جدول جو
جدول جو

معنی آزار - جستجوی لغت در جدول جو

آزار
اذیت، آسیب، گزند، برای مثال آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی - ۵۱۱) عملی که موجب رنجش دیگری شود، رنجش، بن مضارع آزردن و آزاردن، پسوند متصل به واژه به معنای
آزارنده مثلاً دل آزار، زیردست آزار، مردم آزار، بیماری، ناخوشی، درد و مرض، ناراحتی، کدورت، کینه
آزار تلخه: بیماری یرقان، زردی
آزار دادن: رنج دادن، آزار کردن، اذیت کردن، آزردن
تصویری از آزار
تصویر آزار
فرهنگ فارسی عمید
آزار
(آزار)
اذا. ایذاء. اذیت. اذاه. رنج که دهند. رنجگی. عذاب. شکنجه. عقوبت. آسیب. گزند:
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری.
رودکی.
دل گسسته داری از بانگ بلند
رنجگی باشدت و آزار (و) گزند.
رودکی.
پسندش نیامد همی کار من
بکوشد برنج و به آزار من.
فردوسی.
نیامدش با مغز گفتار اوی
سرش تیزتر شد به آزار اوی...
فردوسی.
ز بس زشت گفتار و کردار اوی
ز بیدادی و درد و آزار اوی...
فردوسی.
پشوتن بدو گفت کاین است راه
بدین باش و آزار مردان مخواه.
فردوسی.
بدانست کاین جادوئی کار اوست
بدو بد رسیدن ز آزار اوست.
فردوسی.
وگر سر بپیچم ز گفتار اوی
هراسان شود دل ز آزار اوی.
فردوسی.
ور بدرّی شکم و بندم از بندم
نرسد ذره ای آزار بفرزندم.
منوچهری.
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
سوگندان خورد... که ترا هیچ آزار از جهت من نباشد و با تو خیانت نکنم. (تاریخ سیستان).
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بی شک بجان تو رسد آزار.
ناصرخسرو.
چون که بجوئی همی آزار من
گر نپسندی ز من آزار خویش ؟
ناصرخسرو.
جانش از آزار آن جهان برهد
هرکه ز دین گرد جان حصار کند.
ناصرخسرو.
جز که آزار و خیانت نشناسند ازیرا
ببدی فعل چو ماران و چو موشان بشمارند.
ناصرخسرو.
بنالد همی پیش گل زار بلبل
که از زاغ آزار بسیار دارد.
ناصرخسرو.
غیبت مکن و مجوی کس را آزار
هم وعده آن جهان منم باده بیار.
خیام.
گرت خوی شیر و زور پیل و سم مار نیست
همچو مورو پشه و روباه کم آزار باش.
سنائی.
، کین. کینه. عداوت. بغض. بغضاء. دلتنگی. آزردگی. ملال. ملالت خاطر، رنجیدگی.رنجش. شکرآب:
دل من پرآزار از آن بدسگال
نبد دست من چیر بر بدهمال.
ابوشکور.
ز من خسرو آزار دارد همی
دلش از رهی بار دارد همی.
فردوسی.
ترا و مرا رنج بسیار داد
روان وی از ما بی آزار باد.
فردوسی.
بهنگام بدرود کردنش گفت
که آزار داری ز من در نهفت
گرت هست با شاه ایران بگوی
نباید ترا زین سخن رنگ و بوی.
فردوسی.
ز ره چون بدرگاه شد بار یافت
دل تاجور را بی آزار یافت.
فردوسی.
غمین گشت (کاوس) و سودابه را خوار کرد
دل خویشتن زو پر آزار کرد.
فردوسی.
تو نیز همه روز در اندیشۀ آنی
کآن چیز کنی کز تو نگیرد دلش آزار.
فرخی.
و خلف بن اللیث از عمرو (بن لیث) به آزار رفته بود و بدرگاه خلیفت شده. (تاریخ سیستان). شاه محمود که پسر مهتر ملک معظم نصیر الحق و الدین است و چند گاه پدر بدیدار جهان آرای او شد و او در خدمت پدر متفق اللفظ والمعنی ملازم تا چنان اوفتاد که بجهت جمعی از عشایر و قبایل مادر، در میان او و پدر آزاری ظاهر گشت و چشم زخم افتاد و شاه معظم رکن الدین محمود بخشم رفت. (تاریخ سیستان). گفت بدرود باش ای دوست نیک که بروزگار دراز در یک جا بوده ایم و از یکدیگر آزار نداریم. (تاریخ بیهقی). کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت نیک بشکوهیدند. (تاریخ بیهقی). ابن الزیات را بکشت بسبب آزاری که از وی داشت بعهد برادرش واثق. (مجمل التواریخ). اگر در دل او آزاری باقی است ناگاه خیانتی اندیشد. (کلیله و دمنه).
که سلام ما بقاضی بر کنون
بازگو آزار ما زین مرد دون.
مولوی.
حکما گفته اند هرکه را رنجی بدل رسانیدی...از پاداش آن نیز ایمن مباش که پیکان از جراحت بدر آید و آزار در دل بماند. (گلستان).
اگر آزاری از من داری که مرا از آن آگاهی نیست بازگوی. (آثارالوزراء عقیلی)، اندوه. غم. تیمار:
کنون روزگاری بدین برگذشت
دل ما پر آزار و تیمار گشت.
فردوسی.
نسوزد دلت بر چنین کارها
بدین درد و تیمار و آزارها.
فردوسی.
کنون بشنو از من تو ای رادمرد
یکی داستانی پر آزار و درد.
فردوسی.
زمانه نخواهم به آزارتان.
فردوسی.
، تعب. مشقت. ماندگی:
چو آسوده شد بارۀ هر دو مرد
ز آزار جنگ و ز ننگ و نبرد.
فردوسی.
، تألم. توجّع. رنجیدگی:
بنزد کهان و بنزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان.
فردوسی.
چو رامین دید کو را دل بیازرد
نگر تا پوزش آزار چون کرد.
(ویس و رامین).
، بیماری.مرض. ناخوشی. داء. درد. عاهت: آزار جوع، بیماری، چون جنون و هاری: مگر آزار داری ! ، ضرب. کوب. صدمه، آفت جراحت، زحمت.
- امثال:
بکش آزار کسان و مکن آزار کسی.
هاتف.
بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد.
(مصاحب).
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست.
حافظ.
هرچه نه آزار نه گناه. (خواجه عبداﷲ انصاری).
،
{{نعت فاعلی مرخم}} مخفف آزارنده، در مانند: جان آزار، خاطرآزار، دل آزار، زیردست آزار، کم آزار، گوش آزار، مردم آزار، همسایه آزار،
{{نعت مفعولی مرخم، نعت فاعلی مرخم}} مخفف آزارده یا آزرده، چون در زودآزار، به معنی زودرنج:
زودبیز و تند و زودآزار باشد هر شهی
خواجه باری زودبیز و تند و زودآزارنیست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
آزار
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار
آزار
رنج، عذاب، بیماری، مرض
تصویری از آزار
تصویر آزار
فرهنگ فارسی معین
آزار
اذیت
تصویری از آزار
تصویر آزار
فرهنگ واژه فارسی سره
آزار
آسیب، بلا، صدمه، گزند، تعدی، جفا، جور، ستم، ظلم، اذیت، تعذیب، زجر، شکنجه، عذاب، تعب، سختی، محنت، مرارت، مشقت، تاذی، مزاحمت، رنج، رنجه، عنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزار
تحرّشٌ
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به عربی
آزار
Annoyance, Harassment, Persecution
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آزار
ennui, harcèlement, persécution
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آزار
بیماری صرع، اذیت آزار
فرهنگ گویش مازندرانی
آزار
fastidio, molestia, persecuzione
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آزار
کوفت , اذیت , ظلم و ستم
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به اردو
آزار
раздражение , преследование
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به روسی
آزار
Ärgernis, Belästigung, Verfolgung
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به آلمانی
آزار
роздратування , домагання , переслідування
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آزار
irytacja, prześladowanie
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به لهستانی
آزار
烦恼 , 骚扰 , 迫害
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به چینی
آزار
বিরক্তি , হেনস্থা , নিপীড়ন
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به بنگالی
آزار
molestia, acoso, persecución
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آزار
usumbufu, mateso
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آزار
rahatsızlık, taciz, zulüm
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آزار
짜증 , 괴롭힘 , 박해
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به کره ای
آزار
迷惑 , 嫌がらせ , 迫害
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آزار
מטרד , הטרדה , רְדִיפָה
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به عبری
آزار
aborrecimento, assédio, perseguição
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آزار
gangguan, pelecehan, penganiayaan
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آزار
ความรำคาญ , การรังแก , การกดขี่
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به تایلندی
آزار
ergernis, intimidatie, vervolging
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به هلندی
آزار
झुंझलाहट , उत्पीड़न
تصویری از آزار
تصویر آزار
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزارش
تصویر آزارش
آزار، آزردگی، رنجش، برای مثال چنان داشتم ملک را پیش و پس / که آزارشی نامد از کس به کس (نظامی5 - ۱۴/۹)
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
آزار:
چنان داشتم ملک را پیش و پس
که آزارشی نامد از من بکس.
نظامی.
(این کلمه جز در بیت مذکور دیده نشده و ظاهراً بتسامحی که از نظامی معهود است بقیاس بر سایر اسم های مصدر ساخته شده است)
لغت نامه دهخدا
تألم، تأثر، توجع، رنج، الم:
ابی آنکه بد هیچ بیماریی
نه از دردها هیچ آزاریی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آزارنده، زننده:
سخن در نامه آزاری چنان بود
که خون از حرفهای او چکان بود،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاری
تصویر آزاری
آزارنده، زننده
فرهنگ لغت هوشیار