شاید از لولی یا لوری ومان به معنی جای و خانه، لولمان. قریه ای به گیلان نزدیک آستانۀ سیدجلال الدین اشرف، کنار راه رشت به لاهیجان و میان رشت آباد و کوچصفهان در 575هزارگزی تهران
شاید از لولی یا لوری ومان به معنی جای و خانه، لولمان. قریه ای به گیلان نزدیک آستانۀ سیدجلال الدین اشرف، کنار راه رشت به لاهیجان و میان رشت آباد و کوچصفهان در 575هزارگزی تهران
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 24 هزارگزی شمال بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 68 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن عناب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 24 هزارگزی شمال بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 68 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن عناب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
آسوده. مستریح. ساکن. بی حرکت. ساکت. خفته. خوابیده. آرام. آرام گرفته. مقابل جنبان و جنبنده: از ما رها شدی دگری را رهی شدی از ما رمیده با دگری آرمیده ای. شهرۀ آفاق (از صحاح الفرس). ز کارآگهان آنکه بدرهنمای بیامد به نزدیک پرده سرای بجائی غو پاسبانی ندید جز از آرمیده جهانی ندید. فردوسی. محرّک نخستین، جنبنده نشاید وزبهر این او را آرمیده کردند... و گروهی جسم نهادند آرمیدۀ بی کرانه. (التفهیم). یکی بین آرمیده در غنا غرق یکی پویان و سرگشته ز افلاس. سنائی. صدف حیران بدریا در دوان آهوبصحرا در رمیده و آرمیده هر دو در دریا و در هامون. سنائی. - آرمیده خواندن، همواره خواندن. ترتیل
آسوده. مستریح. ساکن. بی حرکت. ساکت. خفته. خوابیده. آرام. آرام گرفته. مقابل جنبان و جنبنده: از ما رها شدی دگری را رهی شدی از ما رمیده با دگری آرمیده ای. شهرۀ آفاق (از صحاح الفرس). ز کارآگهان آنکه بدرهنمای بیامد به نزدیک پرده سرای بجائی غو پاسبانی ندید جز از آرمیده جهانی ندید. فردوسی. محرّک نخستین، جنبنده نشاید وزبهر این او را آرمیده کردند... و گروهی جسم نهادند آرمیدۀ بی کرانه. (التفهیم). یکی بین آرمیده در غنا غرق یکی پویان و سرگشته ز افلاس. سنائی. صدف حیران بدریا در دوان آهوبصحرا در رمیده و آرمیده هر دو در دریا و در هامون. سنائی. - آرمیده خواندن، همواره خواندن. ترتیل