آزمایش، امتحان، برای مثال وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی - ۸/۷۳)، کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بود روزگار (فردوسی - ۳/۲۶۴)حاصل تجربه، مجموع سئوال های تشریحی یا چندگزینه ای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او، تجربه
آزمایش، امتحان، برای مِثال وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی - ۸/۷۳)، کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی - ۳/۲۶۴)حاصل تجربه، مجموع سئوال های تشریحی یا چندگزینه ای برای سنجیدن دانش فرد و نمره دادن به او، تجربه
آزاده، جوانمرد، برای مثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
آزاده، جوانمرد، برای مِثال بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱ - ۵۱)اصیل، نجیب، ایرانی، برای مِثال به گیتی مرا نیست کس هم نبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی - ۵/۳۰۲)
جمع واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان: دیر زیاد آن بزرگوار خداوند جان گرامی بجانش اندر پیوند... دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. منم گیو گودرز کشوادگان سر سرکشان پور آزادگان. فردوسی. نیامد همی بانگ شهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان. فردوسی. ، نجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان). من از پاک فرزند آزادگانم نگفتم که شاپوربن اردشیرم. ناصرخسرو. کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی. ناصرخسرو. وگر آرزوت است کآزادگان تراپیشکاران شوند و خدم. ناصرخسرو. از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی. ، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان: اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است. رفیع لنبانی. قرار در کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال. سعدی. بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری جواب داد که آزادگان تهی دستند. سعدی. گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان). مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری. حافظ. - امثال: آزادگان تهی دستند. سعدی. مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. ... وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی
جَمعِ واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان: دیر زیاد آن بزرگوار خداوند جان گرامی بجانش اندر پیوند... دائم بر جان او بلرزم ازیراک مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. منم گیو گودرز کشوادگان سر سرکشان پور آزادگان. فردوسی. نیامد همی بانگ شهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان. فردوسی. ، نُجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان). من از پاک فرزند آزادگانم نگفتم که شاپوربن اردشیرم. ناصرخسرو. کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی. ناصرخسرو. وگر آرزوت است کآزادگان تراپیشکاران شوند و خدم. ناصرخسرو. از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی. ، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان: اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است. رفیع لنبانی. قرار در کف آزادگان نگیرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال. سعدی. بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری جواب داد که آزادگان تهی دستند. سعدی. گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان). مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. بخواه جان و دل از بنده و روان بستان که حکم بر سر آزادگان روان داری. حافظ. - امثال: آزادگان تهی دستند. سعدی. مادر آزادگان کم آرد فرزند. رودکی. مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست. ابن یمین. ... وحشت آزادگان خطرناک است. عبدالواسع جبلی
محله ای وسیع به جانب شرقی واسطه و بدانجا بعض وقایع تاریخی بوده است. و آن منسوب به ساکنین آنجاست که حزام امتعه و باربران و باربندان واسط بوده اند. و در حزامون گنبدیست که گویند قبر محمد بن ابراهیم بن حسن بن علی بن ابی طالب است و قبر دیگری است که گویند قبر عزره بن هارون بن عمران است که نزد یهودو مسلمانان محترم و مزار میباشد. (معجم البلدان)
محله ای وسیع به جانب شرقی واسطه و بدانجا بعض وقایع تاریخی بوده است. و آن منسوب به ساکنین آنجاست که حزام امتعه و باربران و باربندان واسط بوده اند. و در حزامون گنبدیست که گویند قبر محمد بن ابراهیم بن حسن بن علی بن ابی طالب است و قبر دیگری است که گویند قبر عزره بن هارون بن عمران است که نزد یهودو مسلمانان محترم و مزار میباشد. (معجم البلدان)
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل: همه پهلوانان آزادمرد بر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی. بیامد سبک مرد افسون پژوه... بنزد سه دانا و آزادمرد. فردوسی. پدرت آن جهاندار آزادمرد شنیدی که با روم و قیصر چه کرد. فردوسی. خروشی برآمد ز ایران بدرد از آن شهریاران آزادمرد. فردوسی. یکی دشت با دیدگان پر ز خون که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون ز آتش برون آمد آزادمرد لبان پر ز خنده برخ همچو ورد. فردوسی. بهر نیک و بد شاه آزادمرد بفرزند بر، نازده باد سرد همی پروریدش بناز و برنج... فردوسی. بگفتند کای شاه آزادمرد بگرد بلا تا توانی مگرد. فردوسی. سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون] لب دجله و شهر بغداد کرد. فردوسی. وز آن پس بشد روشنک پر ز درد چنین گفت کای شاه آزادمرد... فردوسی. چنین گفت کای شاه آزادمرد نگه کن که فرزند با من چه کرد. فردوسی. بشد موبد و برگرفتش ز گرد ببردش بر شاه آزادمرد. فردوسی. میازار کس را که آزادمرد سر اندرنیارد به آزار مرد. فردوسی. ندیده ست کس ترک آزادمرد چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟ فردوسی. چنین گفت کای شاه آزاد مرد چگونه ست کارت بدشت نبرد؟ فردوسی. و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه). بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد هجر وصال تو مرا خیره کرد. مسعودسعد. هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است. سنائی. بخندید صراف آزادمرد وز آمیزش زر بدو قصه کرد. نظامی. بمرد از تهیدستی آزادمرد ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد. سعدی. بخصمان بندی فرستاد مرد که ای نیکمردان آزادمرد. سعدی. ، ایرانی: بگیتی نداند کسی هم نبرد ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد. فردوسی. و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
آزاده. حرّ. (دهار). جوانمرد. اصیل. نجیب. صاحب نسب بلند. شریف. کریم. نبیل: همه پهلوانان آزادمرد بر او خواندند آفرینها بدرد. فردوسی. بیامد سبک مرد افسون پژوه... بنزد سه دانا و آزادمرد. فردوسی. پدرْت آن جهاندار آزادمرد شنیدی که با روم و قیصر چه کرد. فردوسی. خروشی برآمد ز ایران بدرد از آن شهریاران آزادمرد. فردوسی. یکی دشت با دیدگان ْ پر ز خون که تا او [سیاوش] کی آید ز آتش برون ز آتش برون آمد آزادمرد لبان پر ز خنده برخ همچو ورد. فردوسی. بهر نیک و بد شاه آزادمرد بفرزند بر، نازده باد سرد همی پروریدش بناز و برنج... فردوسی. بگفتند کای شاه آزادمرد بگرد بلا تا توانی مگرد. فردوسی. سوم منزل آن شاه آزادمرد [فریدون] لب دجله و شهر بغداد کرد. فردوسی. وز آن پس بشد روشنک پر ز درد چنین گفت کای شاه آزادمرد... فردوسی. چنین گفت کای شاه آزادمرد نگه کن که فرزند با من چه کرد. فردوسی. بشد موبد و برگرفتش ز گرد ببردش بر شاه آزادمرد. فردوسی. میازار کس را که آزادمرد سر اندرنیارد به آزار مرد. فردوسی. ندیده ست کس ترک آزادمرد چه گویم کنون روز ننگ و نبرد؟ فردوسی. چنین گفت کای شاه آزاد مرد چگونه ست کارت بدشت نبرد؟ فردوسی. و محمد بن هرمز... اندر مظالم شدو گفت بسیستان رسم نیست که مال زیادت خواهند و لشکری بلشکرجای باشد که مردمان را زنان و دختران باشد. مردم بیگانه بمنزل و سرای آزادمردان واجب نکند. (تاریخ سیستان). جدّان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزادمردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان). گفت ای آزادمردان چون روز شود خصمی سخت شوخ و گربز پیش خواهد آمد. (تاریخ بیهقی). پس گفت [عبداﷲ زبیر] هان ای آزادمردان حمله برید. (تاریخ بیهقی). و من [عبدالرحمن] و این آزادمرد با ایشان میرفتیم تا پای قلعت، قلعه ای دیدم سخت بلند. (تاریخ بیهقی). فضل [برمکی] املاء همی کرد و سخن نرم همی گفت، یکی سخن بگفت دبیر نشنید... از وی بازخواست... دیگربار گفت دبیر هم نشنید آن سخن دیگربار خواست فضل... گفت چند بار پرسی ای نبطی ؟ گفت آزادمردان چنین گویند! و این داشتم بتو که این شنوم ! (تاریخ برامکه). بوالفرج ای خواجۀ آزادمرد هجر وصال تو مرا خیره کرد. مسعودسعد. هیچ دانی از چه باشد قیمت آزادمرد بر سر خوان لئیمان دست کوته کردن است. سنائی. بخندید صراف آزادمرد وز آمیزش زر بدو قصه کرد. نظامی. بمرد از تهیدستی آزادمرد ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد. سعدی. بخصمان بندی فرستاد مرد که ای نیکمردان آزادمرد. سعدی. ، ایرانی: بگیتی نداند کسی هم نبرد ز رومی ّ و توری ّ و آزادمرد. فردوسی. و رجوع به آزاده و آزاده مردشود
حلوا و نقلی باشد که از قند یا عسل و مغز بادام و نخود و پسته و فندق مقشر و خلال کرده کنند و آن را شکر بادام نیز گویند: کعب الغزال دارد از بوی مشک سهمی آزادمیوه دارد از قند سوده گردی. بسحاق اطعمه. ، نخود قندی و بادام قندی برنگهای مختلف. (برهان)
حلوا و نقلی باشد که از قند یا عسل و مغز بادام و نخود و پسته و فندق مقشر و خلال کرده کنند و آن را شکر بادام نیز گویند: کعب الغزال دارد از بوی مشک سهمی آزادمیوه دارد از قند سوده گردی. بسحاق اطعمه. ، نخود قندی و بادام قندی برنگهای مختلف. (برهان)
نوعی حلوا و شیرینی که از قند یا عسل و مغز بادام و نخود و پسته و فندق مقشر و خلال کرده سازند شکر بادام، نخود قندی برنگهای مختلف، بادام قندی برنگهای مختلف
نوعی حلوا و شیرینی که از قند یا عسل و مغز بادام و نخود و پسته و فندق مقشر و خلال کرده سازند شکر بادام، نخود قندی برنگهای مختلف، بادام قندی برنگهای مختلف