جدول جو
جدول جو

معنی آزرده - جستجوی لغت در جدول جو

آزرده
آزاردیده، رنجیده، رنجه شده، دلتنگ، ملول، جراحت دیده، برای مثال مشو شادمان گر بدی کرده ای / که «آزرده» گردی گر آزرده ای (فردوسی - ۷/۴۴۶)
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
فرهنگ فارسی عمید
آزرده
(زَ دَ / دِ)
رنجیده. ملول. رنجه. دلتنگ. آزاردیده. رنج دیده. زیان رسیده:
گر این خواسته زو پذیرم همه
ز من گردد آزرده شاه و رمه.
فردوسی.
بسی گشتم آزرده از روزگار
ببخشد گناه مرا شهریار.
فردوسی.
همیشه بداندیشت آزرده باد
بدانش روان تو پرورده باد.
فردوسی.
که آزرده گشته ست از تو پدر
یکی پوزش آور مکش هیچ سر.
فردوسی.
ببخشید [اسفندیار] از آن رزمگه خواسته
سوار و پیاده شد آراسته
سران را سپرد آنچه آورده بود
بکشت آنکه زو لشکر آزرده بود.
فردوسی.
بدو داد فرزند گم کرده را
وزو کرد خشنود آزرده را.
فردوسی.
مشو شادمان گر بدی کرده ای
که آزرده گردی گر آزرده ای.
فردوسی.
- آزرده شدن کسی از اختر،نحوست از وی بدو رسیدن:
بناکام رزمی گران کرده شد
فراوان کس از اختر آزرده شد.
فردوسی.
، خسته. مجروح. متأذی. مصدوم. متألم:
ز خون در کفش خنجر افسرده بود
بر و کتفش از جوشن آزرده بود.
فردوسی.
گرت رای بیند چو شیر ژیان
بکشتی ببندیم هر دو میان
بدان تا که را بر دهد روزگار
که برگردد آزرده از کارزار.
فردوسی.
تو گر پیش شمشیر مهر آوری
سرت گردد آزرده زین داوری.
فردوسی.
سر خصم اگر بشکند مشت تو
شود نیز آزرده انگشت تو.
اسدی.
، غضب گرفته. بخشم آمده:
از او پاک یزدان چو شد خشمناک
بدانست [جمشید] و شد شاه با ترس و باک
که آزرده شد پاک یزدان از اوی
بدان درد درمان ندید ایچ روی.
فردوسی.
همی خواست تا بر پسر شهریار
سر آرد مگر بی گنه روزگار
پدر گردد آزرده زو در جهان
ستاند روانش یکی در نهان.
فردوسی.
چون منصور بنشست حیلت کشتن ابومسلم کرد که از وی بروزگار برادر [یعنی سفاح] آزرده بود. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
آزرده
رنجیده، ملول، دلتنگ
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
آزرده
((زُ دِ))
رنجیده، دلتنگ
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
فرهنگ فارسی معین
آزرده
افسرده، اندوهگین، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمناک، مجروح، مکدر، ملول، نژند
متضاد: شاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزرده
مجروحٌ
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به عربی
آزرده
Annoyed, Livid, Sickened, Tormented
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آزرده
ennuyé, livide, dégoûté, tourmenté
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آزرده
irritado, lívido, enjoado, atormentado
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آزرده
آزردہ , آزرده , متھلک , اذیت زدہ
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به اردو
آزرده
раздраженный , бледный , тошнотворный , измученный
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به روسی
آزرده
verärgert, fahl, angewidert, gequält
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به آلمانی
آزرده
роздратований , блідий , нудотний , мучений
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آزرده
zirytowany, blady, mdłościowy, umęczony
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به لهستانی
آزرده
آزرده، اذیّت شده
دیکشنری اردو به فارسی
آزرده
বিরক্ত , বিবর্ণ , বমি বোধ হওয়া , যন্ত্রণাদায়ক
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به بنگالی
آزرده
irritato, livido, disgustato, tormentato
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آزرده
hasira, kichefuchefu, aliyejaa na mateso
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آزرده
sinirli, kızgın, mide bulandırıcı, ızdırab içinde
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آزرده
짜증난 , 창백한 , 메스꺼운 , 고통받는
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به کره ای
آزرده
イライラしている , 青ざめた , 吐き気を催す , 苦しんでいる
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آزرده
恼怒的 , 苍白的 , 恶心的 , 痛苦的
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به چینی
آزرده
नाराज , मुरझाया हुआ , उल्टा , दुःखी
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به هندی
آزرده
kesal, pucat, mual, tersiksa
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آزرده
หงุดหงิด , ซีด , คลื่นไส้ , ทุกข์ทรมาน
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به تایلندی
آزرده
geïrriteerd, bleek, misselijk, gekweld
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به هلندی
آزرده
molesto, livido, disgustado, atormentado
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آزرده
מרוגז , חיוור , מַגְעִיל , סובל
تصویری از آزرده
تصویر آزرده
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزاده
تصویر آزاده
(دخترانه)
آزاد، رها، دلیر، بی باک، وارسته، عاری از صفات ناپسند اخلاقی، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر رومی بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
آنکه بنده کس نباشد حر مقابل بنده عبد، آزاد کرده محرر، اصیل نجیب شریف، صالح حلال زاده، رها مستخلص، خاضع فروتن، فارغ، بی بار، آسوده مرفه، وارسته، ایرانی، اسب گرانمایه اسب پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغرده
تصویر آغرده
نم کرده خیسیده، خیسانده خیسانیده، نوشیده آشامیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورده
تصویر آورده
بحاصل کرده، ابداع کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
رنج و اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزردن
تصویر آزردن
اذیت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره