جدول جو
جدول جو

معنی آروشه - جستجوی لغت در جدول جو

آروشه
خوراکی که از سرخ کردن سرشیر در روغن گاوی بدست آید، چربی روس ماست، سرماست نمک زده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرویشه
تصویر آرویشه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی بیرجند
فرهنگ نامهای ایرانی
چوب باریکی که در کنار آن چند رشته موی اسب کشیده شده قرار دارد و برای نواختن ویولون به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروشه
تصویر فروشه
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، برغول، افشه، فروشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفروشه
تصویر آفروشه
حلوایی که با آرد و روغن و عسل یا شیره یا شکر بپزند، حلوا، برای مثال این آفروشه ای است دو زاغ است خوالگرش / هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند (ناصرخسرو - ۴۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
علامتی به شکل [] که می توان به جای پرانتز یا برای در پرانتز قرار دادن عبارتی که درون پرانتز قرار دارد، به کار برد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ شَ / شِ)
به معنی افروشه که حلوایی است گیلانیان را. (برهان). و آن حلوایی است متخذ از آرد و روغن و عسل یا شکر. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به افروشه و آفروشه شود، لوزینه را نیز گویند، یعنی هر چیز که در آن مغز بادام کرده باشند. (برهان). رجوع به فروشک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کار درویشان را کردن. (از اقرب الموارد). درویشی. تدروش. (از اقرب الموارد) : نشاء فقیراً و سلک طریق المشیخهو الدروشه فطاف البلاد و زار مرقدالشیخ عبدالقادر الکیلانی. (خلاصهالاثر). و رجوع به درویش و درویشی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ شَ)
نزدیک به تلفظ اوستایی سروش. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سروش است که جبرئیل باشدخصوصاً و ملائکۀ دیگر عموماً. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سوار گردیدن بر ستور. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کِ رُ شِ)
قلاب. دو خط عمود موازی با دو پیش آمدگی از دو سر هر خط به سوی داخل برای ممتاز ساختن مطلب داخل آن. نوعی پرانتز که برای الحاق مطلبی به متن مورد استفاده قرار دهند بدین شکل: ()
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
نام قسمی حلواست که از آرد و عسل و روغن یا از زردۀ تخم و شیره و شکر سازند، و آن را حلوای خانگی و حلوای سفید و افروشه نیز نامند و عرب آن را خبیص. (زمخشری) (ربنجنی). خبیصه. (ربنجنی). و ابوطیب و ابوسهل و ابوصالح گویند:
رفیقا چند گوئی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه.
رودکی.
این آفروشه ای است که زاغ است خوالگرش
هر دو قرین یکدگر و نیک درخورند.
ناصرخسرو.
- آفروشه نان، کنایت از چیزی بی اصل و دروغ است: هرچند این همه حال نیرنگ است و بر آن داهیان و سوختگان بنشود و دانند که آفروشه نانست باز مجاملتی در میانه نماند. (تاریخ بیهقی).
- در آفروشه سیر دادن، در صورتی خوب و فریبا آزار و رنجی رسانیدن. نظیردر لوزینه سیر خورانیدن:
همه جهان شکر لطف تو گرفت و هنوز
در آفروشه درون میدهی عدو را سیر.
رضی الدین نیشابوری.
، بلغور گندم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(غُ شَ)
از کلمه غروش گرفته اند. (دزی ج 2 ص 206). رجوع به غروش و غرش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کروشه
تصویر کروشه
فرانسوی چنگله: نوعی پرانتز بشکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفروشه
تصویر آفروشه
حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کمانه چوب باریکی که روی آن چند رشته چند رشته (غالبا از موی اسب) کشیده و برای نواختن آلات زهی (ویولون ویولونسل کنترباس و مانند آنها) بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
((ش ِ))
چوب باریکی که روی آن چند رشته موی اسب کشیده و برای نواختن سازهای زهی مانند ویولون ویولونسل و کنترباس و... به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروشه
تصویر کروشه
((کُ ش))
نوعی پرانتز به شکل] [، قلاب (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
((ش ِ))
حلوایی که از آرد و عسل و روغن یا از زرده تخم مرغ و شیره و شکر می سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرشه
تصویر آرشه
کمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
پناهگاه احشام درمراتع به هنگام برف و باران
فرهنگ گویش مازندرانی
شری غلیظ و مقوی که پس از زاییدن گاو دوشیده شود آغوز
فرهنگ گویش مازندرانی