جدول جو
جدول جو

معنی آدب - جستجوی لغت در جدول جو

آدب
(دِ)
بمیهمانی خواننده. میزبان
لغت نامه دهخدا
آدب
بمهمانی خواننده، میزبان
تصویری از آدب
تصویر آدب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدخ
تصویر آدخ
(پسرانه)
خوب، نغز، خجسته، مبارک، میمون (فتحه ت) ، برآمدگی های کوچک تپه مانند روی زمین، تل (ضمه ت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدم
تصویر آدم
(پسرانه)
نخستین بشری که خدا آفرید، مودب، باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای خاکی رنگ دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدا
تصویر آدا
(دخترانه)
پاداش مینوی، فرشته توانگری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلب
تصویر آلب
(پسرانه)
(سکون لام و ب) دلیر، پهلوان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبد
تصویر آبد
(پسرانه)
همیشگی، دائمی، جاودانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدک
تصویر آدک
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، گنگ، جز، اداک، آداک، آبخست، آبخوست، آبخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند، زمین مرتفع، تپه، موج آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدخ
تصویر آدخ
خوب، نیکو، نغز، خجسته، میمون، برای مثال گر به شارستان علم اندر بگیری خانه ای / روز خویش امروز و فردا آدخ و میمون کنی (ناصرخسرو۱ - ۴۴۸ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گرو و شرط بندی در بازی یا قمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادب
تصویر ادب
رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه، خوی خوش، روش مناسب هر کار، تنبیه، مجازات، فرهنگ، فضل و معرفت، ادبیات، تربیت کردن، علمی که با تسلط بر آن شخص می تواند سخن درست و نادرست و خوب و بد را تشخیص دهد. قدما آن را شامل علوم صرف، نحو، لغت، اشتقاق، معانی، بیان، بدیع، عروض و قافیه و بهره یافتن از هر علمی به قدر حاجت دانسته اند
ادب کردن: تنبیه کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آده
تصویر آده
چوب بستی که روی زمین برپا کنند تا پرندگان بر روی آن بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدم
تصویر آدم
انسان. دراصل، بنابر روایات، نام نخستین انسان آفریده شده است، برای مثال در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضۀ دارالسلام را (حافظ - ۳۰)، خدمتکار مرد، نوکر، کسی که دارای ویژگی های انسانی است، مردم مثلاً عالم و آدم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دِ)
جمع واژۀ مأدبه و مأدبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به مأدبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردب
تصویر ردب
بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدب
تصویر خدب
گولی، شتابزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدب
تصویر حدب
زمین بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدب
تصویر جدب
کسی را عیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدب
تصویر زدب
بهره از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آئب
تصویر آئب
بازگردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدن
تصویر آدن
پسوندیست که باخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدرسازد: گشادن نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
چوب بلند افقی که دو سر آن را بر دو چوب افراشته و عمودی استوار کنند تا پرندگان بر روی آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدّ
تصویر آدّ
غلبه، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدخ
تصویر آدخ
خوب، نغز، نیکو، میمون، مسعود، مبارک، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدر
تصویر آدر
آذر، آتش رگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدل
تصویر آدل
قسمتی از سواحل آفریقا در انتهای خلیج عدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدم
تصویر آدم
گندمگون، سیاهگونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکب
تصویر آکب
گرداگرد درون دهان لپ لنبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلب
تصویر آلب
گرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آداب
تصویر آداب
جمع ادب، رسوم وعادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آداب
تصویر آداب
روش ها، فرهنگ ها، آیین ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدم
تصویر آدم
گیومرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادب
تصویر ادب
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره