آدرس رابا صدای بلند خواندن: تغییراتی در آینده صورت خواهد گرفتآدرس را روی پاکت نوشتن: شما خبرهای جالبی خواهید شنیدبدنبال یک آدرس رفتن: بزرگ شدن خانواده و یا جمع دوستانبه دنبال یک آدرس گشتن: اتلاف وقت - لوک اویتنهاو
آدرس رابا صدای بلند خواندن: تغییراتی در آینده صورت خواهد گرفتآدرس را روی پاکت نوشتن: شما خبرهای جالبی خواهید شنیدبدنبال یک آدرس رفتن: بزرگ شدن خانواده و یا جمع دوستانبه دنبال یک آدرس گشتن: اتلاف وقت - لوک اویتنهاو
نمدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرمه، ترمه، تکلتو، تکتلو، برای مثال مرد را آکنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری - ۳۱۹)
نَمَدزین، نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرَمِه، تَرمِه، تَکَلتو، تَکَتلو، برای مِثال مرد را آکنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری - ۳۱۹)
حسن (سید...) بن سید اسماعیل بن میر عبدالباقی، اصفهانی قمشه ای. از سادات طباطبائی و از علمای امامیه و از رجال سیاست این قرن است. به سال 1287 هجری قمری در یکی از قرای اردستان متولد شد. پس از تحصیل در شهرضا و اصفهان و عراق در سن 16 سالگی به اصفهان رفت و سیزده سال در آن شهر به تحصیل پرداخت سپس عازم عتبات شد پس از بازگشت به اصفهان به تدریس پرداخت آنگاه به تهران آمد در سال 1328 هجری قمری از طرف علمای نجف به عنوان عالم طرازاول در دورۀ دوم مجلس تعیین شد و در دورۀ سوم از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب گردید. در محرم سال 1324 هجری قمری به همراه عده ای از رجال و نمایندگان مجلس در مهاجرت بود و در هیأت دولتی که مهاجران تعیین کردند وزیر دادگستری گردید. سپس به تهران بازگشت و بعد از آن چندین دوره به مجلس شورای ملی راه یافت. در دورۀ پنجم رهبر نمایندگان اقلیت بود و یکبار مورد سوء قصد واقع شد ولی جان بسلامت برد، سرانجام پس از چند سال حبس و تبعید درسال 1356 هجری قمری در کاشمر درگذشت و در همانجا مدفون شد. رجوع شود به تاریخ رجال ایران ج 1 صص 343-345
حسن (سید...) بن سید اسماعیل بن میر عبدالباقی، اصفهانی قمشه ای. از سادات طباطبائی و از علمای امامیه و از رجال سیاست این قرن است. به سال 1287 هجری قمری در یکی از قرای اردستان متولد شد. پس از تحصیل در شهرضا و اصفهان و عراق در سن 16 سالگی به اصفهان رفت و سیزده سال در آن شهر به تحصیل پرداخت سپس عازم عتبات شد پس از بازگشت به اصفهان به تدریس پرداخت آنگاه به تهران آمد در سال 1328 هجری قمری از طرف علمای نجف به عنوان عالم طرازاول در دورۀ دوم مجلس تعیین شد و در دورۀ سوم از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب گردید. در محرم سال 1324 هجری قمری به همراه عده ای از رجال و نمایندگان مجلس در مهاجرت بود و در هیأت دولتی که مهاجران تعیین کردند وزیر دادگستری گردید. سپس به تهران بازگشت و بعد از آن چندین دوره به مجلس شورای ملی راه یافت. در دورۀ پنجم رهبر نمایندگان اقلیت بود و یکبار مورد سوء قصد واقع شد ولی جان بسلامت برد، سرانجام پس از چند سال حبس و تبعید درسال 1356 هجری قمری در کاشمر درگذشت و در همانجا مدفون شد. رجوع شود به تاریخ رجال ایران ج 1 صص 343-345
مقری ٔ. (اقرب الموارد). معلم. درس گوی. آموزگار. استاد. درس دهنده: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد. حافظ. ، بسیار درس گو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کثیرالدرس (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به معنی اول شود
مقری ٔ. (اقرب الموارد). معلم. درس گوی. آموزگار. استاد. درس دهنده: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد. حافظ. ، بسیار درس گو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کثیرالدرس (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به معنی اول شود
مدرس. موضع درس و جای درس گفتن. (ناظم الاطباء). جائی که در آن تدریس کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مدرسه و مدرس شود، کتاب درسی. کتابی که تدریس شود. (اقرب الموارد). کتاب. (متن اللغه) (منتهی الارب)
مَدرَس. موضع درس و جای درس گفتن. (ناظم الاطباء). جائی که در آن تدریس کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مدرسه و مَدرَس شود، کتاب درسی. کتابی که تدریس شود. (اقرب الموارد). کتاب. (متن اللغه) (منتهی الارب)
نمدزین. آدرمه. آترمه. ادرمه. آشرمه: مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم. مختاری غزنوی. دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه. شرف الدین شفروه. ، سلاح چون خنجر و شمشیر و تیر و کمان و امثال آن. صاحب فرهنگ منظومه گفته است: چیست انجام آخر کار است آدرم اسلحه که خونخوار است. ، زینی که نمدزین او دونیم بود، درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به ادرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز: دباغت چنان دادم این چرم را که برتابد آسیب آدرم را. نظامی
نمدزین. آدرمه. آترمه. ادرمه. آشرمه: مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم. مختاری غزنوی. دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه. شرف الدین شفروه. ، سلاح چون خنجر و شمشیر و تیر و کمان و امثال آن. صاحب فرهنگ منظومه گفته است: چیست انجام آخر کار است آدرم اسلحه که خونخوار است. ، زینی که نمدزین او دونیم بود، درفش که بدان نمدزین دوزند. و رجوع به اَدرمکش شود. در تمام معانی آذرم بذال نقطه دار نیز آمده است. و شیخ نظامی این کلمه را بفتح دال و سکون را آورده است به معنی درفش و بیز: دباغت چنان دادم این چرم را که برتابد آسیب آدرم را. نظامی