زیب، زیور، زینت، برای مثال ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لب ها و دل پر ز خون (فردوسی - ۶/۱۰)آیین، رسم، قاعده، قانون، برای مثال نوشتند بر سان و آذین چین / سوی شاه با صدهزار آفرین (فردوسی - لغت نامه - آذین)غرفه و نشیمنگاه های آراسته و مزین در جشن ها
زیب، زیور، زینت، برای مِثال ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لب ها و دل پر ز خون (فردوسی - ۶/۱۰)آیین، رسم، قاعده، قانون، برای مِثال نوشتند بر سان و آذین چین / سوی شاه با صدهزار آفرین (فردوسی - لغت نامه - آذین)غرفه و نشیمنگاه های آراسته و مزین در جشن ها
زیب، زیور، زینت، آرایش، آیین: گر همی آرزو آیدت عروسی ّ نو دین عروست بس و دل خانه و علم آذین، ناصرخسرو، ای خوانده کتب و زو شده روشن دل بسته ز علم و حکمت و پند آذین، ناصرخسرو، تا ز مشک خم گرفته در گلش آذین بود خم گرفتن قامت عشاق را آیین بود، امیر معزی، از پی قدر خویش صدرش را بسته روح القدس ز خلدآذین، سنائی، ترک من مهر و وفا سیرت و آیین نکند تا که بر برگ گل از غالیه آذین نکند اندر آن آذین آیین وفا راست امید ای نمیدی اگر آذین کند آیین نکند، سوزنی، بر گل و نسرین و عنبر بند و آذین ای عجب وآنگهی نظاره گرداندبر این آذین مرا، سوزنی، بهر آذین عروس خاطرش چرخ اطلس را بدیبایی فرست، خاقانی، ، خوازه و قبه یعنی چهارچوبها و گنبدها که گاه قدوم پادشاهی یا امیری و یا در جشنهای بزرگ در راهها و بازارها افرازند و بفرشها و جامه های گرانبها و گلها و چراغها و آینه ها زینت دهند، و آن را شهرآرای و آذین بند نیز گویند: به آذین جهانی شد آراسته در و بام و دیوار پرخواسته همه روم با هدیه وبا نثار برفتند شادان بر شهریار جهانی به آذین بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند، فردوسی، بهمه شهر بود از آن آذین در بریشم چو کرم پیله زمین، عنصری، ، غرفه و نشیمن گاههای آراسته و مزین در جشنها: خراسان سربسر آذین ببستند پریرویان به آذینها نشستند، (ویس و رامین)، همه بازارها آذین ببستند پریرویان بر آذینها نشستند، (ویس و رامین)، بمرو اندر هزار آذین ببستند پریرویان بر آذینها نشستند، (ویس و رامین)، همه شهر و ده بودپرخواسته به آذین و گنبد بیاراسته، اسدی، ، آیین و رسم و عادت: نوشتند برسان و آذین چین سوی شاه با صدهزار آفرین، فردوسی، ، خذرفه، ای انگور و خرما و انار که از خانه بیاویزند، (محمود بن عمر ربنجنی)، شیرزنه، آلتی که دوغ را از روغن جدا میکند، مرادف آیین، (برهان قاطع)، چون کلمه آذین و آیین و آنین را به معنی بستو یا نهره که دوغ را در آن کرده بزنند تا روغن از آن جدا شود آورده اند، بعید نیست که دو صورت از آن سه مصحف باشد، پیرایه از قبیل سرآویز و گوشوارو سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و خلخال و انگشتری، نامی از نامهای مردان ایرانی: چو انجامیده شد گفتار رامین چو باد از پیش او برگشت آذین، (ویس و رامین)
زیب، زیور، زینت، آرایش، آیین: گر همی آرزو آیدْت عروسی ّ نو دین عروست بس و دل خانه و علم آذین، ناصرخسرو، ای خوانده کُتْب و زو شده روشن دل بسته ز علم و حکمت و پند آذین، ناصرخسرو، تا ز مشک خم گرفته در گلش آذین بود خم گرفتن قامت عشاق را آیین بود، امیر معزی، از پی قدر خویش صدرش را بسته روح القدس ز خلدآذین، سنائی، ترک من مهر و وفا سیرت و آیین نکند تا که بر برگ گل از غالیه آذین نکند اندر آن آذین آیین وفا راست امید ای نمیدی اگر آذین کند آیین نکند، سوزنی، بر گل و نسرین و عنبر بند و آذین ای عجب وآنگهی نظاره گرداندبر این آذین مرا، سوزنی، بهر آذین عروس خاطرش چرخ اطلس را بدیبایی فرست، خاقانی، ، خوازه و قبه یعنی چهارچوبها و گنبدها که گاه قدوم پادشاهی یا امیری و یا در جشنهای بزرگ در راهها و بازارها افرازند و بفرشها و جامه های گرانبها و گلها و چراغها و آینه ها زینت دهند، و آن را شهرآرای و آذین بند نیز گویند: به آذین جهانی شد آراسته در و بام و دیوار پرخواسته همه روم با هدیه وبا نثار برفتند شادان بر شهریار جهانی به آذین بیاراستند می و رود و رامشگران خواستند، فردوسی، بهمه شهر بود از آن آذین در بریشم چو کرم پیله زمین، عنصری، ، غرفه و نشیمن گاههای آراسته و مزین در جشنها: خراسان سربسر آذین ببستند پریرویان به آذینها نشستند، (ویس و رامین)، همه بازارها آذین ببستند پریرویان بر آذینها نشستند، (ویس و رامین)، بمرو اندر هزار آذین ببستند پریرویان بر آذینها نشستند، (ویس و رامین)، همه شهر و ده بودپرخواسته به آذین و گنبد بیاراسته، اسدی، ، آیین و رسم و عادت: نوشتند برسان و آذین چین سوی شاه با صدهزار آفرین، فردوسی، ، خذرفه، اَی انگور و خرما و انار که از خانه بیاویزند، (محمود بن عمر ربنجنی)، شیرزنه، آلتی که دوغ را از روغن جدا میکند، مرادف آیین، (برهان قاطع)، چون کلمه آذین و آیین و آنین را به معنی بستو یا نهره که دوغ را در آن کرده بزنند تا روغن از آن جدا شود آورده اند، بعید نیست که دو صورت از آن سه مصحف باشد، پیرایه از قبیل سرآویز و گوشوارو سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و خلخال و انگشتری، نامی از نامهای مردان ایرانی: چو انجامیده شد گفتار رامین چو باد از پیش او برگشت آذین، (ویس و رامین)
پشم، پنبه، پر و امثال آنکه درون تشک، بالش و لحاف را با آن ها پر می کنند، برای مثال بهر آ گین چاربالش اوست / هر پری کاین کبوتر افشانده ست (خاقانی - ۸۲) بن مضارع آگنیدن، پر، انباشته، پسوند متصل به واژه به معنای آلوده مثلاً زهرآگین، عبیرآگین، عنبرآگین، مشک آگین، رکیبش دو زرین، دو سیمین بدی / همان هریکی گوهرآگین بدی (فردوسی - ۶/۳۷۴)
پشم، پنبه، پَر و امثال آنکه درون تشک، بالش و لحاف را با آن ها پر می کنند، برای مِثال بهر آ گینِ چاربالش اوست / هر پَری کاین کبوتر افشانده ست (خاقانی - ۸۲) بن مضارعِ آگنیدن، پُر، انباشته، پسوند متصل به واژه به معنای آلوده مثلاً زهرآگین، عبیرآگین، عنبرآگین، مشک آگین، رکیبش دو زرین، دو سیمین بُدی / همان هریکی گوهرآگین بُدی (فردوسی - ۶/۳۷۴)
طریق، روش، برای مثال چنین است آیین گردنده دهر / گهی نوش بار آورد، گاه زهر (فردوسی - ۸/۵۱) رسم و عادت، سنت، برای مثال نباید به رسم بد آیین نهاد / که گویند لعنت بر آن کاین نهاد (سعدی۱ - ۷۱) نظم و قاعده، کیش، مذهب، زیب، زینت، آرایش آیین جمشید: در موسیقی یکی از سی لحن باربد آیین دادرسی: در علم حقوق مجموعۀ قوانین و مقرراتی که برای رسیدگی به دعاوی حقوقی و کیفری باید از طرف دادگاه ها و اصحاب دعوی رعایت شود، اصول محاکمات
طریق، روش، برای مِثال چنین است آیین گردنده دهر / گهی نوش بار آورد، گاه زهر (فردوسی - ۸/۵۱) رسم و عادت، سنت، برای مِثال نباید به رسم بد آیین نهاد / که گویند لعنت بر آن کاین نهاد (سعدی۱ - ۷۱) نظم و قاعده، کیش، مذهب، زیب، زینت، آرایش آیین جمشید: در موسیقی یکی از سی لحن باربد آیین دادرسی: در علم حقوق مجموعۀ قوانین و مقرراتی که برای رسیدگی به دعاوی حقوقی و کیفری باید از طرف دادگاه ها و اصحاب دعوی رعایت شود، اصول محاکمات
رسم روش ادب، معمول متداول مرسوم، شیوه آهنگ، صفت کردار مانند: بهشت آیین جنت آیین، اندازه حد عدد شمار، قاعده قانون نظم، سامان اسباب، طبیعت نهاد فطرت، آذین شهر آرای جشن، زیب زینت، فر شکوه، شرع شریعت کیش: آیین اسلام، تشریفات اتیکت یا به آیین. چنانکه مرسوم است طبق معمول، چنانکه باید چنانکه ضروری است، زیبا جمیل. یا بر آیین. مثل مانند
رسم روش ادب، معمول متداول مرسوم، شیوه آهنگ، صفت کردار مانند: بهشت آیین جنت آیین، اندازه حد عدد شمار، قاعده قانون نظم، سامان اسباب، طبیعت نهاد فطرت، آذین شهر آرای جشن، زیب زینت، فر شکوه، شرع شریعت کیش: آیین اسلام، تشریفات اتیکت یا به آیین. چنانکه مرسوم است طبق معمول، چنانکه باید چنانکه ضروری است، زیبا جمیل. یا بر آیین. مثل مانند
فلزیست که در طبیعت غالبا بشکل اکسید یا کربناتیا سولفور دو فر وجود دارد. آنها را در کوره میگدازند و از آنها آهن خالص بدست میاورند و آن جسمی است سخت و محکم وزن مخصوص آن 8، 7 و در 1530 درجه حرارت گداخته میشود. اهن در هر جا وجود دارد و یکی از مفیدترین عناصر است و با زغال اساس صنعت را تشکیل میدهد یا آهن پولاد. آهن نر ذکر مقابل نرم آهن. یا آهن تر. آهن جوهر دار آهن سبز. یا آهن چکش خور. آهنی که بوسیله چکش قابلیت کشش و تشکیل باشکال مختلف را داشته باشد، یا آهن نر. پولاد روهینا مقابل نرم آهن. یا آهن افسرده کوفتن، کاری بیهوده کردن آهن سرد کوفتن، یا آهن سرد کوفتن، یا مثل دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن، یا عصر (دورهء) آهن سومین دوره زندگی صنعتی انسان از لحاظ تقسیمات دیرین شناسی. اکنون نیز انسان در همین دوره زیست میکند آخرین بخش از دوره فلزات. این دوره از زمان پیدایش آهن (یعنی تقریبا 900 ق. م) آغاز میگردد عصر حدید، شمشیر، مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود ورانین و جز آنها، زنجیر
فلزیست که در طبیعت غالبا بشکل اکسید یا کربناتیا سولفور دو فر وجود دارد. آنها را در کوره میگدازند و از آنها آهن خالص بدست میاورند و آن جسمی است سخت و محکم وزن مخصوص آن 8، 7 و در 1530 درجه حرارت گداخته میشود. اهن در هر جا وجود دارد و یکی از مفیدترین عناصر است و با زغال اساس صنعت را تشکیل میدهد یا آهن پولاد. آهن نر ذکر مقابل نرم آهن. یا آهن تر. آهن جوهر دار آهن سبز. یا آهن چکش خور. آهنی که بوسیله چکش قابلیت کشش و تشکیل باشکال مختلف را داشته باشد، یا آهن نر. پولاد روهینا مقابل نرم آهن. یا آهن افسرده کوفتن، کاری بیهوده کردن آهن سرد کوفتن، یا آهن سرد کوفتن، یا مثل دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن، یا عصر (دورهء) آهن سومین دوره زندگی صنعتی انسان از لحاظ تقسیمات دیرین شناسی. اکنون نیز انسان در همین دوره زیست میکند آخرین بخش از دوره فلزات. این دوره از زمان پیدایش آهن (یعنی تقریبا 900 ق. م) آغاز میگردد عصر حدید، شمشیر، مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود ورانین و جز آنها، زنجیر