جدول جو
جدول جو

معنی آدغر - جستجوی لغت در جدول جو

آدغر
(غَ)
ظاهراً مصحف بادغر. مکان تابستانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آغر
تصویر آغر
آغردن، نم کردن، خیساندن، تر کردن، آشامیدن، نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
بادخایه. دبه. (مهذب الاسماء). دبه خایه. غر. بادخصیه. ج، ادر
لغت نامه دهخدا
(غُ)
ایغر. اسب گشن. حصان. اسب نر. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(اِ غَ)
ایالتی در مشرق بنوبز در ولایت متحدۀ ایلی نوا، مساحت آن 600 میل مربع ودر بعض آمارها عدد اهالی آنرا 41450 تن یاد کرده اند. اهم محصولات آن گندم و دوسر و ذرت و جو و گوجه فرنگی و کشتۀ زردآلو و روغن و پشم است و از مواشی اسب و گوسفند و گاو و خوک و غیر آنها. و در آن چند کارخانه است و کرسی وی پاریس است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، گریختن، چنانکه بنده یا گریختن وی پیش از رسیدن بشهری که فروخته شود در آن، انباشتن چاه و غیره، انباشته شدن چاه و غیر آن
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
بادگیر. (برهان). بادغر. (جهانگیری). آنجا که بسیار باد باشد. (مؤید الفضلاء). بادگیر بزرگی است در خانه ها برای دخول هوا. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَغْ غَ)
لون مدغر، رنگ زشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). لغتی است در مدعّر. (از متن اللغه). رجوع به مدعر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فشردن کسی را تاآنکه بمیرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راندن. (منتهی الارب). دفع. (اقرب الموارد) ، سپوختن در حلق و برداشتن زن کام کودک را به انگشت. (از منتهی الارب). سپوختن و ملاژه برداشتن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). فشار دادن زن حلق کودک را با انگشت، و آن بسبب این است که گاهی کودک را عذره که دردی است در حلق بر اثر خون دست میدهد و زن انگشت خود را در داخل حلق او می کند و آن موضع را فشار میدهد، و در حدیث است: لاتعذبن أولادکن بالدغر. (از اقرب الموارد) ، درآمیختن. (از منتهی الارب). مخلوط کردن. (از اقرب الموارد) ، ناگوارد شدن غذای کودک. (از منتهی الارب). بد دادن زن به کودک غذا را. (از اقرب الموارد) ، سیر نادادن شیر کودک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، داخل شدن به خانه. (از اقرب الموارد) ، روارو درآمدن درحرب جای. (منتهی الارب). دغری. و رجوع به دغری شود
بسودن سنگ به لب یا به دست. (از منتهی الارب). بوسیدن یا دست کشیدن. (از اقرب الموارد) ، بدخویی. (منتهی الارب). بد شدن خلق و خوی. (از اقرب الموارد) ، روارو درآمدن در حرب جای. (از منتهی الارب). حمله کردن بدون تثبت و دقت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ غِ)
آنکه ناگهان درآید و بدون درنگ زود برگردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به دغر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آذر. آتش
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خشک رود که سیلاب از آن قطع شده و جاجا آب ایستاده بود:
فرازش پر از خون چوکوه تبرخون
نشیبش ز اشکم چو ارغاب و آغر.
عمعق
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نشتر فصاد و رگ زن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغر
تصویر آغر
رود خشک که سیلاب از آن قطع شده و جای جای آب ایستاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدر
تصویر آدر
آذر، آتش رگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغر
تصویر ادغر
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدر
تصویر آدر
((دِ))
نیشتر فصاد، نیشتر رگزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغر
تصویر آغر
((غَ))
خشک رود، مسیر سیلاب که در بعضی جاهای آن آب مانده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدر
تصویر آدر
((دَ))
باد خایه، دبه خایه، غر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدر
تصویر آدر
((دَ))
آذر، آتش
فرهنگ فارسی معین
قدکوتاه و درشت اندام
فرهنگ گویش مازندرانی