جدول جو
جدول جو

معنی آدرس - جستجوی لغت در جدول جو

آدرس
نشانی شخص یا اداره و بنگاه، نوشته ای که حاوی نشانی یک محل باشد
تصویری از آدرس
تصویر آدرس
فرهنگ فارسی عمید
آدرس
(رِ)
نشانی خانه و جز آن. عنوان و نام کسی بر سر نامه یا پشت پاکت
لغت نامه دهخدا
آدرس
نشانی خانه که روی کاغذ نوشته شود
تصویری از آدرس
تصویر آدرس
فرهنگ لغت هوشیار
آدرس
((رِ))
نشانی خانه، اداره و مانند آن، نشانی (واژه فرهنگستان)، عنوان و نام کس یا جایی بر پشت پاکت و مانند آن
تصویری از آدرس
تصویر آدرس
فرهنگ فارسی معین
آدرس
نشانی
تصویری از آدرس
تصویر آدرس
فرهنگ واژه فارسی سره
آدرس
عنوان، نشانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدرس
آدرس رابا صدای بلند خواندن: تغییراتی در آینده صورت خواهد گرفتآدرس را روی پاکت نوشتن: شما خبرهای جالبی خواهید شنیدبدنبال یک آدرس رفتن: بزرگ شدن خانواده و یا جمع دوستانبه دنبال یک آدرس گشتن: اتلاف وقت - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرس
تصویر مدرس
درس دهنده، آموزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدرم
تصویر آدرم
نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرمه، ترمه، تکلتو، تکتلو، برای مثال مرد را آکنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
موضعالدرس. موضعالدراسه. (متن اللغه). محلی که در آن تدریس کنند. جای تدریس. آموزشگاه. (فرهنگ فارسی معین). مدرسه. رجوع به مدرسه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نام بندری به دانمارک دارای 78000 مردم
لغت نامه دهخدا
(مُ دَرْ رَ)
مجرب. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مرد آزمایش دیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَرْ رِ)
حسن (سید...) بن سید اسماعیل بن میر عبدالباقی، اصفهانی قمشه ای. از سادات طباطبائی و از علمای امامیه و از رجال سیاست این قرن است. به سال 1287 هجری قمری در یکی از قرای اردستان متولد شد. پس از تحصیل در شهرضا و اصفهان و عراق در سن 16 سالگی به اصفهان رفت و سیزده سال در آن شهر به تحصیل پرداخت سپس عازم عتبات شد پس از بازگشت به اصفهان به تدریس پرداخت آنگاه به تهران آمد در سال 1328 هجری قمری از طرف علمای نجف به عنوان عالم طرازاول در دورۀ دوم مجلس تعیین شد و در دورۀ سوم از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب گردید. در محرم سال 1324 هجری قمری به همراه عده ای از رجال و نمایندگان مجلس در مهاجرت بود و در هیأت دولتی که مهاجران تعیین کردند وزیر دادگستری گردید. سپس به تهران بازگشت و بعد از آن چندین دوره به مجلس شورای ملی راه یافت. در دورۀ پنجم رهبر نمایندگان اقلیت بود و یکبار مورد سوء قصد واقع شد ولی جان بسلامت برد، سرانجام پس از چند سال حبس و تبعید درسال 1356 هجری قمری در کاشمر درگذشت و در همانجا مدفون شد. رجوع شود به تاریخ رجال ایران ج 1 صص 343-345
لغت نامه دهخدا
(مُ دَرْ رِ)
مقری ٔ. (اقرب الموارد). معلم. درس گوی. آموزگار. استاد. درس دهنده:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد.
حافظ.
، بسیار درس گو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کثیرالدرس (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
سبق گوینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آزماینده و تعلیم کننده درس. (ناظم الاطباء) : درس و أدرس الکتاب، درسه. (متن اللغه). رجوع به مدرّس شود
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ رِ)
کسی که مطالعه می کند و اهتمام می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مترس. چوب کنده ای که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد، شکلی که در کشتزار سازند برای دفع جانوران موذی. (ناظم الاطباء). رجوع به مترس و مترسک شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مدرس. موضع درس و جای درس گفتن. (ناظم الاطباء). جائی که در آن تدریس کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مدرسه و مدرس شود، کتاب درسی. کتابی که تدریس شود. (اقرب الموارد). کتاب. (متن اللغه) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نمدزین. آدرمه. آترمه. ادرمه. آشرمه:
مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش
اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم.
مختاری غزنوی.
دو پهلوی من از خشکی بسوده
چو آن اسبی که او را آدرم نه.
شرف الدین شفروه.
، سلاح چون خنجر و شمشیر و تیر و کمان و امثال آن. صاحب فرهنگ منظومه گفته است:
چیست انجام آخر کار است
آدرم اسلحه که خونخوار است.
، زینی که نمدزین او دونیم بود، درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به ادرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز:
دباغت چنان دادم این چرم را
که برتابد آسیب آدرم را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
از ایالات جنوبی هندوستان است. مرکز آن بندری است به همین نام با قریب دو میلیون نفر جمعیت. جمعیت ایالت مدرس بیش از 43 میلیون نفر است
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
شبی سرد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
جای تدریس، آموزشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدرم
تصویر آدرم
نمدزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدره
تصویر آدره
شبی سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورس
تصویر آورس
فرانسوی رگبار
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب و یا از خارج کتاب باشد، خواندن کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
((مُ دَ رِّ))
معلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدرم
تصویر آدرم
((رَ))
نمدی که بر پشت اسب و زیر زین افکنند، تکلتو، نمدزین، درفشی که با آن نمدزین را دوزند، سلاح مانند خنجر و شمشیر، آدرمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
((مَ رَ))
جای درس گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرس
تصویر آرس
آرس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرس
تصویر آرس
آرس، ایزد جنگ، جنگ پاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
آموزگار، استاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آورس
تصویر آورس
بیزار، رگ بار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درس
تصویر درس
آموزه
فرهنگ واژه فارسی سره
آموزگار، آموزنده، استاد، دبیر، مربی، معلم
متضاد: شاگرد، متعلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد