت هست با شاه ایران بگوی
نباید ترا زین سخن رنگ و بوی.
فردوسی.
ز ره چون بدرگاه شد بار یافت
دل تاجور را بی آزار یافت.
فردوسی.
غمین گشت (کاوس) و سودابه را خوار کرد
دل خویشتن زو پر آزار کرد.
فردوسی.
تو نیز همه روز در اندیشۀ آنی
کآن چیز کنی کز تو نگیرد دلش آزار.
فرخی.
و خلف بن اللیث از عمرو (بن لیث) به آزار رفته بود و بدرگاه خلیفت شده. (تاریخ سیستان). شاه محمود که پسر مهتر ملک معظم نصیر الحق و الدین است و چند گاه پدر بدیدار جهان آرای او شد و او در خدمت پدر متفق اللفظ والمعنی ملازم تا چنان اوفتاد که بجهت جمعی از عشایر و قبایل مادر، در میان او و پدر آزاری ظاهر گشت و چشم زخم افتاد و شاه معظم رکن الدین محمود بخشم رفت. (تاریخ سیستان). گفت بدرود باش ای دوست نیک که بروزگار دراز در یک جا بوده ایم و از یکدیگر آزار نداریم. (تاریخ بیهقی). کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت نیک بشکوهیدند. (تاریخ بیهقی). ابن الزیات را بکشت بسبب آزاری که از وی داشت بعهد برادرش واثق. (مجمل التواریخ). اگر در دل او آزاری باقی است ناگاه خیانتی اندیشد. (کلیله و دمنه).
که سلام ما بقاضی بر کنون
بازگو آزار ما زین مرد دون.
مولوی.
حکما گفته اند هرکه را رنجی بدل رسانیدی...از پاداش آن نیز ایمن مباش که پیکان از جراحت بدر آید و آزار در دل بماند. (گلستان).
اگر آزاری از من داری که مرا از آن آگاهی نیست بازگوی. (آثارالوزراء عقیلی)، اندوه. غم. تیمار:
کنون روزگاری بدین برگذشت
دل ما پر آزار و تیمار گشت.
فردوسی.
نسوزد دلت بر چنین کارها
بدین درد و تیمار و آزارها.
فردوسی.
کنون بشنو از من تو ای رادمرد
یکی داستانی پر آزار و درد.
فردوسی.
زمانه نخواهم به آزارتان.
فردوسی.
، تعب. مشقت. ماندگی:
چو آسوده شد بارۀ هر دو مرد
ز آزار جنگ و ز ننگ و نبرد.
فردوسی.
، تألم. توجّع. رنجیدگی:
بنزد کهان و بنزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان.
فردوسی.
چو رامین دید کو را دل بیازرد
نگر تا پوزش آزار چون کرد.
(ویس و رامین).
، بیماری.مرض. ناخوشی. داء. درد. عاهت: آزار جوع، بیماری، چون جنون و هاری: مگر آزار داری ! ، ضرب. کوب. صدمه، آفت جراحت، زحمت.
- امثال:
بکش آزار کسان و مکن آزار کسی.
هاتف.
بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد.
(مصاحب).
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست.
حافظ.
هرچه نه آزار نه گناه. (خواجه عبداﷲ انصاری).
،
{{نعت فاعلی مرخم}} مخفف آزارنده، در مانند: جان آزار، خاطرآزار، دل آزار، زیردست آزار، کم آزار، گوش آزار، مردم آزار، همسایه آزار،
{{نعت مفعولی مرخم، نعت فاعلی مرخم}} مخفف آزارده یا آزرده، چون در زودآزار، به معنی زودرنج:
زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی
خواجه باری زودبیز و تند و زودآزارنیست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خَ نَنْ دَ / دِ)
آزمند، آزور، ولوع، حریص، مولع
لغت نامه دهخدا
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزار
تصویر آزار
رنج، عذاب، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزار
تصویر آزار
اذیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزار
تصویر آزار
تحرّشٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آزار
تصویر آزار
Annoyance, Harassment, Persecution
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آزار
تصویر آزار
ennui, harcèlement, persécution
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آزار
تصویر آزار
झुंझलाहट , उत्पीड़न
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آزار
تصویر آزار
کوفت , اذیت , ظلم و ستم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آزار
تصویر آزار
বিরক্তি , হেনস্থা , নিপীড়ন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آزار
تصویر آزار
usumbufu, mateso
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آزار
تصویر آزار
rahatsızlık, taciz, zulüm
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آزار
تصویر آزار
짜증 , 괴롭힘 , 박해
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آزار
تصویر آزار
迷惑 , 嫌がらせ , 迫害
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آزار
تصویر آزار
מטרד , הטרדה , רְדִיפָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آزار
تصویر آزار
ergernis, intimidatie, vervolging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آزار
تصویر آزار
gangguan, pelecehan, penganiayaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آزار
تصویر آزار
ความรำคาญ , การรังแก , การกดขี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آزار
تصویر آزار
molestia, acoso, persecución
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آزار
تصویر آزار
fastidio, molestia, persecuzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آزار
تصویر آزار
aborrecimento, assédio, perseguição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آزار
تصویر آزار
irytacja, prześladowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آزار
تصویر آزار
роздратування , домагання , переслідування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آزار
تصویر آزار
Ärgernis, Belästigung, Verfolgung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آزار
تصویر آزار
раздражение , преследование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آزار
تصویر آزار
烦恼 , 骚扰 , 迫害
دیکشنری فارسی به چینی