جدول جو
جدول جو

معنی آخوند - جستجوی لغت در جدول جو

آخوند
ملاّ، معلم، عالم روحانی، واعظ و پیشوای مذهبی
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
فرهنگ فارسی عمید
آخوند
(خو / خُنْ)
شاید مخفف کربلایی فتاح، سخت احمق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
آخوند
عالم، طالب علوم دینی، ملا، واعظ
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
فرهنگ لغت هوشیار
آخوند
ملا، معلم مکتب خانه، پیشوای مذهبی
تصویری از آخوند
تصویر آخوند
فرهنگ فارسی معین
آخوند
روحانی، روضه خوان، شیخ، عالم، فقیه، ملا، مدرس، معلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخوند
شیخ آخوند، روضه رضوان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوند
تصویر آوند
ظرف، کوزه، کوزۀ آب، ظرف شراب،
در علم زیست شناسی لوله هایی در گیاهان که آب یا شیره را از ریشه به برگ ها انتقال می دهند
آونگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
آوند، ظرف آب، کوزه، آبخوری
فرهنگ فارسی عمید
حشره ای سبز رنگ شبیه ملخ و دارای پاهای دراز و سر بزرگ و دو جفت بال که غالباً در لای شاخ و برگ درختان به سر می برد. از حشرات مفید برای زراعت است و با حشرات زیان آور مبارزه می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بُ نَ)
دهی است از دهستان حومه بخش رامهرز که در شهرستان اهواز واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه زاهدان به بیرجند میان مور و حیدرآباد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
مرکز خرۀ سخت سر در تنکابن مازندران، نزدیک رامسر، میان راه رامسربلنگرود و رامسر و دریاپسته در 484700 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: آو، آب + وند، خنور، اناء. ظرف. خنور. وعاء. باردان، کوزۀ آب. ظرف شراب. کوزۀ شراب. خنور آب. (المعجم) :
چون آب بگونۀ هر آوند شوی.
ابوحنیفۀ اسکافی (از فرهنگ اسدی)،
مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی
فلک راتا رود خون شفق زین نیلی آوندش.
عمید لوبکی.
که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه)،
شودهر سفالی که آوند می
بر ما بود بهتر از تاج کی.
؟ (از فرهنگها)،
- آوند شراب، قحف. بط. صراحی. صراحیه. بلبله. باطیه. ناجو. قرابه.
، تخت و مسند، شطرنج، اول و نخست. و باین معنی بکسر ثالث هم گفته اند. (برهان) ، صولجان
دلیل. بیّنه. (برهان). حجت:
چنین گفت با پهلوان زال زر
گر آوند خواهی به تیغم نگر.
فردوسی.
، آونگ:
بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زار
کش تن شود از تار قزا کند شکسته
وز دار عنان گشت حسود تو نگونسار
چون خوشۀ انگور بر آوند شکسته.
سوزنی
وعاء، که بفرانسه وسو گویند. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اوند. وند. مند. اومند. دارا. صاحب. مالک. و شاید وند در زین آوند و ستاوند و ستناوند از این قبیل باشد، و در کلمات خداوند و پساوند و پژاوند و زرآوند، و نیز بعض اسماء امکنه مثل نهاوند و دماوند و فراوند و الوند معنی آن بر نگارنده مجهول است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
الوند
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ظرف آب، و ظاهراً آوند مخفف این کلمه است
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ دَ)
نام عام دو حشره از ملخ بزرگتر با پاهای بلند و سری بزرگ برنگ سبز
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
ظرف آب آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوند
تصویر خوند
امیر، مخدوم، خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخوند بازی
تصویر آخوند بازی
توسل بحیله های شرعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخوند بازی در آوردن
تصویر آخوند بازی در آوردن
توسل به حیله های شرعی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آروند
تصویر آروند
اورند اورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
حشراتی است به رنگ سبزشبیه ملخ برای زراعت مفیدوبا حشرات زیان آور مبارزه میکند آخوند کوچک، حشره ای از راسته راست بالان که همشکلی کامل با محیط خود دارد و اکثر در لای شاخ و درختان خود را بشکل سبز شاخه های کوچک قرارمیدهد شیخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوند
تصویر آوند
دلیل، برهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخوندک
تصویر آخوندک
((دَ))
حشره ای سبز رنگ مانند ملخ با پاهای دراز، سر بزرگ و دو جفت بال که خود را به شکل شاخه های کوچک درختان درمی آورد و حشرات مضر برای کشاورزی را می خورد، مجازاً آخوند حقیر یا کم سواد را گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوند
تصویر خوند
((خُ))
خداوند، خداوند، امیر، مخدوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آروند
تصویر آروند
((وَ))
اروند، ارونگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبوند
تصویر آبوند
((وَ))
ظرف آب، آوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخوندبازی
تصویر آخوندبازی
توسل به حیله های شرعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوند
تصویر آوند
((وَ))
ظرف، کوزه آب یا شراب، لوله هایی که شیره خام را از ریشه به برگ ها می رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوند
تصویر آوند
دلیل، ظرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزوند
تصویر آزوند
حریص
فرهنگ واژه فارسی سره
ظرف، کوزه، رگ، وعاء، قید، برهان، حجت، دلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از قنوات و مرتعی در روستای گرجی محله ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی