جدول جو
جدول جو

معنی آذون - جستجوی لغت در جدول جو

آذون
به معنی آنچنان باشد، چنانکه ایذون به معنی اینچنین است:
تفکر کن یکی در خلقت شاهین و مرغابی
نگویی کز چه معنی راست این ایذون و آن آذون ؟
سنائی،
رجوع به ایدون و اندون و آندون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرون
تصویر آرون
(پسرانه)
صفت نیک و خصلت پسندیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذین
تصویر آذین
(دخترانه و پسرانه)
تزیین، آرایش، زینت، زیور، نام یکی از فرماندهان سپاه بابک خرم دین، نام پهلوانی در ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه، مجرایی که در زیر زمین باشد، راه زیرزمینی، نقب، سمجه، برای مثال به آهون زدن در زمان شتاب / سبک تر ز ماهی روند اندر آب (اسدی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذین
تصویر آذین
زیب، زیور، زینت، برای مثال ببستند آذین به شهر اندرون / پر از خنده لب ها و دل پر ز خون (فردوسی - ۶/۱۰)آیین، رسم، قاعده، قانون، برای مثال نوشتند بر سان و آذین چین / سوی شاه با صدهزار آفرین (فردوسی - لغت نامه - آذین)غرفه و نشیمنگاه های آراسته و مزین در جشن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتون
تصویر آتون
کوره، آتشدان، جای افروختن آتش، جای گداختن شیشه یا آهن، جای پختن سفال یا آجر و گچ، پزاوه، داش، خرد، کوچک، ناچیز مثلاً ده کوره، ناحیه، شهرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آذان
تصویر آذان
اذن ها، گوش ها، جمع واژۀ اذن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگون
تصویر آگون
نگون، وارون، سراگون، سرنگون
فرهنگ فارسی عمید
جیحون، آمل، آمو، آموی:
چو از رود آمون گذشت آن سپاه
برآمد هیاهو ز ماهی بماه،
هاتفی،
آن رود که خوشتر است از آمون
بی شبهه که هست رود سیحون،
؟ (از فرهنگها)
لغت نامه دهخدا
نام خدای مصریان قدیم، و کلمه آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است) حدس میزنند که همین آمون باشد، نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر منسه که در 22 سالگی بسال 642 قبل از میلاد بسلطنت رسید، نام یکی از شهرهای قدیم بمصر علیا
لغت نامه دهخدا
مخفف پیرامون
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی وارون یعنی نگون باشد، چه سراگون سرنگون را گویند، (برهان)، واژون، واژگون، سرنگون، معلق، سراشیب، و ظاهراً این کلمه جز در حال ترکیب مستعمل نیست
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوش ور. آنکه گوش برجسته دارد چون آدمی و آهو و ستور، خلاف صموخ که گوش خفته است مانند مرغ و ماهی: کل ﱡ صموخ بیوض و کل اذون ولود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ایست از نواحی کورۀ قصران در خارج نواحی ری و بدانجا منسوبست ابوالعباس احمد بن الحسین بن بابا الزیدی و ابوسعد از او سماع دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رخنه و راه و مجرائی که زیر زمین کنند، نقب، سمج، سمجه:
حور بهشتی گرش به بیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون،
دقیقی،
به آهون زدن در زمین با شتاب
سبکتر روندی ز ماهی در آب،
اسدی،
بن باره سرتاسر آهون زدند
نگون باره بر روی هامون زدند،
اسدی،
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دزد سوی نقد تو آهون،
ناصرخسرو،
دانه مر این را بخوشه ها در خانه ست
بیخ مر آن را بزیر خاک درآهون،
ناصرخسرو،
سر بفلک برکشیده بی خردی
مردمی و سروری در آهون شد،
ناصرخسرو،
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی،
ناصرخسرو،
مردم بروز در چاهها و آهونها و کاریزهای کهن میگریختند، (راحهالصدور)،
، دائره، زه، طوقه، حلقه: الحماره، آنچه گردآهون حوض بنهند ... و آن سنگ که صیاد گرد آهون جایگاه خویش بپای کند، (محمود بن عمر ربنجنی)، آبدان:
مشرق بنور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است
گوئی میان خیمۀ پیروزه
پر زآب زعفران یکی آهون است،
ناصرخسرو،
، کهف، غار، (برهان)، و در بعض فرهنگها معنی معدن نیز بکلمه داده اند،
لغت نامه دهخدا
زیب، زیور، زینت، آرایش، آیین:
گر همی آرزو آیدت عروسی ّ نو
دین عروست بس و دل خانه و علم آذین،
ناصرخسرو،
ای خوانده کتب و زو شده روشن دل
بسته ز علم و حکمت و پند آذین،
ناصرخسرو،
تا ز مشک خم گرفته در گلش آذین بود
خم گرفتن قامت عشاق را آیین بود،
امیر معزی،
از پی قدر خویش صدرش را
بسته روح القدس ز خلدآذین،
سنائی،
ترک من مهر و وفا سیرت و آیین نکند
تا که بر برگ گل از غالیه آذین نکند
اندر آن آذین آیین وفا راست امید
ای نمیدی اگر آذین کند آیین نکند،
سوزنی،
بر گل و نسرین و عنبر بند و آذین ای عجب
وآنگهی نظاره گرداندبر این آذین مرا،
سوزنی،
بهر آذین عروس خاطرش
چرخ اطلس را بدیبایی فرست،
خاقانی،
، خوازه و قبه یعنی چهارچوبها و گنبدها که گاه قدوم پادشاهی یا امیری و یا در جشنهای بزرگ در راهها و بازارها افرازند و بفرشها و جامه های گرانبها و گلها و چراغها و آینه ها زینت دهند، و آن را شهرآرای و آذین بند نیز گویند:
به آذین جهانی شد آراسته
در و بام و دیوار پرخواسته
همه روم با هدیه وبا نثار
برفتند شادان بر شهریار
جهانی به آذین بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند،
فردوسی،
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین،
عنصری،
، غرفه و نشیمن گاههای آراسته و مزین در جشنها:
خراسان سربسر آذین ببستند
پریرویان به آذینها نشستند،
(ویس و رامین)،
همه بازارها آذین ببستند
پریرویان بر آذینها نشستند،
(ویس و رامین)،
بمرو اندر هزار آذین ببستند
پریرویان بر آذینها نشستند،
(ویس و رامین)،
همه شهر و ده بودپرخواسته
به آذین و گنبد بیاراسته،
اسدی،
، آیین و رسم و عادت:
نوشتند برسان و آذین چین
سوی شاه با صدهزار آفرین،
فردوسی،
، خذرفه، ای انگور و خرما و انار که از خانه بیاویزند، (محمود بن عمر ربنجنی)، شیرزنه، آلتی که دوغ را از روغن جدا میکند، مرادف آیین، (برهان قاطع)، چون کلمه آذین و آیین و آنین را به معنی بستو یا نهره که دوغ را در آن کرده بزنند تا روغن از آن جدا شود آورده اند، بعید نیست که دو صورت از آن سه مصحف باشد، پیرایه از قبیل سرآویز و گوشوارو سلسله و حلقۀ بینی و گلوبند و بازوبند و دست برنجن و خلخال و انگشتری،
نامی از نامهای مردان ایرانی:
چو انجامیده شد گفتار رامین
چو باد از پیش او برگشت آذین،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
صفت نیک، خصلت حمیده، خوی خوش:
به آرون او نیست در بوم و رست
جهان را به آرون و آذین بست (کذا)،
عنصری
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اذن
لغت نامه دهخدا
کدبانویی که دخترکان را تعلیم خواندن و دوختن دهد، معلمه، مشیمه، زهدان، بچه دان
لغت نامه دهخدا
پر، لب ریز، لبالب، مملو، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
صاحب ثروت و نعمت بودن. (اقرب الموارد). توانگری و نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تذون
تصویر تذون
صاحب ثروت و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه و راه و مجرایی که زیر زمین حفر کنند نقب سمج اهون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرون
تصویر آرون
صفت نیک، خصلت حمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذان
تصویر آذان
جمع اذن، گوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذین
تصویر آذین
زیب، زینت، زیور، آرایش، آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمون
تصویر آمون
جیحون، آمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگون
تصویر آگون
نگون واژگون: سرآگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمون
تصویر آمون
پر، مملو، لبالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگون
تصویر آگون
نگون، واژگون، سرآگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهون
تصویر آهون
رخنه، نقب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذین
تصویر آذین
زیب، زینت، آرایش، رسم، قاعده، قانون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرون
تصویر آرون
صفت نیک، خوی خوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذان
تصویر آذان
گوشها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آذین
تصویر آذین
تزیین
فرهنگ واژه فارسی سره