جدول جو
جدول جو

معنی آزمودنی - جستجوی لغت در جدول جو

آزمودنی
(زْ / زِ دَ)
ازدر آزمودن. درخور آزمودن. محتاج آزمودن
لغت نامه دهخدا
آزمودنی
لایق آزمودن محتاج آزمودن
تصویری از آزمودنی
تصویر آزمودنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزمودگی
تصویر آزمودگی
آزموده بودن، چگونگی و حالت آزموده، کارکشتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
آزمایش شده، امتحان شده، تجربه شده، سنجیده، مجرب، کاردیده، ورزیده، باتجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آموسنی
تصویر آموسنی
وسنی، هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، نباغ، بناغ، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمونه
تصویر آزمونه
لوله هایی که در آزمایشگاه هنگام آزمایش به کار می برند، لولۀ امتحان، سئوال های چندگزینه ای برای سنجیدن دانش کسی، تست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمودن
تصویر آزمودن
آزمایش کردن، امتحان کردن، تجربه کردن، خوبی و بدی چیزی را سنجیدن، وارسی کردن، تمرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، بسیار خواهی، برای مثال ایا دانشی مرد بسیار هوش / همه چادر آزمندی مپوش (فردوسی - ۱/۳۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
(زِ / زُ دو دَ)
قابل پاک کردن. شایستۀ ازاله. آنچه باید پاک و صیقل شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ)
درخور پیمودن. مکیل، آنچه بکیل درآید، چون گندم و جو در قدیم و شراب و امثال آن دراین زمان
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
ازدر آزردن. درخور آزردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حرص. ولع. طمع. شره. پرخواهی:
ایا دانشی مرد بسیارهوش
همه چادر آزمندی مپوش.
فردوسی.
دگر آزمندیست اندوه و رنج
شدن تنگدل در سرای سپنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ دَ / دِ)
مجرب. ممتحن. سنجیده. مدرّب. منجد. منجذ. حنک. موقر. (صراح). کاردیده. کرده کار. پخته. سخته. ورزیده. دنیادیده:
ابا ششهزار آزموده سوار
همی دارد آن بستگان را بزار.
فردوسی.
دو ره ششهزار آزموده سوار
زره دار با گرزۀ گاوسار.
فردوسی.
ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه
ابا ده هزار آزموده گروه.
فردوسی.
برد ده هزار آزموده سوار
همه نیزه دار ازدر کارزار.
فردوسی.
بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده که روزگار دراز باید تا باز کسی آزموده و معتمد به دست آید که اندر مثل آمده است که دد آزموده به از مردم ناآزموده. (از قابوسنامه) ، ریاضت دیده. ورزیده. کارکشته:
وگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر او کرد زور.
فردوسی.
و رجوع به آزمایش شود.
- کارآزموده، نیک مجرّب.
- گرم و سرد نیازموده بودن، بسیار ناپخته و بی تجربه بودن:
همی گفت کاوس خود کامه مرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.
فردوسی.
بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد.
فردوسی.
خردمند باشد جهاندیده مرد
که بسیار گرم آزموده است و سرد.
سعدی (بوستان).
جهاندیده ای، آرامیده ای، گرم و سرد چشیده ای، نیک و بد آزموده ای. (گلستان).
- نیک و بد (گرم و سرد) آزموده بودن، سخت مجرب بودن.
- امثال:
آزموده را آزمودن پشیمانی آرد. (قره العیون).
آزموده را آزمودن جهل است.
بناآزموده کار مفرمای و به آزموده استادی مکن.
دد آزموده به از مردم ناآزموده. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
وسنی، هبو، هوو، ضرّه، نباغ، نباج، یاری، زن یک شوی نسبت به زن دیگر او
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ)
نشان دادنی. قابل ارائه و نمایش. که سزاوار و ازدر نمودن است. رجوع به نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
درخور فرمودن. (یادداشت به خط مؤلف) : آنچه فرمودنی است فرموده آید. (تاریخ بیهقی). به درگاه فرستید تا آنچه فرمودنی است بفرمایم. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرمودن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ / زْ دَ)
غیرقابل آزمایش. که درخور آزمودن نیست، که احتیاج به آزمودن ندارد. رجوع به آزمودنی شود
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ دَ / دِ)
چگونگی و صفت آزموده. مجرب و ممتحن بودگی. کارکشتگی
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ کَ دَ)
تجربت. تجربه. امتحان. اختبار. (زوزنی). ابتلا. تجریب. (دهار). آزمایش کردن. تدریب. بلاء. (ادیب نطنزی). بلا. بلو. ابلا. تجریس.بور. ابتیار. احتناک. سنجیدن. خبرت. (دهار). سبر. فتنه. افتتان. وارسی کردن. تمحیص. تضریس:
کرا آزمودیش و یار تو گشت
منال ار گناهی بر او برگذشت.
ابوشکور.
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.
رودکی یا دقیقی.
میان من و او بسی رزم بود
مگر کم بخواهد دگر آزمود.
فردوسی.
چو مهر کسی را بخواهی بسود
بباید بسود و زیان آزمود.
فردوسی.
ز لشکر هر آنکس که بد زورمند
بسودند سنگ آزمودند چند.
فردوسی.
نشاندش به آنجا که آرام بود
همی خواست مر زال را آزمود.
فردوسی.
چنین هفت سالش همی آزمود
بهر کار جز پاک زاده نبود.
فردوسی.
مرا آزمودی که در کارزار
چنانم که با بادۀ میگسار
سپه را بدین گفتها آزمود
که در دل ز لشکر ورا بیم بود.
فردوسی.
تیغ بر پیل آزمایدتیر بر شیر ژیان
اینت مردانه سواری اینت مرد سهمگین.
فرخی.
همی دانم که رنج خود فزایم
که چندین آزموده آزمایم.
(ویس و رامین).
چرا من آزموده آزمایم
چرا بیهوده رنج خود فزایم ؟
(ویس و رامین).
چه آشفته دل و چه خیره رایم
که چندین آزموده آزمایم.
(ویس و رامین).
تباهی روزگار خود فزایم
چو چیز آزموده آزمایم.
(ویس و رامین).
روان را رنج بیهوده نمائی
که چندین آزموده آزمائی.
(ویس و رامین).
نه من آشفته روی و سست رایم
که چندین آزموده آزمایم.
(ویس و رامین).
بجز دوزخ نباشد هیچ جایم
اگر نیز آزموده آزمایم.
(ویس و رامین).
ایشان را نزد نصر احمد آوردند و نصر یک هفته ایشان را می آزمود. (تاریخ بیهقی). ایشان را میباید آزمود تا تنی چند از ایشان بخردتر اختیار کرده آید. (تاریخ بیهقی). و ما چون کارها را نیکوتر بازنهشتیم و پیش و پس آن را بنگریستیم و این مرد را دانسته بودیم و آزموده، صواب آن نمود که... (تاریخ بیهقی).
همانست او گرش صد آزمائی
که ناید هرگز از گرگ آشنائی.
ناصرخسرو.
جهان را دیدم و خلق آزمودم
بهر میدان درون جستم مجالی.
ناصرخسرو.
جهان را دیده ای و آزمودی
شنیدی گفتۀ تازی و دهقان.
ناصرخسرو.
از آن پس که این سفله را آزمودم
بچاهش درون نوفتم گر بصیرم.
ناصرخسرو.
گفتم وفا نداری گفتا که آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه.
سنائی.
شیر... اخلاق و عادات او [گاو] را بیشتر آزمود. (کلیله و دمنه). ایشان را بارها بیازموده است [شیر] . (کلیله و دمنه). بارها آن را [روشنائی را] بیازمود [بط] حاصل ندید. (کلیله و دمنه). در تقدیم... چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی شمشیر بر سنگ آزماید. (کلیله و دمنه). شتربه... گفته که شیر را آزمودم. (کلیله و دمنه).
وصل هم نازموده ای که بلطف
خون بریزد که موی نازارد.
انوری.
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگیست.
مولوی.
اتفاقاً غلامی که دیگر دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده... (گلستان). مردیت بیازمای وآنگه زن کن. (گلستان).
من آزموده ام این رنج و دیده این سختی
ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار.
سعدی.
یاری که بجان نیازمائی
در کار خودش مده روائی
صد یار بود به نان شکی نیست
چون کار بود بجان یکی نیست.
امیرخسرو.
کسی کو آزمود آنگاه پیوست
نباید بعد از آن خائیدنش دست
چو پیوندی ّ و آنگه آزمائی
ز حسرت دست خود بسیار خائی.
اوحدی (از ده نامه).
هرچند آزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه.
حافظ.
، تحمل کردن. کشیدن. بردن. مقاسات:
به نخجیر برگرد با رای و رود
بدان تا نباید بدی آزمود.
فردوسی.
چرا دل نهم بر دل جنگجوئی
که دل زو همه رنج و درد آزماید؟
فرخی.
اگر رنج مرا کوه آزماید
بجای آب از او جز خون نیاید.
(ویس و رامین).
نیارم بیش از این بر جای بودن
نهیب برف و سرما آزمودن.
(ویس و رامین).
ز کشتن تا به رستن تا درودن
بسا رنجا که باید آزمودن.
(ویس و رامین).
نه چون شاهان دیگر جام جوی است
که از رنج آزمودن نام جوی است.
(ویس و رامین).
مردم خطر عافیت چه داند
تا بند بلا را نیازماید؟
مسعودسعد.
، کردن جنگ. دادن نبرد و رزم:
که گوید ز ایران سواری نبود
که یارست با شیده رزم آزمود؟
فردوسی.
که گفتت که با شاه جنگ آزمای
ندیدی مرا پیش او بر بپای ؟
فردوسی.
همی کرد نخجیر و یادش نبود
از آنکس که بااو نبرد آزمود.
فردوسی.
که رزم آزماید بتوران زمین
بخواهد بمردی از ارجاسب کین.
فردوسی.
بسی رنج بیند گرانمایه مرد
سواری کند آزموده نبرد.
فردوسی.
چو پیدا شود دشمنی کینه جوی
نهان هر زمان پرس از کار اوی
چو با او نشاید نبرد آزمود
بچیز فراوانش بفریب زود.
اسدی.
نه با چرخ شاید نبرد آزمود
نه چون بخت بد شد بود چاره سود.
اسدی.
- دروغ آزمائی، دروغگوئی:
دروغ آزمائی نباشد ز رای
که از رای باشد بزرگی بجای.
فردوسی.
- دروغ آزمای، دروغگوی:
دروغ آزمائیست چرخ بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند.
فردوسی.
زبانی که باشد بریده ز جای
از آن به که باشد دروغ آزمای.
اسدی.
- دروغ آزمودن، دروغ گفتن:
دروغ آزمودن ز بیچارگیست
نگوید کرا در هنر بارگیست.
اسدی.
، ورزیدن: زور آزمودن، کشتی گرفتن: بدان روزگار جوانی... ریاضتها کردی چون زور آزمودن. (تاریخ بیهقی)، بکار بردن:
به تیغ و به تیر و بگرز و کمند
ز هر گونه ای آزمودیم چند.
فردوسی.
چنان چون فریدون مرا داده بود
ترا دادم این تاج شاه آزمود.
فردوسی.
، ورزانیدن. مشق دادن. ریاضت دادن:
نه روبه شود زآزمودن دلیر
نه گوران بساوند چنگال شیر.
فردوسی.
- امثال:
به آزموده رو نه طبیب.
چهارپا را چهار روز آزمایند و دوپا را دو روز، آدمی را زود توان شناخت.
مشک را با سیر آزمایند.
و اسم مصدر و مصدر دویم آن آزمایش است. آزمودم. آزمای.
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرمودنی
تصویر فرمودنی
آنچه لایق دستور دادن است، آنچه شایسته گفتن است
فرهنگ لغت هوشیار
غیرقابل آزمودن، آنچه که احتیاج بامتحان و آزمایش ندارد مقابل آزمودنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمودگی
تصویر آزمودگی
حالت و کیفیت آزموده آزموده بودن مجرب بودن کار کشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمودن
تصویر آزمودن
تجربه، امتحان، آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردنی
تصویر آزردنی
شایسته آزردن لایق آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، طمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
مجرب، ممتحن، سنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
در خور پیمودن، آنچه بکیل در آید مانند گندم و جو، آنچه قابل نوشیدن باشد مانند شراب عرق و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزمودن
تصویر آزمودن
((دَ))
امتحان کردن، آزمایش کردن، تجربه کردن، سنجیدن، به کار بردن، ریاضت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
((دِ))
امتحان شده، تجربه شده، سنجیده، ورزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزمندی
تصویر آزمندی
حرص، ولع، طمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزمودگی
تصویر آزمودگی
((دَ یا دِ))
آزموده بودن، باتجربه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمودنی
تصویر پیمودنی
وزن کردنی، نوشیدنی، قابل نوشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزموده
تصویر آزموده
باتجربه
فرهنگ واژه فارسی سره
باتجربه، پخته، حاذق، خبره، کاردان، کارکشته، کرده کار، ماهر، مجرب، ورزیده، تجربه شده، سنجیده
متضاد: بی تجربه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزپیشگی، حرص، طماعی، طمع، طمعکاری، ولع
متضاد: قناعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد