معنی آزگار - فرهنگ فارسی معین
معنی آزگار
- آزگار((زَ یا زِ))
- کامل، تمام، دراز، طولانی
تصویر آزگار
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با آزگار
آزگار
- آزگار
- تمام، کامل، دراز، طولانی، مداوم مثلاً یک سال آزگار، شش ماه آزگار
فرهنگ فارسی عمید
آزگار
- آزگار
- تمام. کامل. تخت. شمرده. اَجْرَد. آزاد. جَرْداء: شش ماه ِ آزگار. یک سال آزگار
لغت نامه دهخدا
آزار
- آزار
- رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار