جدول جو
جدول جو

معنی آردکلا - جستجوی لغت در جدول جو

آردکلا
از توابع دهستان لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرکا
تصویر آرکا
(پسرانه)
آرخا، مایه اطمینان و پیشتگرمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آردل
تصویر آردل
آردال، فراش، مامور اجرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آردهاله، نوعی آش که با آرد گندم می پختند، اماج، آش اماج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آردال
تصویر آردال
فراش، مامور اجرا
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ)
دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر، واقع درهزارگزی جنوب نوشهر. هوای آن معتدل و دارای 50 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه چشمه گردوک تأمین میشود. محصول آنجا برنج و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
دهی از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل. سکنه 920 تن. آب آن از رود خانه هراز. محصولات عمده برنج و صیفی و غلات. اکثر سکنه در تابستان به ییلاقهای لاریجان می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ / لُو)
آردهاله، آردالو. اشکنۀ با آرد
لغت نامه دهخدا
نام باستانی خبوشان که امروز بقوچان معروف است و آن را آشاک و استوا نیز مینامیده اند و مرکز خرّۀ سرولایت است
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز 12 هزارگزی باختری دهدز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُکَ)
دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان قائم شهر. معتدل و مرطوب است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ)
دهی است از دهستان کلارستاق، جزء قسمت بیرون بشم است. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 145)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شهری در ایتالیای قدیم کنار دریای ایونیا که امروز شهر پولیکری به جای آن بنا شده است و نام دیگر آن پرنت بود. (فوستل دوکولانژ)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
در جزیره سیسیل شهری به نام هراکلا وجود داشته که آن را ’می نوا’ نیزمیگفته اند. (فوستل دوکولانژ). رجوع به هراکله شود
یکی از بلاد قدیمی آسیای صغیر و از جمله مهاجرنشینهای میله توس بوده است. (فوستل دوکولانژ). رجوع به هراکله شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ وَ)
دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. دشت، معتدل و مرطوب است و 465 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ)
دهی است از دهستان رابو بخش مرکزی شهرستان آمل. واقع در 15000گزی شمال خاوری آمل. موقع جغرافیایی آن دشت و معتدل و مرطوب و مالاریایی و سکنۀ آن 185 تن است. آب آن از چشمه و رود هراز است و محصول آن برنج، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو)
قسمی اشکنه که آرد در آن کنند
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
آردهاله. سخینه. (ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی است از دهستان میانرود سفلای بخش نور شهرستان آمل. سکنۀ آن 130 تن. آب آن از رود خانه بریرود و محصول آن برنج و مختصر غلات و نیشکر است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آرداله
تصویر آرداله
آرد هاله آرد توله
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی فرمانبر فراشی که ماء مور فرا خواندن و احضار سپاهیان یا متهمان و گناهکاران است اردل. یاآردل بی چوب. ادرار بول که عرصه را بر شخص تنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آردل
تصویر آردل
فرمان بر
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
سبزه قبا
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
امنیه مأمور اجرای قانون در زمان قاجاریه
فرهنگ گویش مازندرانی
بیضه ی حیوان، نوعی قارچ سنتی، در باور عوام از آن به عنوان
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در شمال کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان پایین میان رودنور
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز به نام: قیاق، نوعی آش قیاق، نوعی چسب که با آرد درست
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گیل خواران شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی