پسوند متصل به واژه به معنای آراینده مثلاً انجمن آرا، بزم آرا، جهان آرا، خودآرا، رزم آرا، سخن آرا، مخفف آرایش، زیب، زیور، برای مثال میان گوهر و زیور سراپای / بتان را زشت کرده زیب و آرای (فخرالدین اسعد - ۱۲۶)
پسوند متصل به واژه به معنای آراینده مثلاً انجمن آرا، بزم آرا، جهان آرا، خودآرا، رزم آرا، سخن آرا، مخففِ آرایش، زیب، زیور، برای مِثال میان گوهر و زیور سراپای / بتان را زشت کرده زیب و آرای (فخرالدین اسعد - ۱۲۶)
مخفف آراینده، چنانکه در: انجمن آرا، بت آرا، بزم آرا، بهارآرا، پیکرآرا، جهان آرا، چمن آرا، خاطرآرا، خانه آرا، خودآرا، دست آرا، دل آرا، رزم آرا، سپاه آرا، سخن آرا، صدرآرا، صف آرا، عالم آرا، عروس آرا، کشورآرا، لشکرآرا، مجلس آرا، معرکه آرا، معنی آرا، ملک آرا، موکب آرا، نثرآرا، نظم آرا، هنگامه آرا: ترا نیز با رزم او پای نیست ز ترکان چنین لشکرآرای نیست، فردوسی، کجا نام آن نامور مای بود بدنبر نشسته بت آرای بود، فردوسی، مر آن را میان جهان جای کرد پرستشگه خاطرآرای کرد، اسدی، من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست که از آن دست که میپروردم میرویم، حافظ، ، زینت و زیب و آرایش: نمیباید برافزودن اگر مشاطۀ قدرت جمالی را بزیبائی نگاری کرد و آرایی، نزاری قهستانی
مخفف آراینده، چنانکه در: انجمن آرا، بت آرا، بزم آرا، بهارآرا، پیکرآرا، جهان آرا، چمن آرا، خاطرآرا، خانه آرا، خودآرا، دست آرا، دل آرا، رزم آرا، سپاه آرا، سخن آرا، صدرآرا، صف آرا، عالم آرا، عروس آرا، کشورآرا، لشکرآرا، مجلس آرا، معرکه آرا، معنی آرا، ملْک آرا، موکب آرا، نثرآرا، نظم آرا، هنگامه آرا: ترا نیز با رزم او پای نیست ز ترکان چنین لشکرآرای نیست، فردوسی، کجا نام آن نامور مای بود بدنبر نشسته بت آرای بود، فردوسی، مر آن را میان جهان جای کرد پرستشگه خاطرآرای کرد، اسدی، من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست که از آن دست که میپروردم میرویم، حافظ، ، زینت و زیب و آرایش: نمیباید برافزودن اگر مشاطۀ قدرت جمالی را بزیبائی نگاری کرد و آرایی، نزاری قهستانی
کلمه گرجی است بمعنی قلعۀ جدید، نام شهریست حصین در روسیۀ آسیا، موقع آن بین 41 درجه و 55 دقیقۀ عرض شمالی و 40 درجه و 45 دقیقه طول شرقی، در جبال کلیدر است بر کنار بسخو که در نهر کور میریزد، و آن بمسافت 181 هزارگزی شمال شرقی ارزالروم و 95 میلی مغرب تفلیس است و 13300 تن سکنه دارد که ثلث آن ارمنی باشند و در آن کارخانه های اسلحه سازی و غیره است و تجارت آن سابقاً رونق بسیار داشت و اکنون از اهمیت آن کاسته است و فقط تجارت مواشی و پوست و پیه و شمع رونقی دارد. و در قلعۀ آن مسجد جامع جلیل و جمیلی است که احمدپاشا بهیئت جامع اجیا صوفیۀ قسطنطنیه کرده است و آن دارای مدرسه ایست علوم عالیه را و کتابخانه ای با کتب شرقیۀ بسیار. ارتفاع اخیسخا 7760 قدم از سطح دریا و سرمای آن بسیار است. این شهر عاصمۀ مقاطعۀ ایسا اباتاغوی گرجیه بود و پس از مائۀ شانزدهم میلادی عاصمۀ گرجستان ترکیه شد و بسال 1244 هجری قمری روسها آنرا تصرف کردند.
کلمه گرجی است بمعنی قلعۀ جدید، نام شهریست حصین در روسیۀ آسیا، موقع آن بین 41 درجه و 55 دقیقۀ عرض شمالی و 40 درجه و 45 دقیقه طول شرقی، در جبال کلیدر است بر کنار بسخو که در نهر کور میریزد، و آن بمسافت 181 هزارگزی شمال شرقی ارزالروم و 95 میلی مغرب تفلیس است و 13300 تن سکنه دارد که ثلث آن ارمنی باشند و در آن کارخانه های اسلحه سازی و غیره است و تجارت آن سابقاً رونق بسیار داشت و اکنون از اهمیت آن کاسته است و فقط تجارت مواشی و پوست و پیه و شمع رونقی دارد. و در قلعۀ آن مسجد جامع جلیل و جمیلی است که احمدپاشا بهیئت جامع اجیا صوفیۀ قسطنطنیه کرده است و آن دارای مدرسه ایست علوم عالیه را و کتابخانه ای با کتب شرقیۀ بسیار. ارتفاع اخیسخا 7760 قدم از سطح دریا و سرمای آن بسیار است. این شهر عاصمۀ مقاطعۀ ایسا اباتاغوی گرجیه بود و پس از مائۀ شانزدهم میلادی عاصمۀ گرجستان ترکیه شد و بسال 1244 هجری قمری روسها آنرا تصرف کردند.
ساکت، خاموش، بی حرکت، کنایه از امن، راحت، برای مثال زندگی آرام، آرامش، راحتی، چو دشمن به دشمن بود مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱ - ۷۷) آهسته، بن مضارع آرامیدن و آرمیدن، استراحتگاه، پسوند متصل به واژه به معنای آرامش دهنده آرامش دهنده مثلاً دلارام، قرار، سکون، برای مثال ز بس نالۀ چنگ و نای و رباب / نبد بر زمین جای آرام و خواب (فردوسی۷ - ۲۷۴) جمع واژۀ رئم، آهو های سفید آرام آرام: آهسته آهسته آرام شدن: آرام گرفتن، آرمیدن، فرونشستن خشم و اضطراب آرام کردن: آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن آرام گرفتن: آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن آرام یافتن: آرامش یافتن، آرام شدن، آرام گرفتن، برآسودن
ساکت، خاموش، بی حرکت، کنایه از امن، راحت، برای مِثال زندگی آرام، آرامش، راحتی، چو دشمن به دشمن بُوَد مشتغل / تو با دوست بنشین به آرام دل (سعدی۱ - ۷۷) آهسته، بن مضارعِ آرامیدن و آرمیدن، استراحتگاه، پسوند متصل به واژه به معنای آرامش دهنده آرامش دهنده مثلاً دلارام، قرار، سکون، برای مِثال ز بس نالۀ چنگ و نای و رباب / نبُد بر زمین جای آرام و خواب (فردوسی۷ - ۲۷۴) جمعِ واژۀ رئم، آهو های سفید آرام آرام: آهسته آهسته آرام شدن: آرام گرفتن، آرمیدن، فرونشستن خشم و اضطراب آرام کردن: آرامش دادن، آسوده کردن، آرام ساختن آرام گرفتن: آرامش یافتن، آسودن، آرام شدن آرام یافتن: آرامش یافتن، آرام شدن، آرام گرفتن، برآسودن